167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • در دل که شب جفاي تو مي گشت تا به روز
    گفتم که، اي تو، در دل من، گفت، جان تو
  • ببينم در رخت گر ره بود در آتش و تيغم
    دوم ز انسان که گويي مي روم بر سوسن و لاله
  • در حيرتم تا هر شبي چون خواب مي آيد ترا
    زينسان که در هر گوشه اي صد دل پريشان کرده اي
  • اي خوش آن کشته که شد در ته شمشير و بزيست
    که در آن دم تو به نظاره ما مي آيي
  • ديوان اوحدي مراغي

  • کند در نامه ياد از عهد و از پيمان و من در پي
    نهم زنهار بر جانش، که صد زنهار بنويسد
  • ميان باغ و طرف جوي و پاي سرو و پيش گل
    طرب در جان و مي در جام و گل بر بار خوش باشد
  • از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند
    اين دل و دين و تن و جان و سر و پا بنماند
  • به دست ديده بود آن دل، کنون گم گشت و چندين شد
    که من با ديده در دعوي و با تن در قضا بودم
  • در آب من چون شير شو، تا آتشت کمتر شود
    در قوس من چون تير شو، تا تير و بهرامت کنم
  • يک بوسه در ده زان دهن وانگه بريز اين خون من
    تا در دمي حاصل شود هم کام من، هم کام تو
  • بر ما تو بسته در چو قرق سال و ماه و ما
    سر در جهان نهاده چو صافي به بوي تو
  • گفتي: به دير و زود من دلشاد گردانم ترا
    در مهر کوش، اي با تو من در بند دير و زود نه
  • هر دو عالم در سر کار تو کردم، گر چه تو
    خود نمي گويي که هستي در دو عالم يا نه اي؟
  • نه پيمان بسته اي با من؟ که در پيمان من باشي
    من از حکمت نپيچم سر، تو در فرمان من باشي
  • ز صد شهرت خبر دادند و چون رفتم نه در شهري
    به صد جايت نشان گفتند و جون جستم نه در جايي
  • تو اسب عمر پي مال کرده تيز و بدان
    که مال در ده و گيرست و عمر در تگ و تاز
  • ديوان انوري

  • به قدر و جاه و شرف در جهان سمر بادي
    که داد و دين و هنر در جهان ز تو سمرست
  • حکم آن در شرع و دين از آفت طغيان مصون
    راي اين در حل و عقد از قدح هر قادح بري
  • ديوان بيدل دهلوي

  • مرا از شش جهت قيد است و خوش آزاد ميگردم
    کم افتد مهره ئي زينسان که در شش در کند بازي
  • ديوان حافظ

  • آه از آن جور و تطاول که در اين دامگه است
    آه از آن سوز و نيازي که در آن محفل بود
  • در سماع آي و ز سر خرقه برانداز و برقص
    ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گير
  • مگر ديوانه خواهم شد در اين سودا که شب تا روز
    سخن با ماه مي گويم پري در خواب مي بينم
  • ديوان خاقاني

  • اي دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
    در سر شدي ندانمت اي دل چه در سر است
  • اي گشته خجل ز آن رخ گلگون گل و شمع
    وز رشک تو در سرشک و در خون گل و شمع
  • ديوان خواجوي کرماني

  • کي گمان بردم که هر چند از جهان خون مي خورم
    در جهان کس نيست کو خون منش در خورد نيست