نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
در
عين علي نگاه مي کن
مي بين تو عيان جمله عالم
پيشوائي بايدت جستن ز اولاد رسول
پس قدم مردانه
در
راه خدا بايد زدن
ما لوايي از ولاي آن امام افراشتيم
طبل
در
زير گليم آخر چرا بايد زدن
حکمت اين حکيم را بنگر
که
در
آن عقل مي شود حيران
آفتاب وجود
در
دور است
سايه اش گه چنين و گاه چنان
شد سراب از ظهور ما سر آب
در
سرابي که ديده آب روان
يک سخن
در
عبارت من و تو
گاه فرقان بود گهي قرآن
گر بيابي تو کنج ويراني
گنج او را بجو
در
آن ويران
چشم ما شد به نور او روشن
عين او ديده ايم
در
اعيان
در
ميان است و خلق از او به کنار
نور چشم است و ديده ها بسته
جاي خود کرده
در
سراچه چشم
پرده ديده از هوا بسته
آمده مست و جام مي بر دست
هاي و هوئي
در
اين سرا بسته
هر که
در
عشق او شود کشته
دهدش خونبها علي ولي
گر
در
اين بحر آشنا يابي
عين ما را به عين ما يابي
ذوق
در
عاشقي و قلاشي است
ذوق از زاهدي کجا يابي
عاشقانه بيا قدم
در
نه
يا کشندت به عشق يا يابي
در
غم عشق باش مردانه
که ز عشقش بسي غنا يابي
مصطفا و مرتضا هر دو يکي است
دو به صورت دان و
در
معني يکي
نعمت الله دوستي اهل بيت
در
دل خود جمع کرده نيککي
فتح و نصرت داشت
در
روز غزا
بر يسار و بر يمين يعني علي
عين اول ديده است
در
عين او
نور چشم خرده بين يعني علي
صورتش
در
طاوها مي جو که هست
معنيش دريا و سين يعني علي
دست برده از يد بيضا به روز
معجزه
در
آستين يعني علي
در
دور قمر آن مه انوار برآمد
بنگر که عيان است
سردار شد و هم سر و دستار بينداخت
در
پاي حريفان
تر سا ز چليپا و ز زنار برآمد
در
دين امان شد
ابتداي سخن به نام يکي
در
دو عالم يکي است نيست شکي
در
همه نور او عيان ديديم
تو چنين بين که ما چنان ديديم
نور اسماي اوست
در
اشيا
خوش بود هر که خواند اين اسما
در
الف نقطه اي است بنهفته
اول و آخر الف نقطه
عين وحدت ظهور چون فرمود
بحر
در
قطره رو به ما بنمود
آينه صد هزار مي بينم
در
همه يک نگار مي بينم
کثرت و وحدت است
در
هر باب
مجملا و مفصلا درياب
نقش عالم خيال مي بينم
در
خيال آن جمال مي بينم
او لطيف است و
در
همه ساري
آب حيوان بجوي ما جاري
هر که
در
معرفت سخن راند
وصف خود مي کند اگر داند
سايه و شخص مي نمايد دو
در
حقيقت يکي است بي من و تو
به حقيقت يکي بود بيشک
در
ظهور اين دويي نمود آن يک
گنج و ناگنج نزد او گنجد
گنج او
در
دلم نکو گنجد
خوش حبابي روان شده
در
جو
عين دريا بجو و از ما جو
آب
در
برگ گل شده پنهان
گل بگير و گلاب از او بستان
در
چمن هر گلي که مي چينم
شيشه اي پرگلاب مي بينم
نور چشم است و
در
نظر پيداست
نظري کن ببين که او با ماست
الف و ميم عارف و معروف
شده
در
لام معرفت مکشوف
همه عالم حجاب و عين حجاب
غير او نيست
در
اين سخن درياب
در
ظهور است اين مني و تويي
به مسما يکي به اسم دويي
گفت سي سال شد که تا با يار
مي کنم من سخن
در
اين بازار
بايزيد است و بايزيد يقين
در
ميان نيست اين عجايب بين
به جنابي که يار مستان است
در
خرابات رند مست آن است
در
همه آينه يکي مي بين
آن يکي بين و بيشکي مي بين
صفحه قبل
1
...
1337
1338
1339
1340
1341
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن