نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
دامن او را بگير و بنده شو
وانگهي
در
بندگي پاينده شو
در
مقام جمع روشن شد چو شمع
آنچه مخفي بود اندر جمع جمع
از خودي
در
حضرت او دم مزن
ملک توحيد از دويي بر هم مزن
در
همه صورت تو آن معني نگر
صورت و معني خود يعني نگر
ذکر حق اي يار من بسيار کن
ور تواني کار کن
در
کار کن
گرم باش و آتشي خوش برفروز
عود دل
در
مجمر سينه بسوز
آينه کامل است از آن به کمال
مي نمايد
در
او جمال و جلال
در
همه شيي جمال اسما بين
با همه اسم يک مسما بين
در
ولايت امام کامل جو
عمر داري ز عمر حاصل جو
در
نظر عالم است چون سايه
سايه بنگر به نور همسايه
در
ظهور است مظهر و مظهر
نيک درياب باطن و ظاهر
نور او را به نور او بنگر
در
همه آينه نکو بنگر
کثرت و وحدت اين چنين گفتيم
در
توحيد را نکو سفتيم
در
نظر آئينه گيتي نما
مي نمايد نور چشم ما به ما
در
صد آئينه يکي پيدا شده
آن يکي با هر يکي يکتا شده
در
خرابات مغان رندانه رو
خم مي را نوش کن مستانه رو
در
خرابات مغان رندي بجو
حال سرمستي ما با او بگو
با حباب و آب اگر داري نظر
يک دمي
در
عين اين دريا نگر
در
خرابات ار بيابي رند مست
به که با مخمور باشي هم نشست
عشق او شمع است و تو پروانه باش
در
طريق عاشقي مردانه باش
حسن او
در
آينه پيدا شده
نور رويش ديده و شيدا شده
ديده ام آئينه گيتي نما
گر نظر داري ببين
در
چشم ما
چيست عالم؟
در
محيط ما حباب
بر سر آب آمده جام شراب
خوش خوشي با ما
در
اين دريا درآ
تا بيابي ذوق حال ما به ما
ذره ذره هر چه آيد
در
نظر
آفتابي مه نقابي مي نگر
نقد گنج کنت کنزا را طلب
جوهر
در
يتيم از ما طلب
غير او نقش خيالي گفته اند
در
اين صورت به معني سفته اند
شخص و سايه دو نمايد
در
نظر
گر نيي احول يکي را مي نگر
در
خرابات فنا با ما نشين
ذوق سرمستان بزم ما ببين
درآ
در
حلقه رندان سرمست
ترا گر ميل ذوق عارفان هست
خرابات است و ما مست خرابيم
چو رندان اوفتاده
در
شرابيم
به بزم عاشقان ما گذر کن
دمي
در
چشم سرمستان نظر کن
بيا با ما
در
اين دريا بسر بر
از اينجا دامني خوش پرگهر بر
ز ما بشنو حبابي پر کن از آب
حباب از آب و
در
وي آب درياب
به معني آب
در
صورت حباب است
ببين دراين و آن کاين هر دو آب است
چه دريايي که ما غرقيم
در
وي
چه خوش جامي که ما داريم پر مي
در
اين دريا به عين ما نظر کن
صدف بشکن تماشاي گهر کن
وجودي
در
همه اعيان عيان است
ولي از ديده مردم نهان است
تو نقد گنج او
در
کنج عالم
طلب اين گنج و اين گنجينه فافهم
در
طريقت رفيق ياران باش
هر چه داري به پاي ياران پاش
در
هر آن پيرهن که خواهي مرد
خواه کرباس گير و خواهي برد
ور بگويد که پيرهن بدن است
يوسفي
در
درون پيرهن است
هر که را پيرهن چنين باشد
يوسف او
در
آستين باشد
بستان يادگار ما
در
پوش
تاج بر سر نه و علم بر دوش
سخني با موحد است اي يار
هر که شرک آورد رود
در
نار
چار نور آمد مرا
در
پيش راه
نور سرخ و زرد و اسفيد و سياه
چون من از هر چار برتر بر شدم
در
دو عالم عين يک دلبر شدم
من نيم مهدي ولي هادي منم
رهنماي خلق
در
وادي منم
ديديم وجود جز يکي نيست
در
بودن آن يکي شکي نيست
در
سايه وجود مي توان ديد
بيناست کسي که آنچنان ديد
صفحه قبل
1
...
1340
1341
1342
1343
1344
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن