نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
نعمت الله يکي است
در
عالم
فارغ است از خيال عقل دو رو
جز يکي نيست
در
نظر خود کو
وحده لا اله الا هو
در
نامه چه شرح دل نويسم
هستي تو ز سر سينه آگاه
گاهي چنين که بيني بر تخت چون سليمان
گاهي چنانکه داني چون يوسفيم
در
چاه
رنديم و لاابالي سرمست
در
خرابات
با ساقئي حريفيم دايم به کام دلخواه
در
راه بي کرانه ما مي رويم دايم
گر عزم راه داري ما با توايم همراه
در
طريق حق گناه تو توئي
بگذر از خود گر نمي خواهي گناه
اين لطيفه بين که سلطان دو کون
با فقيري بي نوا
در
ساخته
سنبل زلفش پريشان کرده بر رخسار گل
بلبل شوريده را
در
پيچ و تاب انداخته
ساقي سرمست ما رندانه جام مي بدست
آمده
در
بزم ما از رخ نقاب انداخته
وعده ديدار داده عاشقان خويش را
ذوق و وجدي
در
وجود شيخ و شاب انداخته
در
خرابات مغان بزم خوشي آراسته
رند و ساقي جام و مي با همدگر درساخته
اسم اعظم خواست تا ظاهر شود
در
آينه
عين ما روشن دلي را ديده مظهر ساخته
هر کسي سازد سرائي
در
بهشت از بهر خود
نعمت الله خانه دل جاي دلبر ساخته
در
ميان دايره خوش خط موهومي کشيد
صورت قوسين از آن معني محور ساخته
گنج تو
در
کنج دل ما يافتيم
دل فراوان نقد از او اندوخته
رندي حيات جاويد يابد که از سر ذوق
مستانه
در
خرابات خوش با مغان نشسته
بر گرد قطب ياران پرگاروار گردند
سرگشته
در
کناره او ميان نشسته
نقش خيال رويش بر آب ديده بسته
آن نور چشم مردم
در
آب خوش نشسته
ديشب خيال رويش
در
خواب ديده ديده
امروز از آن خيالش بر ما بود خجسته
ديده نقش خيال او ديده
آب از آن روش
در
نظر گشته
هر که گشته غلام سيد ما
در
همه جاي معتبر گشته
راضي نشوم بيک دو سه جام
لطفي کن و بي حساب
در
ده
پنهان چه دهي شراب وحدت
رندانه و بي حجاب
در
ده
در
مظهر مطهر مظهر ظهور کرده
جام جهان نما را روشن چو نور کرده
در
خلوت خرابات بزم خوشي نهاده
با يار خود نشسته اغيار دور کرده
تمثال بي مثالش
در
آينه نموده
حسني چنين لطيفي ايثار حور کرده
هر آينه که بينيم او را به ما نمايد
در
چشم روشن ما نورش ظهور کرده
حسن او
در
آينه پيدا شده
هر که ديده همچو ما شيدا شده
شمع عشقش آتشي
در
ما زده
سوخته داند که او چون ماه شده
بر
در
او جنت المأواي ماست
دل مقيم جنت المأوا شده
نعمت الله
در
سخن آمد از آن
مشکلات عالمي حل وا شده
زلف تو آشفته شده سربسر
در
سر سودات بسي سر شده
بنده زده بوسه اي بر پاي تو
در
همه جا سيد و سرور شده
نو عروس بکر فکرم شاهدي بس دلکش است
در
مشاهد شاهدي مي خواهد از غيب آمده
در
جواني نعمت الله با سواد شعر رفت
اين زمان باز آمده پيرانه با شيب آمده
ديده ما روشن است از نور او
نور او
در
چشم بينا آمده
تا نماند هيچ رندي
در
خمار
ساقي مستي بر ما آمده
هر چه آيد
در
نظر اي نور چشم
از جناب حق تعالي آمده
آن يکي ظاهر شده
در
هر يکي
هر يکي بنگر که يکتا آمده
بحر
در
جوش است و رو دارد به ما
آب روي ما بر ما آمده
مجلس عشق است و رندان
در
حضور
ساقي سرمست تنها آمده
در
ولايش ما ولايت يافتيم
حکم ما از ملک بالا آمده
نوري است به چشم ما نموده
در
جام جهان نما نموده
بر دار فنا برآ که ما را
در
عين فنا بقا نموده
در
آينه عشق او نموده
حسني به من و تو رو نموده
در
جام جهان نما نظر کن
کو ديده جمال او نموده
مرا دلي است چو آئينه روشن و صافي
نگاه کرده
در
آئينه و ترا ديده
نديده ديده من
در
جهان به جز رويت
خوش است اين نظر پاک کبريا ديده
کسي که ديده بيگانه ديد
در
بندد
هر آينه بودش ديده آشنا ديده
صفحه قبل
1
...
1331
1332
1333
1334
1335
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن