167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • يکسر آن جمع به دام افتادند
    تن به جان دادن خود در دادند
  • کرده اي در همه اضداد ظهور
    هيچ ضد نيست ز نزديک تو دور
  • جامي از هستي خود پاک شده
    در ره فقر و فنا خاک شده
  • چاک در تارکت از تيغ حسود
    بخيه بر پاشنه موزه چه سود
  • در ره اهل دل از همت پست
    جز عصا نيست تو را هيچ به دست
  • آن که در چه فتد از لغزش پا
    دستگيريش نيايد ز عصا
  • بهر کم بهره اي آن هم نه حلال
    در زني سر به ميانشان چو خلال
  • دستت از حرص و شره کوته کن
    در صف اهل قناعت ره کن
  • هفت دريا چو يکي شبنم ازوست
    بلکه يک در کره عالم ازوست
  • مي نهد در ره تو روي نياز
    بي نيازش ز همه کار بساز
  • سر ز هر راه بگردان او را
    سر بنه در ره مردان او را
  • از همه وسوسه ها پاکش کن
    در ره اهل طلب خاکش کن
  • اي درين دامگه وهم و خيال
    مانده در ربقه عادت همه سال
  • حق که منشور سعادت داده ست
    در خلاف آمد عادت داده ست
  • نه که دين در ره آفات نهي
    پا به ميدان خرابات نهي
  • شو سمندر چو فروزد آتش
    باش در آتش او خرم و خوش
  • چند با ما کني الحاح چنين
    رو در آن آتش سوزان بنشين
  • گفت خيزيد که آن نادره فن
    کرده در آتش سوزانش وطن
  • در دلش از تف آن شعله فروز
    هر چه غير تو بود جمله بسوز
  • وارثان حلقه به گرد سر تو
    حلقه کوبان ز طمع بر در تو
  • نيست در کار ز تکرار بزه
    ليکن آن مي برد از کار مزه
  • جامه خود چو فلک زن در نيل
    به درون شعله فکن چون قنديل
  • فرش آن زاويه خاکستر کن
    جا در او با دل چون اخگر کن
  • ز آتش دل شده ام گرم نفس
    در گنه سوزيم اين آتش بس
  • زين قبل گرد تواضع مي تن
    در زاري و تضرع مي زن
  • بو که در دل کند اينت اثري
    وا شود بر رخت از توبه دري
  • ور نه دريوزه کنان از زن و مرد
    بر در هر کس و ناکس مي گرد
  • مي شد اندر حشم حشمت و جاه
    پادشاوار وزيري در راه
  • رانده اي از حرم قرب خداي
    کرده در کوکبه دوران جاي
  • بود تا بود در آن پاک حريم
    همچو پاکان به دل پاک مقيم
  • در نماز چه شد از پشت خم است
    چون تو را قبله همت شکم است
  • هر چه بر سفره و خوان تو نهند
    هر چه در کام و دهان تو نهند
  • تخم لقمه ست در آب و گل تو
    نکند جز چو خودي حاصل تو
  • لقمه خشک حلالت در کام
    لقمه چرب چه خواهي ز حرام
  • مي کشي خرقه پشمينه به دوش
    مي نهي گوشه فش در بن گوش
  • تا فتد ساده دلي در دامت
    طعمه چاشت دهد يا شامت
  • با بزرگي که در آن کشور بود
    بر سر اهل صفا سرور بود
  • بر وي آن ميوه چنان شيرين دار
    که شود در دو جهان شيرين کار
  • کي سزد دلق مرقع به برت
    در ته دلق گره کرده زرت
  • چند ازو روي نهي در پستي
    بجه از وي که چو جستي رستي
  • ديد در کنج يکي دير خراب
    خفته اي رخت خرد داده به خواب
  • خفته اين گفته ز عيسي چو شنيد
    در جوابش ز سخن چاره نديد
  • اي در رحمت تو بر همه باز
    غرقه نعمت تو شيب و فراز
  • هست گنج تو ز هر گنج فره
    گوهر فقر در او از همه به
  • در غزاهات که با نفس رديست
    خود فرقت کله ترک خوديست
  • دان ز ديباي منقش بهتر
    کت بود در ته پهلو بستر
  • در قيامت به ترازوي حساب
    چربد از مشربه هاي زر ناب
  • از غم بي زريت چهره چو زر
    سرخرويي دهدت در محشر
  • مرديي کن همه را يکسو نه
    ور نه در فقر و فنا زن ز تو به
  • کس فرستاد به وي کان سره زن
    در ره صدق و صفا نادره فن
  • همگي ملک شود مال توام
    دست در هم دهد آمال توام
  • خرقه فقر و فنا پوشيده
    در ره صدق و صفا کوشيده
  • گردن افراخته از طوق سگي
    کرده در راه وفا تيز تگي
  • در کمند تو فتاده ست به بند
    خالي از داغ سگانش مپسند
  • آمد از شاه تو را کن مکني
    که در آن نيست خرد را سخني
  • ما که در لجه خون افتاديم
    همه زان رخنه برون افتاديم
  • صبر کن همچو شکر با دل تنگ
    صبر کن همچو گهر در دل سنگ
  • تا به سر چرخ فلک گردان است
    صبر در وي روش مردان است
  • يافت از صبر کليم الله عون
    جامه در نيل فنا زد فرعون
  • احمد از صبر بر آزار قريش
    زهرشان ريخت در آبشخور عيش
  • شحنه اي گفت که عياري را
    مانده در حبس گرفتاري را
  • گفت جا داشت در آن محفل بيم
    زير دندان من اين درهم سيم
  • در صف جمع مهي حاضر بود
    که بدو چشم دلم ناظر بود
  • اندر آن واقعه خندان خندان
    بس که در صبر فشردم دندان
  • از در قرب تو دوري مشکل
    وز جمال تو صبوري مشکل
  • اي که از پات نيابم تا فرق
    يک سر موي نه در نعمت غرق
  • در مشامت ز دو ماشوره سيم
    مي دهد بوي خوش انفاس نسيم
  • آمد آن آينه شاهد غيب
    گر کني روي در آيينه چه عيب
  • وانچه بيرون بود از جان و تنت
    ليک در آمدن و زيستنت
  • زد حکيمي به لب دريا گام
    تا کشد تازه شکاري در دام
  • ديد مردي غم گيتي در دل
    کرده بر ساحل دريا منزل
  • به که بي ترس خوري و آشامي
    در صف بي خردان آرامي
  • بردت از همه شمشير اجل
    در ته خاک تو ماني و عمل
  • تابدت شعشعه مهر به فرق
    در عرق گردي ازان شعشعه غرق
  • ياد کن زانکه در آن روز گران
    نامه گردد ز چپ و راست پران
  • هر که در کشتي اين ترس نشست
    ترس کس کشتي او را نشکست
  • تو کيي، مؤمن واحد داني
    يا نه در شرک فرس مي راني
  • گفت اگر زانکه خداي تو يکيست
    در دلت از يکي او نه شکيست
  • ليک ترسد چو نترسد ز خداي
    هر وقت از همه کس در همه جاي
  • تيغ بيمت همه را در خون غرق
    دارد اينک اثر تيغ به فرق
  • بنده جامي که در افزايش توست
    چشم بر بخشش و بخشايش توست
  • خط ايام تو در صلح و نبرد
    منتهي گشته به اين نقطه درد
  • هست در ساحت اين بر شده کاخ
    عرصه روضه اميد فراخ
  • چون شود موج زنان قلزم جود
    در کف موج خسي را چه وجود
  • خاک تفسيده هوا آتش بار
    بادش آتش زده در هر خس و خار
  • سوسمار از تف آن در تب و تاب
    همچو ماهي که فتد دور ز آب
  • روز و شب بر در اميد نشين
    طالب دولت جاويد نشين
  • فضل او کامده در شيب و فراز
    آشنا پرور و بيگانه نواز
  • چون خليل آن خللش در دين ديد
    بر سر خوان خودش نپسنديد
  • با لبي خشک و دهان ناخورد
    روي ازان مرحله در راه آورد
  • آمد از عالم بالا به خليل
    وحي کاي در همه اخلاق جميل
  • عمر او بيشتر از هفتاد است
    که در آن معبد کفر آباد است
  • رو در آن قبله احسان آورد
    دست بگرفتش و ايمان آورد
  • مبتلاي من و ماييم هنوز
    مانده در خوف و رجاييم هنوز
  • اي در اسباب جهان پاي تو بند
    ماندن از راه بدين سلسله چند
  • غم روزيت چو در جان آويخت
    آبت از ديده و خون از دل ريخت
  • گاه گشتي به کف نفس اسير
    سر نهادي به در شاه و امير
  • همه را خوارتر از خود ديدي
    رو در ادبارتر از خود ديدي
  • پاي بالا نه ازين پايه بست
    در «توکلت علي الله » زن دست
  • در پناهندگيش يکرو باش
    رو بتاب از همه و با او باش