167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • مدح جاه تو نه از روي و ريا مي گويم
    که مرا مدح تو در جان چو روان در بدن است
  • اي ز شرم اثر راي تو خور در تب و تاب!
    وي زمهر سم شبديز تو مه در تک و تاز!
  • مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است
    مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است
  • بي تو گرمي خورده ام، در سينه ام خون بسته است
    بي تو گر گل چيده ام، در ديده ام خار آمدست
  • ساغرم پر مي و مي در سر و سر بر کف دست
    تو چه داني که من امروز چه در سر دارم
  • از آنت در ميان دل چو جان جا کرده ام دايم
    که من جاي تو در عالم برون از دل نمي دانم
  • در راه او بايد شدن گاهي به سر گاهي به پا
    سلمان نخواهد شد به سر الا چنين در راه او
  • دل چو رازش گفت با جان من نبودم در ميان
    در درون او بود و بس شد راز او مشهور ازو
  • بيا بر چشم من بنشين جمال روي خود را بين
    به دريا در شو ار خواهي که با در دانه بنشيني
  • ازان مي در قدح خندد که مي را هست ازو رنگي
    ازان گل بي وفا باشد که در گل هست ازو بويي
  • ديوان سنايي

  • دام کن بر طرف بام از حلقه هاي زلف خويش
    چون که جان در جام کردي تنگ در کش جام را
  • عشق آتشي ست در دل و آبي ست در دو چشم
    با هر که عشق جفت ست زين هر دو فرد نيست
  • آفرين بادا بر آن کس کو ترا در بر بود
    و آفرين بادا بر آن کس کو ترا در خور بود
  • از نزدت ار فرمان بود جان دادنم آسان بود
    دارم ز تو تا جان بود در دل هوا در جان هوس
  • از لب خويش و لب او در فراق و در وصال
    چون چراغ و باغ و با هم با باد و هم با باده ايم
  • کس را چو تو گل سور ني در خلد چون تو حور ني
    در پرده زنبور ني چون دو لب تو انگبين
  • که چون در آيد در طبع تو شود بي شک
    بر آن دو طبع دگر کبر و مفخر آتش و آب
  • برو همچون سنايي باش، نه دين باش و نه دنيا
    کسي کو چون سنايي شد در اين هر دو در بندد
  • مسلمانان سراي عمر، در گيتي دو در دارد
    که خاص و عام و نيک و بد بدين هر دو گذر دارد
  • طمع در سيم و زر چندين مکن گردين و دل خواهي
    که دين و دل تبه کرد آن که دل در سيم و زر دارد
  • ور درين مجلس شما عاشق تر از شمع و مي ايد
    پس چو شمع و مي قدم در آب و آتش در نهيد
  • من که جان و عمر و دل درباختم در عشق او
    من که جاه و مال و دين در عشق او کردم نثار
  • ور نه بگريزي از اينها باز دارندت به قهر
    اين ده و نه در جهنم و آن ده و دو در اثير
  • هر چه در خاطرات آيد که من آنم نه من آنم
    هر چه در فهم تو گنجد که چنينم نه چنانم
  • نه پدر بر سر که ما در پيش او نازي کنيم
    ني پسر در بر که ما از روي او شادان شويم