167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • مي نکرد از پس و از پيش نگاه
    همچو گرگي که فتد در رمه گاه
  • در دلت نيست جز اين انديشه
    کين به خود رسته چو کوه و بيشه
  • در رطب ريزيت از نحل کرم
    گر کشد خار ستم تيغ چه غم
  • مرغ جان راست صرير تو صفير
    وز صفير تو در آفاق نفير
  • لب او مژده ده باد مسيح
    در فسون خواني هر مرده فصيح
  • خاصه آن در روش فضل دلير
    زان دليريش شده نام دو شير
  • آن يکي در ره دين شير خداي
    وان دگر پنجه به هر صيد گشاي
  • ليک در جلوه گه عزت و جاه
    دارش از دست دويي پاک نگاه
  • عاشقان افتاده آن سايه اند
    مانده در سودا ازان سرمايه اند
  • تا ز ليلي سر حسنت سر نزد
    عشق او آتش به مجنون در نزد
  • تا به کي در پرده باشي عشوه ساز
    عالمي با نقش پرده عشقباز
  • در تماشاي خودم بيخود کني
    فارغ از تمييز نيک و بد کني
  • گر چه باشم ناظر از هر منظري
    جز تو در عالم نبينم ديگري
  • از دويي خواهم که يکتايم کني
    در مقامات يکي جايم کني
  • آن يکي را از يمين رو در شمال
    وان دگر سوي يمين جنبش سگال
  • تا چو خود را گم کند در شهر و کو
    بازيابد چون ببيند آن کدو
  • زيرکي آن راز را دانست و زود
    در پيش افتاد تا جايي غنود
  • ور تويي اين من کجايم کيستم
    در شماري مي نيايم چيستم
  • سعي او از بيخ و بن برکندشان
    در بيابان عدم افکندشان
  • دست کم داده ست در روي زمين
    هيچ کس را دستبوسي اينچنين
  • خلقي از کم طاعتي در خشکسال
    از کفش دارند اميد نوال
  • در ديار مصر قحطي خاست سخت
    کز فزع هر کس به نيل انداخت رخت
  • چون به سوي نان رهي نشناختند
    رخت هستي را در آب انداختند
  • تازه روي و خنده ناک و شادکام
    هر طرف چون شاخ خرم در خرام
  • در خم اين گنبد عالي اساس
    چيست شغل شاکر منعم شناس
  • هر چه ذات شخص ازان پيرايه بست
    پيش دانا مثل آن در سايه هست
  • هست ازين رو سايه عين سايه دار
    هان و هان تا ننگري در سايه خوار
  • ور بر اين دعوي تو را بايد گواه
    رو نظر کن در شه عالم پناه
  • ملک هستي فسحت ميدان او
    گوي گردون در خم چوگان او
  • نور عدلش در شبستان عدم
    کرده حبس ظلمت ظلم و ستم
  • پايه اي از تخت او چرخ کبود
    تاجداران پيش تختش در سجود
  • سروري سر خاک راهش کردن است
    آبرو رو در رهش آوردن است
  • هر که را سر در ره او خاک شد
    خاک او تاج سر افلاک شد
  • شاعري شد پيش شاه نامور
    کاي ز رفعت سوده در افلاک سر
  • در مديحت تازه شعري گفته ام
    گوهري روشن چو شعري سفته ام
  • گر چه خلقي در مدحت سفته اند
    اينچنين مدحي تو را کم گفته اند
  • نامه اي آنگه به دست شاه داد
    کرده نام شاه و بس در وي سواد
  • هر که مي آرد رخش را در نظر
    مي زند گلبانگ ما هذا بشر
  • آمد او شه را برادر يار هم
    در زمانه باشد اين بسيار کم
  • پشت من چون چنگ خم گشت و هنوز
    هر شبي در ساز عودم تا به روز
  • وقت شد کين عود را خوش بشکنم
    بهر بوي خوش در آتش افکنم
  • خام باشد عود را ناخوش زدن
    خوش بود در عود خام آتش زدن
  • عقل و دين را تقويت دادن به است
    زانکه اين تن روي در سستي نه است
  • رخنه ها در رسته دندان فتاد
    کي توان بر خوردني دندان نهاد
  • هم قواطع از بريدن کند گشت
    هم طواحن ز آرد کردن در گذشت
  • زود باشد کآرميده ز اضطراب
    در کنار مادر افتم مست خواب
  • پاي من در خاستن باشد زبون
    تا نگردد ساعدم تن را ستون
  • هر خلل کز پيري افتد در مزاج
    نيست مقدور طبيب آن را علاج
  • چون نگردد لقمه نرمم در دهان
    هضم آن بر معده مي آيد گران
  • هضم در معده چو باشد ناتمام
    قوت اعضا چه سان بخشد طعام
  • به که سر در جيب خاموشي کشم
    پا به دامان فراموشي کشم
  • چون ندارم دامن قربي به دست
    بايدم در گفت و گوي او نشست
  • ديد مجنون را يکي صحرا نورد
    در ميان باديه بنشسته فرد
  • هر چه خواهي در سوادش رنج برد
    تيغ صرصر خواهدش حالي سترد
  • نيست جز نامي ازو در دست من
    زان بلندي يافت قدر پست من
  • حبذا شاهي که در عهد شباب
    شد ز توبه همچو پيران بهره ياب
  • پاره دوزي بود در اقصاي ري
    مطمئن بر پاره دوزي راي وي
  • يکدم از اصلاح آن غافل مخسب
    گر چه افتادي به گل در گل مخسب
  • مي پرستي رو به راه توبه کرد
    وز گنه جا در پناه توبه کرد
  • سالها در کار مي بشتافتي
    اين کرامت از چه خصلت يافتي
  • غير ازين معني نگشتي در دلم
    کز نشاط مي دل خود بگسلم
  • يمن اين نيت مرا توفيق داد
    صد در دولت به روي من گشاد
  • چون رسيدم شب بدينجا زين خطاب
    در ميان فکرتم بربود خواب
  • بود القصه رهي بي گرد و گل
    من در آن ره گام زن آسوده دل
  • ناگه آواز سپاهي پر خروش
    از قفا آمد در آن راهم به گوش
  • تافت سوي من عنان خندان و شاد
    بر من از خنده در راحت گشاد
  • يک نفس زين گفت و گو منشين خموش
    چون گرفتي پيش در اتمام کوش
  • گفت ديدم صبحدم خود را به خواب
    در دهي سرگشته ويران و خراب
  • هر کجا از دور ديدم خانه اي
    بود بي ديوار و در ويرانه اي
  • چون نهادم در يکي ويرانه پاي
    کرد پاي من درون گنج جاي
  • گر فتد در صدقت اندک تاب و پيچ
    جست و جوي تو همه هيچ است هيچ
  • شهرياري بود در يونان زمين
    چون سکندر صاحب تاج و نگين
  • بود در عهدش يکي حکمت شناس
    کاخ حکمت را قوي کرده اساس
  • شاه چون دانست قدرش را شريف
    ساختش در خلوت و صحبت حريف
  • در جهانگيري ز بس تدبير کرد
    قاف تا قافش همه تسخير کرد
  • شه شبي در حال خويش انديشه کرد
    شيوه نعمت شناسي پيشه کرد
  • غير فرزندي که در عز و شرف
    از پس رفتن بود او را خلف
  • در ضمير شه چو اين انديشه خاست
    گفت با داناي حکمت پيشه راست
  • اوست بران در صف هيجا چو تيغ
    تيرباران بر سر اعدا چو ميغ
  • گفت فرزندان که در خيل منند
    مستعد از بهر قهر دشمنند
  • آن که باشد بد سگال و بد سرشت
    در سرشت او هزاران خوي زشت
  • آنچنان فرزند کآخر در دعا
    مرگ او جستن نبايد از خدا
  • يعني آيد در کنارم يک پسر
    کز جمال او شود روشن بصر
  • در هر آن کاري که آري روي و راي
    مصلحت را از تو به داند خداي
  • شيخ حالي در دعا برداشت دست
    بر نشان افتاد تير او ز شست
  • چون نهال شهوت و شاخ هوا
    يافت در آب و گلش نشو و نما
  • با حريفان باده نوشيدن گرفت
    در پي هر کام کوشيدن گرفت
  • چون پدر زين کار و بار آمد به تنگ
    باز زد در دامن آن شيخ چنگ
  • عفو مي خواه از خدا و عافيت
    کين بود در هر دو عالم کافيت
  • بنده اي در بندگي بي بند باش
    هر چه مي آيد بدان خرسند باش
  • گفت شاها هر که او شهوت نراند
    در غم محرومي از فرزند ماند
  • از مي اندک چو يک جرعه چشي
    در مذاق تو نشنيد زان خوشي
  • محو گردد نامم از سلک کرام
    در شمار سفلگان مانم تمام
  • گر دهي صد سال زن را سيم و زر
    پاي تا سرگيري او را در گهر
  • لعل و در آويزه گوشش کني
    شرب زرکش ستر شب پوشش کني
  • چون فتد از داوري در تاب و پيچ
    جمله اينها پيش او هيچ است هيچ
  • در جهان از زن وفاداري که ديد
    غير مکاري و غداري که ديد
  • چون جواني آيد او را در نظر
    جاي تو خواهد که او بندد کمر
  • در نيايد روز و شب کس از درم
    تا من از اول به دستش ننگرم
  • در دلم نايد که اي کاش اين جوان
    بوديم دمساز جان ناتوان