نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
بر لب دريا چه مي گردي نشين
همچو ما با ما
در
اين دريا نشين
در
خرابات مغان افتاده ايم
عشق اگر داري بيا با ما نشين
ديده روشن اگر خواهي چو نور
در
نظر با مردم بينا نشين
چون يکي
در
يکي يکي باشد
به همه وجه آن يکي مي گو
دست
در
ريش دنيي دون زن
دم خر را بگير و خوش مي رو
در
آدينه اگر يابي عروسي
بکن تزويج و داد خويش مي ده
اما سري که
در
نماز است
رازي است که با تو کس نگفته
به روي ما
در
ميخانه را گشادند باز
ببين تو مرحمت حضرت گشاينده
مستانه بيا و باده مي نوش
اي يار عزيز
در
خماري
در
پي اين جهان چه مي گردي
تو از اين بي وفا چه مي جوئي
ما به ترک مراد خود گفتيم
در
ره دوست هر چه بادا باد
ناگه آمد امام روحاني
رفت بر منبر اين ندا
در
داد
که سراسر جهان و هر چه
در
اوست
عکس يک پرتوي است از رخ دوست
گر تو خواهي که تا شوي محرم
در
خرابات راز را مي پوش
که سراسر جهان و هر چه
در
اوست
عکس يک پرتوي است از رخ دوست
از
در
دير چون برون آمد
هر کسش ديد گشت شيدائي
که سراسر جهان و هر چه
در
اوست
عکس يک پرتوي است از رخ دوست
در
گمان بودم از خيال ميانش
چون کمر بست اين گمان برداشت
در
چمن رفت و همچو گل بشکفت
رنگ خوبي ز ارغوان برداشت
در
زمان چونکه مست شد ساقي
شيشه را مهر از دهان برداشت
که سراسر جهان و هر چه
در
اوست
عکس يک پرتوي است از رخ دوست
در
پس پرده مي نوازد چنگ
مطرب عود سوز بربط ساز
که سراسر جهان و هر چه
در
اوست
عکس يک پرتوي است از رخ دوست
آزموديم و دم نزد يک دم
جان ما با غم تو بر
در
دل
صبحدم لعبت پري زادي
آمد و حلقه کوفت بر
در
دل
که سراسر جهان و هر چه
در
اوست
عکس يک پرتوي است از رخ دوست
جام گيتي نماي پيش آور
که
در
آن جرعه خداي نماست
به گدائي رويم بر
در
دوست
که مراد همه جهان آنجاست
پس از آنت به گوش جان آيد
در
جهان آنچه مخفي و پيداست
که سراسر جهان و هر چه
در
اوست
عکس يک پرتوي است از رخ دوست
همچو سيد ز کفر و دين فارغ
در
خرابات باده پيمائيم
که سراسر جهان و هر چه
در
اوست
عکس يک پرتوي است از رخ دوست
جمله کاينات و هر چه
در
اوست
غرق بودند پيش شبنم عشق
که سراسر جهان و هر چه
در
اوست
عکس يک پرتوي است از رخ دوست
سرفرازان
در
هواي خاک پايش همچو ما
از سر همت قدم بر تارک دريا زدند
هر برگ گلي که رو نمايد
در
عارض او گلاب درياب
خوش روشنيي است
در
شب و روز
مه را نگر آفتاب درياب
گنجي است حديث کنت کنزا
آن گنج
در
اين خراب درياب
بحري است نموده رو به قطره
در
قطره و بحر آب درياب
در
هر دو جهان يکي است بي شک
آن يک به طلب ز عين هر يک
در
وحدت و کثرتش نظر کن
تا دريابي تو هر دو نيکک
اي طالب گنج کنت کنزا
در
کنج دلت بجو که بي شک
هر زنده دلي که کشته اوست
در
مذهب ماست دايما حي
با هر ياري
در
اين خرابات
اين نکته بگفته ايم از ذوق
آمد ساقي و جام بر دست
در
ديده ما چو نور بنشست
در
حال همين سرود گويند
هر گه که کسي به نزد ما هست
آفتابي درآمد از
در
و بام
گشت روشن سراي جان به تمام
دور پرگار چون به هم پيوست
نقطه
در
دايره هويدا شد
رو
در
آئينه دلم بنمود
عين خود ديده ام مثال جمال
چون همه اوست
در
حقيقت حال
کي بود نزد ما فراق و وصال
صفحه قبل
1
...
1344
1345
1346
1347
1348
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن