167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • در کرم حيله گري بيش نيي
    جود را رهگذري بيش نيي
  • مالت از دزد به تاراج افتد
    به که ني در کف محتاج افتد
  • آن عرابي به شتر قانع و شير
    در يکي باديه شد مرحله گير
  • ناگهان جمعي از ارباب قبول
    شب در آن مرحله کردند نزول
  • آمد آن طرفه عرابي از راه
    ديد آن بدره در آن منزلگاه
  • ور نه تا جان برود از تنتان
    در تن از نيزه کنم روزنتان
  • اي محيط کرمت عرش صدف
    عرشيان در طلبت باده به کف
  • خرمن هستي تو شد جو جو
    بهر دانه تو چنين در تک و دو
  • در کمين خانه دوران دو رنگ
    زخم زد بر دل تو کبر پلنگ
  • حرص در جان تو موش است بکوش
    تا به زخمش نرسد آفت موش
  • چند در آز شوي عمر گسل
    چيست زين عمر درازت حاصل
  • حرص در کن مکن دين هنر است
    حرص درکش مکش خود خطر است
  • گل که از خاک قناعت خيزد
    نافه در ناف رياحين بيزد
  • در قناعت که تو را دسترس است
    گر همين عزت نفس است بس است
  • زان تره هر چه همي ماند در آب
    طعمه مي ساخت حکيمي به شتاب
  • گفت با خاصگي آن مرد حکيم
    کاي ز جاه آمده در چاه مقيم
  • جامي از حرص و قناعت رسته
    در رهت محمل طاعت بسته
  • پري از خويش و ز جز خويش تهي
    از همه در نظر خويش بهي
  • عارفي پشت دو تا در ژنده
    دلي از نور الهي زنده
  • در ميانه که سراسر خوشي است
    روز و شب کار تو سرگين کشي است
  • تنت آراسته از گوهر و در
    چون شکنبه شکم از سرگين پر
  • به کف خشم عنان مسپارش
    روي در حلم و مدارا دارش
  • آب حلمي بزن اين آتش را
    در ته پاي کش اين سرکش را
  • هر زمان پهن مکن از سر کين
    پنجه در سيلي مشتي مسکين
  • رو در آن کوه کن از موج عقب
    پيش ازان کت گذرد موج ز لب
  • ديو افتاده تو را در دنبال
    مي دهد گردشت از حال به حال
  • در صحبت به رخ خلق ببست
    فارغ از خلق به خلوت بنشست
  • روزي از خاک درش سر بر زد
    سر انگشت ادب بر در زد
  • ديو چون ديد که آن زرق و فسون
    هيچ نگرفت در آن پاک درون
  • در سماعند چو ما ملک و ملک
    دور آن بيشتر از دور فلک
  • از زمين برنزند سر خاشاک
    بيخ آن تا نبود در ته خاک
  • گر نه آسودگيت رنج زداي
    شود از رنج در افتي از پاي
  • تخم کين در گل دل ها کارد
    خوي خجلت ز جبين ها بارد
  • يک به يک دختر دوشيزه شوند
    کي در آن روضه پاکيزه شوند
  • تا در خلق نبندي بر ما
    فتح بابي نپسندي بر ما
  • تيز بين ساز بدانسان بصرش
    که تو باشي همه جا در نظرش
  • همه جا از همه رو در همه کس
    جلوه نور تو را بيند و بس
  • چون زني در کمر صحبت دست
    با حريفان کني آهنگ نشست
  • در خطاشان به نصيحت پيش آي
    ره بر ايشان به نصيحت بگشاي
  • عارفي طوف کنان رفت به باغ
    ديد در باغ حمامي با زاغ
  • روي در روي تو باشد همه را
    چشم دل سوي تو باشد همه را
  • پاي تا سر همگي گوش شوند
    با غمت دست در آغوش شوند
  • بنده جامي نه ازان انجمن است
    ليک در دامنشان دستزن است
  • از نم زرق و ريا پاکش کن
    در ره صدق و صفا خاکش کن
  • همه ذرات جهان در رقصند
    رو نهاده به کمال از نقصند
  • روز در باديه مي برد به شب
    يک شبي زنده اي از حي عرب
  • آمدش در ره آن باديه پيش
    ساختش شمع سيه خانه خويش
  • کرد در ساحت آن خانه نگاه
    ديد شبرنگ غلامي چون ماه
  • در غل و بند ز گردن تا پاي
    قدرتش ني که بجنبد از جاي
  • در سه روزه ره اين سر منزل
    کردشان بار گران مستعجل
  • وان شتر کرد رسن را پاره
    روي در باديه گشت آواره
  • در بيابان غمت روي نهند
    جان شيرين به تک و پوي دهند
  • اي خوش آن رهرو از خود رسته
    رقص دايم ز تو در پيوسته
  • روي در صحبت دينداران دار
    که خراب است ز بي دينان کار
  • حيف باشد که در آن روز گران
    از تو پرسند گناه دگران
  • گر چه در چشم خسان شعله نماست
    بر لب خضروشان آب بقاست
  • گر ستمديده اي از کشور تو
    دادخواهان برسد بر در تو
  • جغد در کشور تو هست به رنج
    که خرابي شده ناياب چو گنج
  • شه چو دستور عمارت بشنيد
    رخت نعمت به در شکر کشيد
  • چيست شکر اين کرم و لطف شگرف
    در رضاجويي حق کردن صرف
  • اهل حاجت چو در جود زنند
    دم ز انديشه مقصود زنند
  • وگر او پشت به انصاف کند
    در عطا و کرم اسراف کند
  • تو در اصلاح تک و پوي کني
    به طريق وسطش روي کني
  • گاو را در نظر شير برد
    تا ز پس مانده او سير خورد
  • عمر ثاني آن همچو نخست
    کرده در دين سبق عدل درست
  • روي در زاويه درد کنيد
    وين هوس بر دل خود سرد کنيد
  • جان درين هيچ کسي چند کنيم
    در هر بوالهوسي چند زنيم
  • نيست در هيچ هوس بوي بهي
    دل ما را ز هوس ساز تهي
  • عمر جامي که متاعيست شگرف
    در هواها و هوس ها شده صرف
  • گر نه شه داور عالم بودي
    کار عالم همه در هم بودي
  • قهر او گر نشود شحنه شهر
    شهد در کام کسان گردد زهر
  • اين همه کارگر و کارگري
    نيست جز بهر تو چون در نگري
  • اي بسا عدل که داراي جهان
    کرده در صورت ظلم است نهان
  • مزد نگرفته بيفتاد و بمرد
    مزد وي بود در آن کيسه که برد
  • کانچه آيد ز درت در همه باب
    عين حکمت بود و محض صواب
  • زين دو پنجاه تو را هر پنجي
    در هنر پنجه گشا بر گنجي
  • در هنر کوش که زر چيزي نيست
    گنج زر پيش هنر چيزي نيست
  • چون کني در هنر آموزي روي
    دلي از خوان ادب روزي جوي
  • حفظ کن مختصري در هر فن
    گير خوشبو گلي از هر گلشن
  • در ره عشق به ميزان قبول
    هست ادب بي ادبي فضل فضول
  • ور کني روي سرت خطه خط
    بايدت در ره آن سير وسط
  • در کف نغز خط خوب رقم
    رزق را طرفه کليديست قلم
  • در جواني کم بي دردي گير
    راه مردي و جوانمردي گير
  • به ره خدمت درويشان پوي
    کحل بينش ز در ايشان جوي
  • دست در دامنش آويز و بکش
    دامن از صحبت هر ناخوش و خوش
  • بند بر خلق در گفت و شنود
    قايل و سامع خود هم خود شو
  • ديد بر خلق خدا در بسته
    وز همه خلق جدا بنشسته
  • گفت آن کس که مقيم دلم اوست
    تخم دل کشته در آب و گلم اوست
  • گرد اين خانه چو در مي نگرم
    غير ازين نيست متاع دگرم
  • اي بد آن بنده که در راه خداي
    پند ناصح دهدش قوت پاي
  • من به بيداري خود در کارم
    گو مکن مرغ سحر بيدارم
  • فرخ آن کس که به تنهايي ساخت
    رخش در عالم يکتايي تاخت
  • کو ظهير آن که چو خضر آب حيات
    کلک او داشت روان در ظلمات
  • صرصر قهر چو شد حادثه زاي
    آمد آن جعد معنبر در پاي
  • ليک باد اجل آن ميوه پاک
    رخت در خطه تبريز به خاک
  • گر تو در حرف تهي لطف شگرف
    لجه ژرف شود چشمه حرف
  • حق معني به طلب از هر حرف
    نيک در رو به تنگ معني ژرف
  • پسته هر چند که سر بسته نکوست
    به که مغز در بر وي پوست
  • تا کشي گوهري از مخزن غيب
    سر فکرت نکشيدي در جيب
  • تاک ها کرده در او پر پايه
    همچو عالي گهران پر مايه