167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • اگر مرده افتاده تير اوست
    وگر زنده در بند تدبير اوست
  • اگر شه و گر کمترين چاکر است
    گذارش در آخر بر اين چنبر است
  • در آن کاغذي کز ارسطو رسيد
    بسي داروي صبر پيچيده ديد
  • بود حکمت او نهان در همه
    به حکمت بود حکمران بر همه
  • دلم بود در صبر ليکن چو کوه
    نجنبيد ازين ماتم پر ستوه
  • اساس خرد ديد ازان محکمي
    غم و محنت آورد رو در کمي
  • بيا ساقيا کان که فرزانه است
    زده دست در دست پيمانه است
  • رباط ار چه باشد سراسر سرور
    اقامت در او باشد از راه دور
  • چو گردد مسافر مقيم رباط
    چه سان در وطن گستراند بساط
  • تگرگ آمده ز ابر بي آب مرگ
    نه در باغشان شاخ مانده نه برگ
  • ز مصر از چه رو کوس تحويل زد
    که مصر از غمش جامه در نيل زد
  • مسيحا که در مرده جان مي دميد
    ببين تا ازان مرده جانان چه ديد
  • محمد که خورشيد افلاک بود
    در آخر مقامش ته خاک بود
  • به تاريخ هاي جهان در نگر
    که دانم به تفصيل يابي خبر
  • جهاني که پايان او اين بود
    در او بخردان را چه تسکين بود
  • بر اين رفتگان گريه بس در خور است
    ولي از همه بر خود اولي تر است
  • سراسيمه اي خانه در بلخ داشت
    که بر مردگان گريه تلخ داشت
  • در آن شهر بي گريه کم زيستي
    به خون بهر هر مرده بگريستي
  • نصيحتگري گفت با او نهفت
    که اي هر کس از حال تو در شگفت
  • ز غم آتش افتاد در جان من
    شد از دود پر چشم گريان من
  • کند اژدها بر در گنج جاي
    ولي کم بود اژدها گنج زاي
  • شد آن اژدها گنج در مشت تو
    بر او حلقه زد مار انگشت تو
  • بر اين نخل نظمي که پرورده ام
    به خون دلش در بر آورده ام
  • در راه تو عقل فکرت انديش
    صد سال اگر قدم نهد پيش
  • اي در يکي و يگانگي فرد
    با تو نفس از يگانگي سرد
  • پاکي ز توهم دويي تو
    در حکم خرد همين تويي تو
  • از کيسه غنچه بند فرساي
    در کاسه لاله مشک تر ساي
  • مهر کهن مرا نوي ده
    در خواهش خود دلي قوي ده
  • خاري که شکست در دل من
    روزي که برآيد از گل من
  • خواهم که کند به سويت آهنگ
    در دامن رحمتت زند چنگ
  • هر جا به اثر نظر گمارند
    زان پي به در مؤثر آرند
  • در خط چو قلم فرو نمانند
    زان قصه خط نويس خوانند
  • از هر چه بود به ملک امکان
    در جلوه گري ز جسم تا جان
  • صد سلسله در ميان نهد پاي
    ليکن همه منتهي به يک جاي
  • در دايره کين خطوط پيداست
    هر يک به محيط مي رود راست
  • در گردش اين بلند کردار
    بين اين همه نقش هاي پرگار
  • هر مرغ سخن که در ترانه ست
    توحيد سراي آن يگانه ست
  • آن به که ز عنف پاک باشيم
    در راه وفاش خاک باشيم
  • نقد دل و جان به او سپاريم
    خود در دو جهان جز او که داريم
  • از پاي شتر نشانه در راه
    مهر است يکي و ديگري ماه
  • ملکت خاتم نهاده در مشت
    کردي تو ز کبريا بر آن پشت
  • مهر تو به جانش مهر کن بود
    در ديوان تو مهر زن بود
  • او در صف وحش و موقف طير
    محتاج به هدهد سبا سير
  • زان در که برآيد از تو کاري
    بر ما بگشاي خشتواري
  • دل کنج نوال توست ما را
    سر در ره آل توست ما را
  • رانش ز نشان داغ ساده
    با داغ تو در بهشت زاده
  • ملکي ديدي در او مکان ني
    تمييز زمين و آسمان ني
  • گشتي همه ديده پاي تا فرق
    در پرتو نور او شدي غرق
  • چون صبح ازل ز عشق دم زد
    عشق آتش شوق در قلم زد
  • مغناطيسي که طبع سنگ است
    در آهن سخت کرده چنگ است
  • زين عشق کسي که بي نصيب است
    در انجمن جهان غريب است
  • هر چند که پيش ازين دو استاد
    در ملک سخن بلند بنياد
  • آن کنده ز نظم نقش در سنگ
    وين داده به حسن صنعتش رنگ
  • ساقي بده آن مي چو خورشيد
    در جام جهان نماي جمشيد
  • در پنجه مرگ روبهي کرد
    قالب به مصاف او تهي کرد
  • شد در کف عجز نرم چون موم
    جان داد ز ملک و مال محروم
  • بر دست بود بلي ده انگشت
    در قوت حمله جمله يک پشت
  • نه در جگرش ز عشق تابي
    نه بر مژه اش ز شوق آبي
  • غافل که چه بر سرش نوشتند
    در آب و گلش چه تخم کشتند
  • شاخي کش از آب و خاک خيزد
    در دامن او چه ميوه ريزد
  • هر لحظه کند به ياري آهنگ
    در دامن دلبري زند چنگ
  • گر در همه جا به جان خريدار
    تا خود به کجا شود گرفتار
  • از گردن و موي او مثالي
    طالع شده در شفق هلالي
  • ماهي نه که روشن آفتابي
    در هر دل ازو فتاده تابي
  • دستوري چون به سوي او راند
    در ساحت او شتر بخواباند
  • دزديده به روي او نظر کرد
    در جان وي آن نظر اثر کرد
  • خندان خندان شکر شکن شد
    با او به کرشمه در سخن شد
  • کاي دل کم يار بي وفا گير
    در زاويه فراغ جاگير
  • آن کس که چو گل دو روي باشد
    در وي ز وفا چه بوي باشد
  • مي راند در آرزوي ليلي
    تا سر برزد به کوي ليلي
  • آهو چشمي که گويي آهو
    چشمش به نظاره دوخت در رو
  • آن ناقه به جاي خويشتن راند
    وين پاي شکسته در وطن ماند
  • گويي که ز بسترش به هر بار
    در پهلو همي خليد صد خار
  • ور بنشستي سر به زانو
    آورده در آن دو آينه رو
  • بر دور افق کشيده خود را
    در کام گرفته نيک و بد را
  • داغي که مراست در دل از وي
    رنجي که مراست حاصل از وي
  • در دل غم آنکه شب چه زايد
    چون روز شود چه رو نمايد
  • در خيمه چو سايه چون نه ره داشت
    از دور زمام خود نگه داشت
  • کاي قبله نور و حجله حور
    در سايه ات آفتاب مستور
  • در پيچش کار من چه کوشي
    وز من رخ يار من چه پوشي
  • من از غمش اينچنين در آتش
    او خرم و شادکام و دلخوش
  • قيس ار چه نشد بلند آواز
    در خيمه شيد ليلي آن راز
  • دردي که تو را نشسته در دل
    يا کرده به سينه تو منزل
  • قيس و سخنان خنده انگيز
    ليلي و ز خنده در شکر ريز
  • آن بر سر صدر ناز بنشست
    وين در صف عاشقي کمر بست
  • چون مي که نخست جز خوشي نيست
    يک ذره در او مشوشي نيست
  • مي رفت چو باد تيز در دشت
    چون آب ستاده باز مي گشت
  • شد در ره او به فرق پويان
    با خويشتن اين سرود گويان
  • از عشوه کشيده زلف بر رو
    وز ناز فکند چين در ابرو
  • با هر که نه قيس خنده آميز
    با هر که نه قيس در شکر ريز
  • رو در همه بود و پشت با او
    خوش با همه و درشت با او
  • شد در رخ او ز لطف خندان
    گفت اي شه خيل دردمندان
  • ما هر دو دو يار مهربانيم
    وز زخمه عشق در فغانيم
  • چين در ابرو اگر فکندم
    تا ظن نبري که کين پسندم
  • بر خاک چو سايه بي خود افتاد
    در سايه آن سهي قد افتاد
  • وآخر در لطف باز کردي
    صد عشوه و ناز ساز کردي
  • ني در شب غم اميدي او را
    ني از لب کس نويدي او را
  • ليلي چو کمر به عهد دربست
    در مهد وفا به عهد بنشست
  • در پيش رهي گرفت باريک
    مي کرد کران ز دور و نزديک
  • بنهاد به طوق يار گردن
    در چيد ز دست غير دامن