نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
نکته اي گفتمت
در
اين معني
صورت آن مرا چو حل وا شد
هر که با ما نشست
در
دريا
واقف از ذوق و حال ما گردد
بار اغيار بارها بکشد
از
در
يار هر که وا گردد
لذت ما به ذوق دريابد
هر که
در
عشق مبتلا گردد
عارفي کو به ما دهد دل را
جان ما
در
پيش روان گردد
در
جهان هر که نعمت الله يافت
سرور جمله جهان گردد
هر که دل را شناخت
در
دو جهان
فارغ از سود و از زيان گردد
در
آسمان فرشته مهرش به جان سرشته
بر عرش حق نوشته صلوات بر محمد
شکر ريزي کني
در
مصر معني
به صورت گر خوري حلواي سيد
تو
در
خماري و ميخانه را نمي جوئي
ترا ز مستي مستان آن سرا چه خبر
هزار چشمه آب حيات
در
نظر است
کسي که ديده نباشد ز چشمه ها چه خبر
باز آن جاروب
در
آتش بسوخت
گفت ازين آتش تو جاروبي برآر
شمعهاي سر شده سرهاي ما
شرق و مغرب را گرفته
در
قطار
چون گذر کردي از اين و آن به عشق
جامه
در
پوش از صفات ذات وار
شاه شمس الدين تبريزي که من
مستم از حالش به قالش
در
خمار
عيسي گردون نشين تابع تو
در
ازل
موسي دريا شکاف امت تو لم يزل
مرتبه حضرتت جمع همه مرتبه
با تو
در
اين مرتبه نيست کسي را محل
آينه کاينات مظهر تمثال تست
حسن تو
در
کاينات گشته عيان في المثل
حي قيوم و قديم لم يزل
هر کسي را داده چيزي
در
ازل
با جلالش عقل عاقل بي مجال
با کمالش علم عالم
در
وحل
کار جمعي شد پريشان
در
هواي زلف او
گرچه من جمعيت از زلف پريشان يافتم
عارفانه آمدم
در
غيب از غيب الغيوب
جمع و تفصيل وجود خويش آسان يافتم
بعد از آن
در
مکتب الباعث از لوح قدر
جمع فرقان خواندم و تفصيل قرآن يافتم
اسم الباطن طبيعت را نگهدارد مدام
لاجرم
در
جمله عالم يار ياران يافتم
رق منشور هيولي نقش بستم
در
خيال
آن محل صورت زيباي خوبان يافتم
عنبر و کافور با هم ساخته جسم خوشي
اسم الظاهر
در
او با چار ارکان يافتم
هفت بابا چار مادر با سه فرزند عزيز
در
کنار دايگان شادان و خندان يافتم
بر جبين مشتري بنوشته اسم العليم
در
سرابستان او موسي عمران يافتم
يوسف مصري به دست زهره افتاده خوشي
از مصور صورتي
در
ملک کنعان يافتم
اسم المحصي ز ديوان عطارد خوانده ام
عيسي مريم
در
آنجا مير ديوان يافتم
نور آدم ديده ام
در
آسمان اين جهان
روشن از اسم مبين چون ماه تابان يافتم
در
معادن خوش تجلي کرده اسم العزيز
عزت هر خواجه اي من زان عزيزان يافتم
اسم الرزاق اگر خواهي طلب کن از نبات
المذل
در
شأن مسکينان حيوان يافتم
روشن است آئينه گيتي نما
در
چشم من
اسم جامع صورت او عين انسان يافتم
نقد گنج کنت کنزا يافتم
در
کنج دل
رنج اگر بردم بسي گنج فراوان يافتم
سالها
در
سفر به سر گشتيم
عاشقانه به بحر و بر گشتيم
در
خراسان و مصر و شام و عراق
فتنه و کارزار مي بينم
قصه اي بس غريب مي شنوم
غصه اي
در
ديار مي بينم
غارت و قتل و لشکر بسيار
در
ميان و کنار مي بينم
تاجر از دست دزد بي همراه
مانده
در
رهگذار مي بينم
مکر و تزوير و حيله
در
هر جا
از صغار و کبار مي بينم
اندکي امن اگر بود آن روز
در
حد کوهسار مي بينم
گرگ با ميش و شير با آهو
در
چرا برقرار مي بينم
ترک عيار مست مي نگرم
خصم او
در
خمار مي بينم
نعمت الله نشسته
در
کنجي
از همه بر کنار مي بينم
يک دمي گر بار يابي
در
حرم
باش محرم تا که گردي محترم
نعمت اللهست
در
عالم علم
واقف است او از حدوث و از قدم
در
اول و آخرش نظر کن
تا دريابي تو سر خاتم
در
جام جهان نماي عينش
عيني است که آن به عين بينم
بريرلغ ما نشان آل است
ما دلشاديم و خصم
در
غم
صفحه قبل
1
...
1336
1337
1338
1339
1340
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن