نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
يک عين و مراتبش فراوان
در
وحدت و کثرت آنچنان دان
در
خرابات فنا افتاده ايم
سر به پاي خم مي بنهاده ايم
عاشق سرمست با جانانه اي
همنشين بودند
در
يک خانه اي
نازکي باريک بيني خوش لقا
حلقه اي زد بر
در
خلوت سرا
گفت عاشق کيست بر
در
وقت شام
گفت هستم بنده باريکک بنام
گفت اگر موئي نگنجي
در
ميان
جان و جانانست و جانانست و جان
مهر او بر دلي که شارق شد
هر که
در
خانه بود عاشق شد
اسم اعظم ذات و مجموع صفات
خوش ظهوري کرده اند
در
کاينات
ز صورت گذر کن تو معني طلب
که يابي تو
در
ملک معني طرب
خوش
در
آن بحر بيکران بنشين
عين ما را به عين ما مي بين
تو
در
اين بحر ما درآ با ما
عين ما را بجو ازين دريا
در
اين صورت بيا معني طلب کن
بيان اين سخن يعني طلب کن
ترا
در
جنت و ما را همين جا
بود اين سلطنت اي جان بابا
جنت ذاتند اعيان گوش کن
در
چنين جنت شرابي نوش کن
جنت زاهد بود
در
آن سرا
بوستاني بس نزه پر ميوه ها
با تو گفتم جنت هر دو سرا
در
بهشت جاودان ما درآ
حوريان صف زدند
در
گردش
گرد او بود گرد بر گردش
رفتن او مثل به خواب زدند
چنگ
در
سنت و کتاب زدند
مي صاف دگر
در
جام کردم
محبت نامه اش زان نام کردم
همه عالم به عشق از عشق پيداست
نظر کن عشق
در
عالم هويداست
محب ار وصل محبوبش تمناست
مرادش
در
محبت مي شود راست
در
خرابات فنا افتاده ام
سر به پاي خم مي بنهاده ام
يک مسمي باشد و اسما هزار
آن يکي
در
هر يکي خوش مي شمار
آينه روشن کن اي جان پدر
در
همه آئينه او را مي نگر
هر که آن يک را نبيند
در
همه
کور باشد نزد بينا بر همه
يک شرابي نوش کن از جام ها
ساقئي را مي نگر
در
جامه ها
شيخ ابي مدين است شيخ سعيد
که نظيرش نبود
در
توحيد
بود
در
اندلس ورا مسکن
بس کرم کرد روح او با من
به زبان گو همي کنم اقرار
اعتقادم به دل
در
اين گفتار
نه مسائل به نظم گفتن ما
در
به الماس علم سفتن ما
شربت تلخ فقر را نوشي
خرقه مي بايدت که
در
پوشي
گر تو
در
بند جامه صوفي
کس به پشمينه کي شود صوفي
زهد
در
جامه مرقع نيست
کسوت فقر را بسي معني است
هر که
در
خرقه ناتمام بود
خرقه بر قد او حرام بود
فقر
در
نيستي قدم زدن است
بر سر کوي غم علم زدن است
گفته حق
در
کلام خود همه را
ايها الناس انتم الفقرا
هر که را پيشه عدل و داد بود
در
دو عالم ز بخت شاد بود
داد چشم آن بود که
در
نظرش
باشد از ديده عزت دگرش
هر که را نيست چشم عبرت بين
ناقصش مي شمار
در
ره دين
اي که داري
در
آخر توفير
رو به فقر آر و ترک عادت گير
هر که دنيا گزيد و
در
دين کاست
دين و دنيا بهم نيايد راست
بي گمان هر که او بود عاقل
ننهد
در
جهان فاني دل
دست سر از سر ارادت گير
در
ره فقر ترک عادت گير
بيضه صد سال گر بود تنها
نشود زندگي
در
او پيدا
چونکه مرغش کشيده
در
ته بال
جانور گردد اندر او به مثال
هر که او
در
پي مراد بود
عمر او سربسر بباد بود
هر که گفتار او بود بسيار
در
زبانش خطا رود ناچار
چون زبان جاي نوش و نيش بود
در
خموشي نجات بيش بود
اي که از روي نطق انساني
بد مگو تا
در
او نه درماني
در
کلامش ستوده حي قديم
مصطفا را که داشت خلق عظيم
صفحه قبل
1
...
1341
1342
1343
1344
1345
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن