نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ترا با ماه تا سنجيده ام
در
خود نمي گنجد
که
در
ميزان چو با گوهر طرف شد سنگ مي بالد
هوس را عشق کردن نيست کار هر گدا چشمي
ز چندين
در
شدن قانع به يک
در
از که مي آيد؟
در
سر کوي تو خورشيد از شفق هر صبح و شام
بسمل
در
خاک و خون افتاده مي آيد به چشم
از
در
دل مي توان شد از دو عالم بي نياز
ما به هر
در
صائب از غفلت چو سايل مي رويم
به دل زخم نماياني چو پرگار از دو سر دارم
که يک پا
در
حضر پيوسته يک پا
در
سفر دارم
اگر بيرون نمي آيم ز خلوت نيست بي صورت
سخن رو
در
من آورده است و من رو
در
سخن دارم
چه غم دارم اگر من دو عالم روي گرداند
سخن رو
در
من آورده است و من رو
در
سخن دارم
چو مژگان مي زند
در
هر نگه بر هم دو عالم را
ز خوبان
در
نظر چشم فسو نسازي که من دارم
تو اي زاهد برو
در
گوشه محراب ساکن شو
که من چون درد و داغ عشق جا
در
هر دلي دارم
در
ميان روز و شب خون
در
ميان است از شفق
چون به هم اين هر دو را دست و گريبان کرده اي؟
در
بهار حشر خواهد از زمين سر بر زدن
از بد و از نيک هر تخمي که
در
گل مي کني
سر و جان باخت
در
راهت، دل و دين ريخت
در
پايت
دگر اي سنگدل از صائب بيدل چه مي خواهي؟
ز پيچ و تاب
در
دل به ما فراز نشد
چه حلقه ها که بر اين
در
زديم و باز نشد
کند گل جمع خود را چون تو
در
گلزار مي آيي
خيابان مي کشد قد چون تو
در
رفتار مي آيي
تا ز بزم و رزم
در
عالم بود نام و نشان
تا بود جوهر به تيغ و نشأه
در
جام شراب
تا ز بزم و رزم
در
عالم بود نام و نشان
تا بود جوهر به تيغ و نشأه
در
جام شراب
ديوان عطار
چون راست کاندر کار شد وز کعبه
در
خمار شد
در
کفر خود دين دار شد بيزار شد ز اسلام ما
آن خبر دارد ازو کو
در
حقيقت بي خبر گشت
وان اثر دارد که او
در
بي نشاني بي نشان شد
تن
در
اثبات است و جان
در
محو ازين هر دو برون شو
کانک ازين هر دو برون شد او عزيز جاودان شد
از بهر خود ايوان و سرا خواست که سازد، قصري ز بشر ساخت
در
صورت سقف و
در
و ديوار برآمد، خود خانه و مان شد
غم از آن دارم که بي تو همچو حلقه بر درم
تا تو از
در
در
نيايي از دلم غم کي شود
چون پي برد به تو دل و جانم که جاودان
در
جان و
در
دلي دل و جان از تو بي خبر
من تو را دارم و بس،
در
دو جهان وين عجب است
که ز تو
در
دو جهان بوي ندارم چکنم
چون حجابي مشکل آمد عقل و جان
در
راه او
لاجرم
در
کوي او بي عقل و بي جان مي روم
تا تو جان از بس لطيفي
در
نيابد کس تو را
ما تو را از استعارت
در
سخن جان گفته ايم
صفحه قبل
1
...
1341
1342
1343
1344
1345
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن