167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • تا ز هر دغدغه ساکن باشي
    در هر آفتکده ايمن باشي
  • سايلي گفت که در روز نبرد
    که ز هيبت بدرد زهره مرد
  • اي درين مرحله تنگ بساط
    مانده در ربقه اندوه و نشاط
  • باش همچون گل خندان خرم
    چند چون غنچه کشي رو در هم
  • نوک پيکان قضا بر جان خور
    در جبين چين مفکن همچو سپر
  • بند بر بند بود کار جهان
    زين هوس ها که بود در تو نهان
  • هر چه آيد به وي از بند و گشاد
    باشد اندر همه در عين مراد
  • بنده جامي که طلبگار رضاست
    مانده در کشمکش خوف و رجاست
  • گر چه در بحر بود کشتي وار
    عاقبت خشک لب آيد به کنار
  • گل همان در نظرش خار همان
    نشود بهر گل از خار رمان
  • چارده ساله مهي بر لب بام
    چون مه چارده در حسن تمام
  • او فروزان چو مه و کرده هجوم
    بر در و بامش اسيران چو نجوم
  • کرد در قبله او روي اميد
    ساخت فرش ره او موي سفيد
  • که در آن منظره گل رخساريست
    که جهان از رخ او گلزاريست
  • پير بيچاره چو آن سو نگريست
    تا ببيند که در آن منظره کيست
  • گر چه در قيد سياهيم و سفيد
    از تو بي قيديي داريم اميد
  • شوق کوتاه کند راه دراز
    بر رخ مرد ببندد در آز
  • کوه هر رنج که در راه بود
    پيش مشتاق کم از کاه بود
  • به هوس گام طلب نتوان زد
    خيمه در کوي طرب نتوان زد
  • خواجه دل بسته در اسباب جهان
    کشتي افکنده به گرداب جهان
  • دل او پردگي پرده آز
    مانده در پرده ازو چهره راز
  • معده غارتگر هر پخته و خام
    خورده در هم چه حلال و چه حرام
  • شبش آبستن هر فسق و فساد
    روز او پرده در صدق و سداد
  • زين مقالات فتد در دل او
    کين مقامات شود حاصل او
  • بلکه پندار وجود ار به مثل
    افکند در ره مقصود خلل
  • کشتي آساش به هم در شکند
    رخت هستيش به دريا فکند
  • چون در آن موج ز خود شويد دست
    افتدش ماهي مقصود به شست
  • داشت در ستر خلافت دو نگار
    هر دو مه طلعت و خورشيد عذار
  • بيخودي کرد و دل از خود پرداخت
    بار خود در خطر موج انداخت
  • بود مه طلعت و ماهي اندام
    کرد در آب چو ماهي آرام
  • ديد چون حال وي آن طرفه غلام
    خويش را در پيش انداخت چو دام
  • گشته صد چشم هواخواهي را
    يافت در موج شط آن ماهي را
  • لب به لب روي به رو بنهادند
    دست در گردن هم جان دادند
  • گرنه با طوق وفا تيزتگيم
    در ره تو چو سگان کم ز سگيم
  • باد در لجه اين بحر سراب
    جامي از خواري تو عزت ياب
  • هر چه جز شوق تو در جان فگار
    کارد افسوس و دريغ آرد بار
  • اي به هر غير گشاده نظري
    در دلت نيست ز غيرت اثري
  • ديدن غير ز غيرت دور است
    غير بين در دو جهان مغرور است
  • دست در دامن شه محکم دار
    دل به داغ غم او خرم دار
  • دل که در خون نزد پر ز غمش
    کي سزد مرغ حريم حرمش
  • بيدلي داغ دل افروزي داشت
    در دل از آتش او سوزي داشت
  • عمرها مست لقايش مي بود
    بسته در قيد وفايش مي بود
  • جلوه گر در همه اغيار تويي
    وز همه گشته نمودار تويي
  • در همه کون و مکان غير تو کو
    تا کسي بر تو برد غيرت ازو
  • چشمش از طلعت خود روشن ساز
    بر دلش کن در آن گلشن باز
  • اي زده در صف دوران دم قرب
    ره فراوان ز تو تا عالم قرب
  • يک يک اوراق فلک طي کردند
    روي در کرسي و عرش آوردند
  • صد در از لطف گشود ايشان را
    قرب بر قرب فزود ايشان را
  • غرقه در وصل و ز وصل آگه ني
    جز ازان قبله اصل آگه ني
  • پرده قربتشان آمده جا
    فارغ از پرده در خوف و رجا
  • شعله در رشته جان اندازد
    شمع سان از تف آن بگدازند
  • گفت در خانه اويم همه عمر
    خاک کاشانه اويم همه عمر
  • سازگار تو بود در همه کار
    بر مراد تو بود کارگزار
  • چيست قرب تو ز خود ببريدن
    دامن از کون و مکان در چيدن
  • لاجرم در صف سوري و سمن
    شد به آزادي مشهور چمن
  • در مقامي که کني قصد گناه
    گر کند کودکي از دور نگاه
  • شرم داري ز گنه در گذري
    پرده عصمت خود را ندري
  • بر تو باشد نظرش بيگه و گاه
    تو کني در نظرش قصد گناه
  • بازوي عشق بر او زور آورد
    تلخي هجر در او شور آورد
  • مانده اي روي خجالت در پيش
    ديده مي بنديش از ديدن خويش
  • بنده جامي که کمين بدنه توست
    در ره عجز سرافکنده توست
  • چون مه آورده رخ اندر کمي است
    حلقه گشته به در محرمي است
  • کوه در خدمت تو بسته کمر
    کان پي زينت تو داده گهر
  • بحر هم نيز به کار تو در است
    بهر تو حيله ور و حيله گر است
  • که دهد حقه در از صدفت
    که نهد پنجه مرجان به کفت
  • از پي مطبخ تو جانوران
    گله گله به در و دشت چران
  • نيستي باد چو صاحب هوسي
    در مياويز به هر خار و خسي
  • نيستي آب چو آلوده دلي
    در مياميز به هر لاي و گلي
  • پير گفتا که چه عزت زين به
    که نيم بر در تو بالين نه
  • به ره حرص شتابنده نکرد
    به در شاه و گدا بنده نکرد
  • فارغ است از دو جهان در دو جهان
    نه عيان بسته چيزي نه نهان
  • جا گرفته به سر خشک زمين
    گشته در کوي فنا خاک نشين
  • تافته روي ز روي همه کس
    روي در روي تو آورده و بس
  • چند روزي ز قوي دينان باش
    در پي حاجت مسکينان باش
  • گر براهيمي و گر زردشتي
    روي در هم مکش از هم پشتي
  • تا تواني مگشا جيب کسان
    منگر در هنر و عيب کسان
  • زآتش تب به رخش تاب نماند
    زآبله در گل او آب نماند
  • گفت آن روز که آن غيرت حور
    ماند از آبله در عين قصور
  • نظر از جمله جهان در بستم
    فارغ از ديدن او بنشستم
  • فرخ آن کس که سرافرازي يافت
    در رهت پايه جانبازي يافت
  • روي در قاعده احسان کن
    ظاهر و باطن خود يکسان کن
  • راست رو است که سرور باشي
    در حساب از همه برتر باشي
  • گفت اي شيخ چه داري در جيب
    جيب پر زر بود از صوفي عيب
  • گفت در جيب پي توشه راه
    نيست دينار زرم جز پنجاه
  • گفت کافتاد ازين راستيم
    در کم و کاست کم و کاستيم
  • سال ديگر به جهان دست فشاند
    در پي او به حرم راحله راند
  • هست در کشمکش نفس نژند
    جامي از ناکسي خود گله مند
  • به خلاصي ز ريا خاصش کن
    حلقه کوب در اخلاصش کن
  • ور خدا خواندت از سر کن پاي
    بر هوا پا نه و در راه درآي
  • نه در آن سجده وقاري بودت
    نه به دل هوش و قراري بودت
  • ور بود همچو تويي حاضر تو
    که در آن سجده بود ناظر تو
  • دير ماند سر تو سجده شناس
    همچو در کاه سر گاو خراس
  • يکي از عشق به خوبان عرب
    يکي از سعي در اسباب طرب
  • او هم آنجا به تواضع بنشست
    گريه و آه و فغان در پيوست
  • ليک چون بر لبش آن خاص کلام
    بود در معني اخلاص تمام
  • کيست او تا دم اخلاص زند
    تا قدم در حرم خاص زند
  • دار در سايه انعام خودش
    بهره مند از کرم عام خودش
  • اي درم گرد تو بسيار شده
    دين تو در سر دينار شده
  • پنجه خود به مساحت بگشاي
    بر درم جود در راحت بگشاي
  • هر چه داري ز در و گوهر ناب
    ريز بر خاک و برآ خوش چو سحاب