نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
هر چه دارد ز نام غير نشان
نيست دخلش
در
اتصاف به آن
ليک
در
ضمن آن کمال دگر
ديد موقوف بر ظهور اثر
خواست تا
در
مجالي اعيان
سر مستور او رسد به عيان
هست با نيست عشق
در
پيوست
نيست زان عشق نقش هستي بست
ليک عشق حق است اصل
در
آن
پرتو آن فتاده بر دگران
تافت بر وي جمال عز قدم
در
ره عاشقي نهاد قدم
هر چه بودش ز جنس دنيي و دين
باخت
در
عشق حق خليل آيين
کوه و
در
پر مواشي نعمش
شهر و ده پر حواشي خدمش
کان همه جد و جهد دمبدمش
نيست جز
در
مقابل نعمش
حق چو آن وهم و آن گمان دانست
چاره آن
در
امتحان دانست
بر کند عقل را ز بيخ و ز بن
نو کند
در
درونه عشق کهن
حال اهل ضلال
در
عقبي
لايموت آمده ست و لا يحيي
دل و جانش
در
اهتزاز آمد
وجد و حال گذشته باز آمد
منشينيد ازين سرود خموش
که شدم
در
سماع آن همه گوش
هر چه بودش ز ملک و مال پسند
جمله
در
پاي مطربان افکند
تو خليلي و
در
تو عشق خداي
متخلل شده ز سر تا پاي
جزو جزو تو از قدم تا فرق
گشته
در
خلت و محبت غرق
هم عبارت ازان بود کوتاه
هم اشارت
در
آن بود گمراه
در
جواب سؤال ماند لال
دم نيارد زد از حقيقت حال
قامت آن سياه چرده روان
چون الف کرد منزلش
در
جان
با سواد رخ و جبين و عذار
ساخت جا
در
دلش سويداوار
عشق
در
بند حسن و احسان است
عشق بنده ست و حسن سلطان است
حسن بود آنکه
در
لباس اياز
خواند محمود را به کوي نياز
هر چه از جنس هستي اش
در
دست
ديد برد و به جاي آن بنشست
دلبري ديده دل به او داده
وز غمش
در
کشاکش افتاده
گر چه از بهر سبحه داشت به فن
مهره اي چند کرده
در
گردن
بود روشن رخت چو صبح دوم
در
شب تار موي مشکين گم
بنهم
در
کنار کام تو را
دور دارم ز عار نام تو را
گر به دندان کسي لبش کندي
چين
در
ابروي خود نيفکندي
خواب او را چو دايه ديد گران
بست
در
پشت خادميش روان
سر برآور که وقت بيگه گشت
پاي
در
نه که کاروان بگذشت
بايزيدش جواب داد که مرد
آن بود
در
سراي صلح و نبرد
ديده مشغول خواب و دل بيدار
دست فارغ ز کار و دل
در
کار
کرد چشمش به روي مردم باز
در
رحمت که کرده بود فراز
در
ميانشان يکي به مسند ناز
خوش نشسته ز ديگران ممتاز
تا دم صبح
در
کشاکش بود
گاه خوش بود و گاه ناخوش بود
ناخوشي آنکه آن جمال و وصال
بود
در
معرض فنا و زوال
ور رسدشان ز دانه رنج و ملال
رو نهد
در
گريز فارغ بال
که فلان قوم
در
فلان ايام
مي زدند از پي اماني گام
نه که آن را فسانه اي خواني
در
رياست بهانه اي داني
بي نظيري که شد زبان مقال
عقل را
در
صفات حسنش لال
ابروي او که
در
جهان طاق است
قبله عاشقان مشتاق است
زانکه من
در
جمال آن دلبر
معنيي ديده ام برون ز صور
گر چه آن معني ز صورت فرد
در
لباس صور تجلي کرد
هر دو
در
ذوق من بود يکسان
نيست اين مشکل آن دگر آسان
من صفت بهر ذات دارم دوست
نه که
در
عشق ذات تابع اوست
وان دگر گفت دانه آن خال
در
دلم کشت تخم رنج و ملال
ذره بود او ز نور هستي حق
ذره
در
نور بود مستغرق
عشق تو چون فتاد
در
کم و کاست
خاطر تو ز من رميده چراست
حسن معنيست ديده
در
صورت
چشم ازان دوخته ست بر صورت
هست
در
ديده حسن معني خام
نيست بي صورتش ز معني کام
سوي صورت نظر نکرده نخست
نيست
در
ديد حسن معني جست
مي کند سوي ديد نور آهنگ
ليک
در
شيشه هاي رنگارنگ
در
دمشق از هواي غمزه زنان
گرد هنگامه هاست طوف کنان
سر بدو برده آشکار و نهفت
گفت اي شيخ
در
چه کاري گفت
کي ز بحر تعلقات جهان
که
در
او غرقه اند پير و جوان
چشم من بود بر جمال ازل
چون
در
آيينه ات فتاد خلل
نکند داستان شوق آغاز
با
در
و بام او نگويد راز
در
جمال اثر کنند نگاه
به مؤثر برند از آنجا راه
فکر سرگشتي ست
در
ره عشق
کي رود حکم فکر بر شه عشق
هر چه
در
عرصه جهان بيند
همه بعد از شهود آن بيند
ظن او آنکه از گمان رسته ست
همه
در
بار خود يقين بسته ست
علم کامد يقين ز بيم زوال
به يقين ايمن است
در
همه حال
هستي خويش را
در
او گم ساخت
هيچ چيزي بغير او نشناخت
گاه او را عيان به صورت موج
ديد هم
در
حضيض و هم بر اوج
متراکم شد آن بخار و ز آن
متکون شد ابر
در
نيسان
هيچ جز بحر
در
جهان نشناخت
عشق با هر چه باخت با او باخت
آن يکي
در
مجالي اشيا
به صفت هاي حق بود بينا
وان دگر جمله را يک آينه ديد
که خدا را
در
آن معاينه ديد
ديد يک ذات
در
حدود جهات
متجلي شده به جمله صفات
کره مصمت است بي تجويف
جمع گشته
در
او لطيف و کثيف
نه
در
آن فرجه اي نه فاصله اي
نز خلاء هيچ ظرف را گله اي
هر که را ديده هست بر صورت
بيند آيينه محو
در
صورت
ور ز تقييد يابي اش مطلق
اوست پيدا
در
آينه الحق
وصف امکان شود
در
او مغلوب
منصبغ يابي اش به حکم وجوب
فعل و ادراک
در
همه حالت
به تو باشد مضاف و حق آلت
هست
در
راه سعي و کوي طلب
شرط اول تعين مطلب
در
بيابان دو ره چو پيش آيد
که يکي زان دو کعبه را شايد
زن مگويش که
در
کشاکش درد
يک سر موي او به از صد مرد
روي عاشق نخست
در
خويش است
دل او از براي خود ريش است
يافت خود را به خانه زيرين
بود سردابه اي
در
او ديرين
هر که يکدم جدا ز مقصود است
او
در
آن دم لعين و مطرود است
امر و نهيي که هست
در
قرآن
هست ازين قرب و بعد داده نشان
در
طلب ناکشيده محنت و رنج
ريش گاوي بود توقع گنج
با پسر گفت پيري از همدان
کاي
در
اطوار کار خود همه دان
در
دلش اين هوس که بي رنجي
يابم امروز رايگان گنجي
چون به اينجا رساند پير سخن
پسرش گفت
در
جواب که من
همچو پروانه کو به مجلس جمع
هستي خود فنا کند
در
شمع
شد چو از ره سواره بگذشتي
گلخني
در
نظاره گم گشتي
شعله از ژنده
در
تنش آويخت
او ز ديدار شه نظر بگسيخت
طالب اين مقام بود نبي
که به حق
در
اوان به طلبي
چند روزي بر اين نسق چو گذشت
بارها
در
ضمير ليلي گشت
مانده است از گروه گوران دور
نفکند
در
صف گوزنان شور
کرد نعلين دلبري
در
پاي
شد به گام وفا زمين فرساي
يک به يک نشئه جمال تو بود
که
در
اطوار مختلف بنمود
به کند خودش مقيد کرد
رويش از هر دو کون
در
خود کرد
به
در
اهل درد راهم ده
به صف عاشقان پناهم ده
زانچه از ذوق خود بيان کرده ست
در
فتوحات مکي آورده ست
شب علي موفق آن شه دين
رفت
در
خواب سوي خلد برين
بعد ازان با هزار جاه و جمال
يافت ره
در
سرادقات جلال
صفحه قبل
1
...
1330
1331
1332
1333
1334
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن