نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
مي نگارم نگار بر ديده
مي نمايد چو نور
در
ديده
ديده هر ذره اي که مي بيند
آفتابي است
در
قمر ديده
در
کوي خرابات مغان مست خرابيم
از درد سر زاهد مخمور رهيده
ديشب ز
در
خلوت ما شاه درآمد
مهمان عزيزي است که از غيب رسيده
ما نقش خيال تو نگاريم به ديده
در
ديده ما بين که توان ديد پديده
نوري است که
در
ديده ما روي نموده
روشنتر از اين ديده ما ديده که ديده
در
ديده اهل نظر آن لعبت خندان
بگرفته خوشي گوشه و جائي بگزيده
يک نقطه محيط است که
در
دور درآيد
اين دايره خطي است از آن نقطه کشيده
در
آينه خلق نظر کردم و ديدم
عيني است عيان گشته به اخلاق حميده
غير تو اگر
در
نظر ما بنمايد
غيرت نگذارد که بداريم به ديده
در
ديده پديد است نظر کن که توان ديد
نقشي و خيالي که نگاريم به ديده
جان
در
تن سيد تو نهادي به امانت
گر حکم کني هان بسپاريم به ديده
در
گوشه ديده به خيال تو نشستيم
عمري به خيالت بسر آريم به ديده
جز نقش خيال تو که نور بصر ماست
در
ديده خيالي ننگاريم به ديده
جان
در
تن ما عشق نهاده به امانت
گر مي طلبد آن بسپاريم به ديده
در
ديده ما معني سيد بنمايد
هر صورت خوبي که نگاريم به ديده
ما نقش خيال تو کشيديم به ديده
خوش نقش خيالي است
در
اين ديده پديده
نوري است که
در
ديده ما روي نموده
نقشي است که بر پرده اين ديده کشيده
دائم دل ما بر
در
جانانه مقيم است
گر جان طلبد هان بسپاريم به ديده
در
بندگي سيد رندان خرابات
اين بنده غلامي است که آن خواجه خريده
خوش نقش خيالي است که بستيم به ديده
در
دريده سرمست نظر کن که پديده
جان
در
تن ما عشق نهاده به امانت
گر مي طلبد هان بسپاريم به ديده
خوش باشد اگر عمر عزيزي بسر آري
در
بندگي سيد و اخلاق حميده
چشم دريا دلي است ديده ما
در
نظر آب سوبسو ديده
منور شد به نورش ديده ما
نظر فرما
در
اين ديده پديده
در
اين دور قمر حاکم به حکمت
خطي بر ماه تابنده کشيده
مجرد کيست
در
عالم چو سيد
کسي کز قيد عالم وارهيده
خيال عارضش
در
ديده ما
بود نقشي بر آبي خوش کشيده
صبا
در
گلستان مي خواند شعرم
شنيده غنچه و جامه دريده
بيا با ما
در
اين دريا و بنشين
که دريائي است نيکو آرميده
من روح نازنينم
در
کالبد دميده
من سافر غريبم از ملک جان رسيده
مست الست عشقم جام بلي به دستم
در
خلوتي نشستم با دلبر آرميده
در
گوشه يقينم با دوست همقرينم
ايمن ز کفر و دينم از اين و آن بريده
جاني که با تو نازد زيبا بود هميشه
چشمي که
در
تو بيند بينا بود هميشه
آن دل که يک سر موي از عشق باخبر شد
در
زلف عنبرينت شيدا بود هميشه
گر
در
سماع عارف غوغا بود عجب نيست
جائي که باده نوشند غوغا بود هميشه
حسنش به يک کرشمه غارت کند جهاني
در
ملک جان از آن رو يغما بود هميشه
آفتابي مي نمايد ماه ما
اين چنين نوري بود
در
خور همه
عالمي چون آينه روشن شده
مي نمايد سيد ما
در
همه
نعمت الله رند سرمست خوشي است
در
دو عالم اوست يکتا از همه
از هستي خود چو نيست گشتي
در
هر دو جهان توئي يگانه
در
ميخانه بگشاده صلا داديم رندان را
خرابات است و مطرب عشق و ساقي مست جانانه
در
خرابات عشق نتوان يافت
همچو من مست و رند و ديوانه
بجز از عاشقي و مي خواري
در
جهانم به هيچ پروا نه
نعمت الله حريف و مي
در
جام
گوشه مي فروش کاشانه
عارفانه نفي غير او بکن
رو قدم
در
راه پيغمبر بنه
گر درون ميکده ره بايدت
هستي خود را برون
در
بنه
عشق را خود حجاب باشد نه
غير او
در
حساب باشد نه
در
گلستان گلي که مي چيني
ورقش بي گلاب باشد نه
همچو ما کيست
در
جهان تشنه
بحر خورديم و همچنان تشنه
صفحه قبل
1
...
1332
1333
1334
1335
1336
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن