نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
خوش بود گنج عشق بي رنجش
خاصه
در
کنج دل دفين ديدن
آفتاب جمال او چه خوش است
در
رخ خوب آن و اين ديدن
دامنش خوش بود گرفته بدست
دست او هم
در
آستين ديدن
غم عشقش خجسته باد که دل
خوش بود
در
غمش حزين ديدن
خوش خيالي است سر و بالايش
خاصه
در
چشم راست بين ديدن
با خيالش چه خوش بود سيد
آينه
در
نظر همين ديدن
در
جام جهان نما نظر کن همه را
آنگه ز وجود خود خبر کن همه را
گفتي که خيال غير باشد
در
دل
لطفي کن و از خانه بدر کن همه را
از آتش عشق صنم سرکش ما
افتاد مدام آتشي
در
کش ما
در
بحر محيط چشم ما را بنگر
کان آب حيات را نموده به حساب
در
حضرت پادشاه عالم به تمام
از دست شما اگر بنالم چه عجب
از خود بگذر نور خدا را بطلب
در
بحر درآ و عين ما را بطلب
خوش آينه اي است مظهر ذات و صفات
در
وي غيري کجا نمايد هيهات
در
آينه گرچه مي نمايد غيرت
غير تو ز آئينه زدايد غيرت
ميخانه عاشقان سبيل است به ما
تو
در
طلب و جام و سبويي حيف است
او بر دل ما همه دري بگشاده است
در
گوشه دل گنج خوشي بنهاده است
در
بندگيش ز عالم آزاد شديم
مقبول غلامي که چنين آزاده است
صحبت با غير اگرچه از بهر خداست
چون غير بود
در
آن ميان عين خطاست
ما از سر زلف خويش سودا زده ايم
خوش سودايي که دائما
در
سر ماست
در
ديده ما نقش خيالش پيداست
نوري است که روشنائي ديده ماست
در
هر چه نظر کند خدا را بيند
روشنتر ازين ديده دگر ديده کراست
گفتم که سراپرده سلطان دو کون
گفتا که بجو
در
دل ويران شماست
رب الارباب رب اين مربوب است
در
حضرت احباب همه محبوب است
در
صورت و معنيش نظر کن به تمام
تا دريابي که طالب و مطلوب است
در
گلشن ما ناله بلبل چه خوش است
نوشيدن مي به موسم گل چه خوش است
او گنج بقاست گر چه
در
کنج فناست
پيداست به ما وز دو جهان پنهان است
در
آينه ديده ما بتوان ديد
اما چه کنم ز چشم تو پنهان است
در
آينه ذات مثالي دارم
تمثال جمال بي مثالم اين است
هر چيز که
در
غيب و شهادت يابي
موجود بود ز عشق و پاينده از اوست
اي دل بطريق عاشقي راه يکي است
در
کشور عشق بنده و شاه يکي است
تا ترک دو رنگي نکني
در
ره عشق
واقف نشوي که نعمت الله يکي است
در
مذهب ما محب و محبوب يکي است
رغبت چه بود راغب و مرغوب يکي است
گر کشته شوم به تيغ عشقت غم نيست
ور
در
هوست مرده شوم ماتم نيست
طاعت ز سر جهل بجز وسوسه نيست
احکام وصول و ذوق
در
مدرسه نيست
عارف نشوي به منطق و هندسه تو
برهان و دليل عشق
در
هندسه نيست
در
صورت و معنيش نظر کن به تمام
تا دريابي که يوسف و پيرهني است
جمعيت عالم و پريشاني او
در
مرتبه جمع پريشان وي است
بي رنج فنا گنج بقا نتوان يافت
در
حضرت ما به سرسري نتوان رفت
مستانه به گرد نقطه اي چون پرگار
در
دور درآيد او و با ما گردد
سر
در
قدم ساقي سرمست نهد
بي زحمت پا به گرد ما واگردد
ياري که چو ما لطف الهي دارد
در
هر دو جهان هر چه تو خواهي دارد
چون بلبل مست
در
چمن مي گردد
گويا که هواي گلعذاري دارد
بر خاک درش هر که مقامي دارد
در
هر دو جهان جاه تمامي دارد
در
مجلس ما به ترک مي نتوان کرد
با عقل بيان عشق وي نتوان کرد
تمثال خيالي است وليکن ذاتش
در
آينه تمثال به ما مي شمرد
دل دوش دم از لطف الهي مي زد
در
ملک قدم خيمه شاهي مي زد
در
ملک تو گر خواجه عراقي باشد
شک نيست که مال شاه باقي باشد
دانستن علم دين شريعت باشد
چون
در
عمل آوري طريقت باشد
در
هر آني به ما عطايي بخشد
شاهي جهان به هر گدايي بخشد
در
بحر محيط حال حل بايد بود
آسوده ز قال اين و آن بايد شد
صفحه قبل
1
...
1345
1346
1347
1348
1349
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن