نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
عشق سرمست است درکوي مغان
مي رود دل
در
پي او کو به کو
گنج او
در
کنج دل اي جان بجو
جان فدا کن حضرت جانان بجو
خوش درآ
در
بحر ما ما را بجو
جو چه مي جوئي بيا دريا بجو
هر چه مي بيني به نور او نگر
نور او
در
ديده بينا بجو
ساقيا
در
دور جام مي درآر
خرقه سالوس رندان را بشو
بسته ام نقش خيال او به چشم
هر چه آيد
در
نظر بينم به او
نعمت الله
در
همه عالم يکي است
گر نه اي احول مبين آن يک به دو
در
دو عالم آن يکي را مي نگر
سر آن يک پيش هر يک وامگو
موج و دريائيم
در
بحر محيط
آب روي ما روان شد سوبسو
جام مي
در
دور مي گردد مدام
گه صراحي مي نمايد گه سبو
سيد و بنده دو نام و يک وجود
يک حقيقت
در
عبارت ما و تو
در
دو عالم يکي است مثلش کو
کي بود مثل چون نباشد دو
نعمت الله يکي است
در
عالم
ور تو گوئي که دو برو مي گو
در
جام جهان نما نظر کن
تا بنمايد بتو يکي دو
در
مجلس عشق و بزم رندان
چون سيد مست ما دگر کو
چشم احول يکي دو مي بيند
دو نمايد
در
آينه يک رو
اين و آن
در
آرزوي او و او
با همه يک رو نشسته روبرو
آينه بردار تا بيني
در
او
جان و جانان خوش نشسته روبرو
جز يکي
در
جمله عالم هست نيست
اين دوئي پيدا شده از ما و تو
تا ميانش
در
کنار آورده ايم
مو نمي گنجد ميان ما و او
در
دو عالم جز يکي ديديم نه
چشم احول آن يکي بيند به دو
گر تو داري هواي مي خواري
بر
در
مي فروش خوش مي رو
در
خرابات بي سر و بي پا
خوش سبوئي به دوش خوش مي رو
مست و مدهوش مي روي
در
راه
تا نيائي به هوش خوش مي رو
در
ره عاشقي به جان مي رو
عاشقانه به جان روان مي رو
ذوق داري که جام مي نوشي
بر
در
خانه مغان مي رو
در
بحر محيط ما قدم نه
با ما بنشين و آشنا شو
تا چند بگرد بحر گردي
در
بحر درآ و آشنا شو
در
بحر محيط ما قدم نه
با ما بنشين و آشنا شو
بقا
در
عشق اگر خواهي فنا شو
حيات از وصل اگر جوئي چو ما شو
انا الحق زن چو منصور از سر عشق
برآ بردار و
در
دارالبقا شو
صدف درياب و گوهر را طلب کن
درآ
در
بحر و با ما آشنا شو
تا بکي
در
خواب باشي يک زمان بيدار شو
کار بيکاري مکن رندانه خوش درکار شو
چون مردمک ديده ما گوشه نشين شو
در
زاويه چشم درآ و همه بين شو
در
کوي خرابات گرفتيم مقامي
رندانه بيا ساکن اين خلد برين شو
گر نشان و نام ما جوئي مجو
در
عدم ما را نشان و نام کو
جام مي
در
دور مي گردد مدام
عشق را آغاز يا انجام کو
شمس تبريزي ز مصر آمد به روم
آفتابي اين چنين
در
شام کو
تا ميانش
در
کنار آورده ايم
مو نمي گنجد ميان ما و او
غرق دريائيم و گويا تشنه ايم
آب مي جوئيم ما
در
بحر و جو
در
دلم جز يکي نمي گنجد
غير آن يک بگو که ديگر کو
هر که چشمش غير نور او نديد
هرچه آيد
در
نظر بيند نکو
آن يکي
در
هر يکي خوش مي نگر
مي نمايد دو ولي از ما و تو
از کنار نگار اگر پرسي
در
کنار آي و از ميان بشنو
آن يکي
در
ظهور دو بنمود
دو نمايد ولي نباشد دو
نور او مي نگر به هر حسني
حسن او را ببين تو
در
هر رو
در
خرابات رند سرمستي
گر طلب مي کني مرا مي جو
بحر عشق است و ما
در
او غرقيم
عين ما را به عين ما مي جو
در
دو آئينه رو نمود يکي
آن يکي باشد و نمايد دو
غير او نيست
در
وجود اي دوست
ور تو گوئي که هست غيري کو
صفحه قبل
1
...
1330
1331
1332
1333
1334
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن