167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • در فکر عطاي او فرو ماند
    طياره به گله پدر راند
  • آورد و به صيد پيشه بسپرد
    پا در ره عذر خواهي افشرد
  • کين صيد که سوي اوت ميلي ست
    در گردن و چشم همچو ليلي ست
  • پشمين رسنش ز سر به در کرد
    وز ساعد خويش طوق زر کرد
  • در وادي جست و جو کليمي
    از پشم سيه به بر گليمي
  • اين بوي ز منزل که دارند
    شب پيش در که مي گذارند
  • بي خود به زمين فتاد تا دير
    در بي خودي ايستاد تا دير
  • وآخر که به هوشياري آمد
    در پيش شبان به زاري آمد
  • گفتا که کنون خوش است در حي
    کس نيست به گرد خيمه وي
  • هر چند برون بود ز امکان
    در زير گليم طبل پنهان
  • در هر قدمي که پيش مي رفت
    اندک اندک ز خويش مي رفت
  • بيرون از در چه ديد مجنون
    افتاده ز عقل و هوش بيرون
  • زان خواب گران به هوشش آورد
    در غلغله و خروشش آورد
  • آن گفت در آتشم ز دوري
    اين گفت که پيشه کن صبوري
  • ناگاه ز راه در نيايند
    وان دلشده را به سر نيايند
  • گفت اي ز ميان عاشقان فرد
    در راه وفا به جان جوانمرد
  • از سوز دل است در سخن شور
    وز شعله عشق بر فلک نور
  • در فرقت او نسيب مي خواند
    وز هر مژه سيل اشک مي راند
  • مي کرد ز اشک و نظم خود پر
    دامن ز عقيق و مجلس از در
  • در راه به واديي فتادم
    کز بيم عنان ز دست دادم
  • بگشاد ز پاش حلقه دام
    بگذاشت که در چرا زند گام
  • اين گفت و فتاد صيد ديگر
    در دام وي از نخست بهتر
  • زان گفت و شنو در آن زمينم
    گشت از سخنان او يقينم
  • يا خود زرهي نهفته در زنگ
    پوشيده ز سبزه بر بدن تنگ
  • تا تير سحاب و ناوک برق
    در سينه و تن نگرددش غرق
  • تا پي در پي شکار بيني
    وانگه به فراغ دل نشيني
  • ز آوازه نکته هاي چون در
    کرد انجمن زمانه را پر
  • از موي به فرق چتر شاهي
    وز تن چو خليفه در سياهي
  • در کوه و کمر کمر فکندم
    تا بهر کسي کمر نبندم
  • در پيچش مار مهره مي سفت
    از گوهر اشک خويش و مي گفت
  • در مذهب آن که نکته دان است
    اين بند گران جزاي آنست
  • از گفت و شنيد لب فرو بست
    در زاويه اي خموش بنشست
  • هر بيت ازان چو خانه پر
    زاشک چو گهر سرشک چون در
  • هر کوه گران در آن تنوره
    ريزان از هم چو سنگ نوره
  • هر چشمه به کوه در خروشان
    سنگين ديگي پر آب خوشان
  • بيچاره پلنگ از تف و تاب
    در پاي درخت سايه ناياب
  • مجنون رميده در چنين روز
    انگشت شده ز بس تف و سوز
  • پرسيد در آن ميان ز خيلي
    گفتا ليلي و آل ليلي
  • گفتي که چه حاجتش به محمل
    اين بس که مرا نشسته در دل
  • گردم فارغ ز هوش و تمييز
    در پرتو آن چو ذره ناچيز
  • وز روي چو زر به زر گرفتي
    وز هر مژه در گهر گرفتي
  • گر يار به وصل در نسازد
    با او به خيال عشق بازد
  • جامي بنگر که در چه کاري
    وز دوست به دست خود چه داري
  • چون پي به حريم خانه آورد
    رو در ره آن يگانه آورد
  • ليلي به طواف خانه در گرد
    مجنون ز قفاش سينه پر درد
  • آن تيغ به دست در منا تيز
    وين بانگ زده که خون من ريز
  • آن راند به سوز و درد محمل
    وين ماند ز گريه پاي در گل
  • زان شد محمل چو نافه پر مشک
    وين را در تن چو نافه خون خشک
  • آن تشنه لبم که در بيابان
    هر سو شدم آبجو شتابان
  • ترسيد کزان گروه بي باک
    در همرهيش به جان فتد چاک
  • با محمل او مقابل افتاد
    زان جا هوسيش در دل افتاد
  • چون بود ز چاره راي او سست
    در چاره گري ميانچيي جست
  • هر چيز طلب کني بيارم
    در پاي تو ريزم آنچه دارم
  • با او ز دگر کسان يگانه
    اين راز نهاد در ميانه
  • مجنون چو ازين خبر برد بوي
    در آرزوي دگر کند روي
  • ما هم برهيم در ميانه
    از گفت و شنيد اين فسانه
  • دادند به خواستگار پيغام
    تا در پي اين غرض زند گام
  • شد خوش کش ازان حواله بهر است
    غافل که در آن نهان چه زهر است
  • ليلي به هزار عز و تمکين
    در مسند ناز يافت تسکين
  • آورد چو ماه در زمين رو
    نگشاد گره ز طاق ابرو
  • چون گفتندي که ليلي آنجاست
    در سايه آن گرفته ماء/واست
  • گفتا بيزم به هر زمين خاک
    تا بو که بيابم آن در پاک
  • ور ني که گهر به خاک ديده ست
    وان دانه در ز خاک چيده ست
  • تو ليلي گو چو در مکنون
    واو بسته زبان ز نام مجنون
  • دامن چو نهاد در کف خار
    تو نيز همش به خار بگذار
  • در يک موزه دو پا که ديده ست
    يک خانه دو کدخدا که ديده ست
  • در خاک شده ز خون دل گل
    گرديد چو مرغ نيم بسمل
  • کو آنکه به هم نشسته بوديم
    در بر رخ باد بسته بوديم
  • زان پيش که در غمت بميرد
    وز وصل تو بهره بر نگيرد
  • با وي همه وحش رام گشتند
    در انس به وي تمام گشتند
  • در هر منزل که مي زنم گام
    زان گام وصال او بود کام
  • امروز که نوبت وصال است
    جانم ز فراق در وبال است
  • گفتا کاينها طعام من نيست
    در خورد گلو و کام من نيست
  • در چاشتگهان طعامش اين بود
    شب هم چو رسيد شامش اين بود
  • کردم به طلب همه جهان طي
    در دستم ازو نه پاي ني پي
  • برجست به فرق خاک ده روفت
    تا خواجه و در بر او فرو کوفت
  • از ناله او که دردناک است
    در سينه من هزار چاک است
  • زين پيش به يک دو روز بازي
    در شيوه صيد حيله سازي
  • معلوم نشد که حال او چيست
    در چنگل باز مرد يا زيست
  • ني در ره ما ز هجر خاري
    نه بر رخ ما ز غم غباري
  • ميوه به زمين فتاده در باغ
    زان به که به غارتش برد زاغ
  • کان از صدف شرف مهين در
    وان نه صدف از فروغ او پر
  • يعني جفت مهي چو خود طاق
    مشهور به نيکويي در آفاق
  • با صحبت وي گرفت آرام
    وز لب شکرش نهاد در کام
  • تدبير نيافت غير ازين هيچ
    کان قصه درد پيچ در پيچ
  • اي جسته ز محرمان خود دور
    از تيزتکيت در حسد گور
  • کن تيز سوي من اين تک و تاز
    در گور حسد آتش انداز
  • وز خانه نهم چو پاي بيرون
    گويد که ز در مياي بيرون
  • کز کلبه غم به کوي هجران
    در شهر بلا ز ملک حرمان
  • ليلي گفتا که در چه کار است
    گفتا که ز درد عشق زار است
  • ليلي گفتا که اي خردمند
    داني که به عشق کيست در بند
  • در خواب نه ليک چشم بسته
    بيدار ولي ز خويش رسته
  • مستغرق بحر عشق گشته
    وز هر چه نه عشق در گذشته
  • کرد آن اثري در او سرانجام
    وآمد به خود از سماع آن نام
  • اينک به کف نيازم اکنون
    از وي رقمي چو در مکنون
  • کين نامه ز غنچه مراد است
    زو در دل تنگ صد گشاد است
  • اي روي ز من نهفته چون گنج
    در دامن ديگران گهرسنج
  • خضر است بلي به چشمه در خور
    گو تشنه بمير صد سکندر
  • زانجير بن ار جدا شود زاغ
    صد مرغ دگر ستاده در باغ
  • وصلي که در آن نه يار يار است
    بر عاشق ازان هزار بار است