167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • بر در مي فروش معتکفيم
    خوش مقامي شريف و نيک دري
  • آتشي در دل است و مي سوزد
    دم گرمم از آن کند اثري
  • جز خيال تو در اين ديده نگنجد دگري
    چشم دارم که ز الطاف تو يابم نظري
  • حلقه اي بر در ميخانه زدم بگشودند
    به از اين هيچ کسي را نگشودند دري
  • گنج شاهي است در اين گوشه ويرانه دل
    طلبش کن که توان يافت بهر سوگهري
  • گر مختصري در نظرت خوار نمايد
    آن شخص بزرگي است مبينش به حقيري
  • گر چه ميري در اين جهان ميري
    چون رسد وقت ناگهان ميري
  • خوش کناري بگير از اين عالم
    پيش از آن دم که در ميان ميري
  • در پي عشق روان شو که بجائي برسي
    دردي درد بخور تا به دوائي برسي
  • ماه من امشب برآمد خوش خوشي
    دولتم از در درآمد خوش خوشي
  • بس که آب ديده ام بر خاک ريخت
    سرو نازم در برآمد خوش خوشي
  • نعمت الله خوش خوشي عالم گرفت
    در همه جا بر سر آمد خوش خوشي
  • در بهشتيم و باده مي نوشيم
    مي تجلي بود، خدا ساقي
  • نعمت الله حريف و مي در جام
    خوش حضوري است خاصه با ساقي
  • ما کشتگان عشقيم بر خاک ره فتاده
    ما را چنين گذاري در رهگذر تا کي
  • رندان نعمت الله سرمست در سماعند
    تو هم بکوب پائي دستي برآر تا کي
  • ازدوئي بگذر که تا يابي يکي
    در وجود آن يکي نبود شکي
  • صد هزار آئينه گر بنمايدت
    آن يکي را مي نگر در هر يکي
  • وهم و خيال دوئي نقش کند بر ضمير
    ظن غلط مي بري نيست شکي در يکي
  • در دو جهان يک وجود آينه اش صد هزار
    ذات يکي بي خلاف هست صفاتش لکي
  • مي سوز چو شمع در غم عشق
    مي نال که خوش به عشق نالي
  • سيد مست است و جام بر دست
    در مجلس عشق لا يزالي
  • از چشم پر خمارت هر گوشه نيم مستي
    وز لعل شکرينت در هر طرف زلالي
  • دارم هوا که گردم خاک در سرايت
    اين دولت ار بيابم ما را بود کمالي
  • در خلوت سرايت جان خواست تا درآيد
    گفتم مرد مبادا يابد ز تو ملالي
  • جمالش ديده ام در هر خيالي
    خيالش بين که دارد خوش جمالي
  • مرا چون ذوق مي بخشد خيالش
    از او خالي نيم در هيچ حالي
  • نقد دل در آتش عشقش گداخت
    زر گدازي مي کنم آري بلي
  • کار من در عشق جانبازي بود
    نيک بازي مي کنم آري بلي
  • ره سني گزين که مذهب ماست
    ورنه گم گشته اي و در خللي
  • نعمت الله را مشو منکر
    ور شوي کافري و در خللي
  • سيد ملک نعمت اللهم
    با چنين بنده اي چه در جدلي
  • به هر چه مي نگرم نور اوست در نظرم
    تو ميل مذهب ما کن مباش معتزلي
  • ببين در آينه ما به ديده سيد
    که تا عيان بنمايد بتو خفي و جلي
  • چشم ما بحر در نظر دارد
    کرده هر گوشه اي روان سيلي
  • در همه کوي خرابات مغان نتوان يافت
    دردمندي چو من عاشق دردآشامي
  • در نظر نقش خيال رخ و زلفش دارم
    زان نظر صبح خوشي دارم و نيکو شامي
  • قدمي نه که به مقصود رسي در ره ما
    زانکه محروم نشد هر که بيامد گامي
  • گاه در يزد يار خود مي جوي
    باش با يار کان کرماني
  • بزن شمشير مردانه بگير اقليم شاهانه
    بيا بر تخت دل بنشين که در عالم تو سلطاني
  • در خرابات عشق مستان را
    کفر و ايمان يکي است تا داني
  • روي خود را در آينه بنگر
    دو مگو کان يکي است تا داني
  • نعمت الله در همه عالم
    نزد رندان يکي است تا داني
  • در وجود آن يکي است تا داني
    آن يکي بي شکي است تا داني
  • عقل در بارگاه حضرت عشق
    به مثل دلقکي است تا داني
  • با محيطي که ما در آن غرقيم
    هفت بحر اندکي است تا داني
  • جام گيتي نماست در نظرم
    جسم و جان روبروست تا داني
  • گر چه آب حيات را ماني
    در جهان جاودان کجا ماني
  • در نظر نور ديده خلقي
    گر چه از نور ديده پنهاني
  • سر ما و آستانه در تو
    گر به صد پاره بارها شکني