نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
عين آب حيات چشمه ماست
چشمه
در
چشم و ما به جان تشنه
ديده روشن به نور طلعت اوست
غير او
در
نظر نگارم نه
نفسي بي هواي سيد خويش
در
همه عمر خود برآرم نه
در
دو عالم جز يکي دانيم نه
غير آن يک را يکي خوانيم نه
گر خيال غير آيد
در
نظر
نقش او بر ديده بنشانيم نه
عشق جانان روز و شب
در
جان بود
يک نفس بي عشق جانانيم نه
عشقبازي آيتي
در
شأن ماست
عاقلي را نيک مي دانيم نه
درد دردش همچو سيد مي خوريم
در
پي دارو و درمانيم نه
صورتي
در
آينه بنمود تمثالش عيان
شد ز عکس نور آن معني مصور آينه
گر بود آئينه روشن روي بنمايد ترا
ورنه کي بيني جمالش
در
مکدر آينه
بر نداري آينه از پيش رويش يک زمان
همچو سيد گر ببيني روي خود
در
آينه
روي او
در
آينه بيند عيان
هر که را باشد منور آينه
ساغري مي نوش کن شادي ما
نعمت الله را ببين
در
آينه
روشن است آئينه گيتي نما
حسن او پيدا شده
در
آينه
عشق
در
دور است از آن دوران او
دايما باشد مدور آينه
آينه داريم دايم
در
نظر
مظهر ما او و مظهر آينه
گوهري را
در
صدف بنهاده اي
چشم ما را عين دريا کرده اي
ديده اهل نظر ديدي بسي
در
نظر ما را چو نور ديده اي
گر چو سيد سوختي
در
آتشش
چون شرر بر جان چرا لرزيده اي
عقل دورانديش ما
در
عشق تو
نيست الا بيدلي ديوانه اي
غرقه خوناب دل شد چشم ما
در
نظر داريم از آن دردانه اي
از فروغ آفتاب روي او
ماه روئي هست
در
هر خانه اي
در
چشم ما نظر کن تا نور او ببيني
روشن بتو نمايد منظور بي حجابي
مانند گفته ما خواننده اي نخواند
قولي به اين لطيفي ننوشته
در
کتابي
در
چشم روشن ما غيري نمي نمايد
چشمي که غير بيند دارد خيال خوابي
چو يارم دلبري ديگر نيابي
چنان دلبر
در
اين کشور نيابي
اي خواجه
در
حجابي از خود صفا نيابي
تا ترک خود نگوئي هر گز خدا نيابي
ما چشمه حياتيم تو تشنه
در
بيابان
تا آب ما ننوشي ذوقي ز ما نيابي
گم ساز خويشتن را
در
کوي عشقبازان
تا گم نگردي از خود گم کرده وا نيابي
جام گيتي نما بدست آور
آفتاب است و
در
قمر يابي
از خود بخري به خود فروشي
در
بيع و شري چه اوستادي
در
خرابات گرد مي گردم
خوش بود گر تو هم روان گردي
به چشم خود بديدي حسن خود را
جمال خود
در
آئينه نمودي
بي خنده گل نواي بلبل
در
گلشن او که مي شنودي
از بدي هيچ سود نتوان يافت
خود زيان نيست
در
نکوکاري
ما چنين مست و تو چنان مخمور
در
چه انديشه و چه پنداري
مو به مويت حساب خواهد بود
در
چه انديشه و چه پنداري
گر به رند اقتدا کني صوفي
در
پي پير نيک پيي آري
نعمت الله را اگر جوئي
در
خودت جو که تو ويي آري
نقش خيال رويش بر ديده مي نگاريم
در
چشم ما نظر کن روشن ببين نگاري
جز عاشقي و رندي کاري دگر نداريم
مستانه
در
خرابات مائيم و خواندگاري
در
عين ما نظر کرد خلوت سراي خود ديد
بر جاي خويش بنشست بگرفته خوش کناري
آمد به درت جان عزيز از سر ياري
محروم مگردان ز
در
خويش بخواري
مي
در
قدح و ساقي ما سيد سرمست
اي زاهد مخمور تو آخر به چه کاري
سخن عشق اگر کني با عقل
تخم
در
شوره زار مي کاري
جز يکي
در
شمار آيد نه
گر يکي را هزار بشماري
در
خرابات مجو همچو مني مي خواري
که به عمري نتوان يافت چنين خماري
عشق صد بار اگر مي کشدم
در
روزي
خونبها مي دهدم از لب خود هر باري
در
همه مجلس رندان جهان گرديدم
نيست چون سيد سرمست دگر سرداري
ديده تر دامنم تا مي زند نقشي بر آب
در
نظر دارد خيال عارض خوش منظري
صفحه قبل
1
...
1333
1334
1335
1336
1337
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن