نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
هيچمان از کسي دريغي نيست
آنچه داريم
در
ضرر دان است
از براي نثار پاي گل است
نقد غنچه که
در
حرم دان است
بيا که مجلس عشق است و عاشقان سرمست
چنين مقام خوشي
در
همه ولايت نيست
غيرتش غير محو و فاني کرد
غير حق
در
وجود باقي نيست
بر
در
غير مي روي حيف است
به عدم مي روي چه آري هيچ
اين همه علم کرده اي تحصيل
باز فرما که
در
چه کاري هيچ
بزم عشق است و عاشقان سرمست
گر تو از عقل
در
خماري هيچ
نعمت الله
در
همه عالم يکي است
لا تجد مثلي و مثلي لا تجد
لذت ما به ذوق دريابد
هر که
در
عشق مبتلا گردد
دم به دم شوهري کند وانگه
در
پي ديگر است و مي گردد
با همه
در
لباس تا که چنين
محرم راز اين و آن گردد
بنه رو بر
در
ميخانه او
توجه خود به آنجا مي توان کرد
حباب از چشمه آبي چه جويي
شنا
در
آب دريا مي توان کرد
درآ
در
حلقه رندان سرمست
که مستان را تماشا مي توان کرد
نظر از چشم نابينا چه خواهي
نظر
در
چشم بينا مي توان کرد
رفته بودم به سوي بحر محيط
که
در
آن بحر شنا شايد کرد
بحر جوشيد و روان گفت به من
سر خود
در
سر ما بايد کرد
راستي کن که مرد کج رفتار
در
ره او به منزلي نرسد
هر که بر مسند عدم بنشست
جاه او
در
تنزلي نرسد
هر که چون ما فتاد
در
دريا
ابدا او به ساحلي نرسد
در
دو عالم بجز يکي نبود
حضرتش را مثال کي باشد
اين چنين روح پاک قدسي من
حيف باشد که
در
قفس باشد
نه ميش ماند و نه عسل
در
خم
شکرش رفت و فارغ از ني شد
هر کمالي که هست
در
عالم
از خليفه بجو که مي داند
روح اعظم سايه آن حضرت است
عالمي
در
سايه اش دل زنده اند
نه قسم گشت جنس عرض اين دقيقه را
در
حال بحث جوهر عقلي نمي نمود
در
ني نيزه بين که رفعت او
با تو گويم چنانکه مي بايد
اين چنين خوش سخني مستانه
در
خرابات که گفت و که شنيد
در
هر چه نظر کنيم والله
نور رخ او به ما نمايد
ما چو فاني شديم
در
ره عشق
جاودان منصب بقا بخشيد
باطنش را نگر که جمله يکي است
گرچه
در
ظاهر است اين تکرار
چون جمالش صد هزاران روي داشت
بود
در
هر ذره ديداري دگر
بر
در
دل نشين و حاضر باش
غير او ره مده به خلوت راز
با ذات حضرت او غيري چه کار دارد
اعيان و جمله اسما
در
ذات اوست هالک
موج و بحر و حباب و قطره تمام
همه
در
عين ماست مستهلک
روز و شب عمر خويش صرف کنند
در
پي بحث و قيل و قال و جدل
در
فشاني کنم بگاه سخن
عقد زيبق از آن گهر سازم
خطي کورانه حسن است و نه ترتيب
نه
در
اعراب او فتح است و نه ضم
کسي برخواند اين خط معما
که
در
عالم نه خود بيند نه عالم
صد هزاران ترک دارم
در
ضمير
هر کجا خواهم چو سلطان مي روم
نظري کن که نزد اهل نظر
در
دويي نور عين يکتايم
خم مي گير و بر سر من ريز
کيسه زر به ريز
در
پايم
غير او
در
نظر نمي آيد
چون به نور خداي بينايم
خم مي
در
جوش و ما مست و خراب
خوش بود رندي که مي جوشد بجان
قطره از بحر ما شود پيدا
باز
در
بحر مي شود پنهان
نيم ساعت گذشته بود از روز
روز آدينه
در
مه شعبان
پنج و هشتاد بود و هفتصد سال
رفته
در
کوه بنان که ناگاهان
ملک توران گذار و خوش مي باش
آتشي
در
وجود ايران زن
چو
در
طريق مروت موافقت شرط است
مکن مخالفت او و هرچه خواهي کن
درآ به خلوت ديده چو نور خوش بنشين
وطن چو مردمک ديده
در
سياهي کن
صفحه قبل
1
...
1343
1344
1345
1346
1347
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن