167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • از کجي ها در اعتقادم پاک
    نيست از طعن کج نهادم باک
  • به زبان فصيح و لفظ متين
    گفت در طي شعر سحر آيين
  • به طبيعت مکن در آن مدخل
    دين خود را بدان مکن مختل
  • ور شود با يکي ز صحبت نبي
    در مقام جفا و بي ادبي
  • چه عجب کز وي آن کلام فضول
    در گذارند بهر روح رسول
  • همه جزوند زان چراغ سبل
    هست در جزو شمه اي از کل
  • همچو اين جاهلان جاه طلب
    که غلو کرده در علو نسب
  • پدر و مادر از نسب عاري
    پسر افتاده در نسب داري
  • پشک در نافه شد که من مشکم
    مي دهد بوي خوش تر و خشکم
  • چون بود موجبه مقدمتين
    سلب شر است در نتيجه و شين
  • مي دهد سلب در نتيجه شان
    که نشد آن ز موجبات عيان
  • باد لعنت بر آن که مهره خر
    کرد پيوند سلک در و گهر
  • نسب اهل بيت بر خواندند
    ليک در کسب آن فرو ماندند
  • عمر در جست و جو به سر بردند
    تا ز امکان به فعلش آوردند
  • تا چنان کاولين ز نفس جهول
    کرد جد در زوال آل رسول
  • شيخ مهنه که در فضاي وجود
    کس ازو مه نبود ز اهل شهود
  • گفت هستم من آل پيغمبر
    اين بزرگي مرا بود در خور
  • هر خيالي که در مقابل شيخ
    کرد انديشه تافت بر دل شيخ
  • گشته در مرکز جهان مرکوز
    رو به روي جهانيان شب و روز
  • من هم اين از نسب نيافته ام
    ليک در پيروي شتافته ام
  • هستي من در او چو او برسيد
    حق به محبوبي خودم بگزيد
  • هر که در اتباع من شد گم
    سر زد آخر ز جيب يحببکم
  • در ره گنجخانه جاي به جاي
    ماند بر خاک ازو و نشانه پاي
  • هر که در بند آن رعايت بيش
    بهره زان گنج بيش گيرد و پيش
  • هر که در راه عاشقي روزي
    خورده باشد غم دل افروزي
  • چون ببيند به کوه کبک دري
    که کند در خرام جلوه گري
  • بست پايش چو بود در دل وي
    کش برد زنده تا نواحي حي
  • گفت رو رو فداي ليلي باش
    همچو من در دعاي ليلي باش
  • گه چرا کرده در زمين حرم
    گه غذا خورده از رياض ارم
  • در عبارت چو او و هو رانند
    غرض از او و هو همو دانند
  • چون شود دور کثرتش ز نظر
    لفظ ايشان به آن بود در خور
  • ور تو گويي که کاملان بسيار
    ما و من آورند در گفتار
  • گر چه آرد هزار طوفان زور
    نفتدش در شهود بحر فتور
  • سر به سر در رکاب او بودند
    بر رکابش جبين همي سودند
  • با همه بي همه فرس مي راند
    در معارف گهر همي افشاند
  • کاين همه هاي و هو ز پيش و ز پس
    نکند ذره اي اثر در کس
  • همچو اويي سزد معرف او
    وين زمان در جهان چو اويي کو
  • بر درش حلقه حلقه اهل نياز
    حلقه ناکوفته در او باز
  • چشمه ها را کند ز آب زلال
    در زمين هاي شوره مالامال
  • مانع مه شود که در وطني
    بر فروزد چراغ بيوه زني
  • در و ديوار تو شده ست سياه
    ليک ازان تيرگي نيي آگاه
  • خيز در پرتو کسي کن جا
    کت به آن تيرگي کند بينا
  • تيره کردي ز دود هستي روي
    خيز رو کن در ابر هستي شوي
  • زده اصحاب و خواجه حلقه به هم
    چون نگين اند و حلقه در خاتم
  • حبذا حلقه اي که فوج ملک
    حلقه در گوش آنست ز اوج فلک
  • واي آن ماهيي که در تف و تاب
    باز ماند ز بحرهاي خوش آب
  • خسته و پا شکسته در صحرا
    مانده از گله و شبان تنها
  • زين جماعت اگر جدا افتي
    در نخستين قدم ز پا ا فتي
  • حفظ اگر چه ز حق بود در خور
    مظهر آن جماعت است اکثر
  • تابد انگشت تو چنان به شتاب
    که در آن تافتن رود ز تو تاب
  • يکي از قوم اگر بود ز غرور
    در نمازش ز سهو و لهو قصور
  • کهف اصحاب سعد دين و دول
    منتهي در طريق علم و عمل
  • کم بود در فروغ معرفتش
    چون شود مهر ذره اي صفتش
  • از دل و ديده غرق آتش و آب
    از تب عشق آن جوان در تاب
  • روشنم شد که آن محبت و درد
    در دل من ازو سرايت کرد
  • گفت ناقل که اين حديث بلند
    در من انکار گونه اي افکند
  • بود با من رفيق خبازي
    در خلا و ملا هم آوازي
  • آتش انداخت در تنور سحر
    شعله آن زد از درونم سر
  • زود آن موي را ز چشم بچين
    موي در وي ز جهل سهل مبين
  • در زر خالص آن که دارد شک
    زند از بهر امتحانش محک
  • صبر بر امتحان شيخ نمود
    در دولت به روي خود بگشود
  • آن غرض ها که بودشان در سر
    گردد از قول و فعلشان ظاهر
  • اي بسا کس که حرص زد راهش
    آب ناخورده کشت در چاهش
  • آب بس تيز بود و پهناور
    خرس مسکين در آب شد مضطر
  • چشمشان ناگهان فتاد بر آن
    از تحير شدند خيره در آن
  • آن يکي بر کناره منزل ساخت
    وان دگر خويش را در آب انداخت
  • در شناور دو دست زد محکم
    باز ماند از شنا شناور هم
  • نيست بيرون از اينکه بپذيرد
    در دل و جان خويشتن گيرد
  • از همه در صفات و ذات جدا
    ليس شي ء کمثله ابدا
  • در فيض وجود بسته شدي
    تار و پود بقا گسسته شدي
  • سلک جمعيت از نظام افتد
    رخنه در کار خاص و عام افتد
  • در خبر گر چه هست صد کم يک
    هست نسبت به آن جناب اندک
  • ذره اي نيست در مکين و مکان
    که نه علمش بود محيط به آن
  • عدد ريگ در بيابان ها
    عدد برگ ها به بستان ها
  • همه نزديک او بود ظاهر
    همه در علم او بود حاضر
  • فعل هايي که از همه اشيا
    نو به نو در جهان شود پيدا
  • ور همه در مقام آن آيند
    که بر آن ذره اي بيفزايند
  • بعضي اندر شهود حق دايم
    در جمال و کمال او هايم
  • بي خبر زانکه در نشيمن بود
    عالمي هست و آدمي موجود
  • کرده هر يک به موجب تقدير
    در هياکل تصرف و تدبير
  • ندمد برگ تازه اي از شاخ
    در چمن ها و بيشه هاي فراخ
  • وحي تنزيل کار جبريل است
    نفخ در صور از سرافيل است
  • خاصه در چشم هاديان سبل
    از اولواالعزم و انبيا و رسل
  • چون در آخر زمان به قول رسول
    کند از آسمان مسيح نزول
  • چون شد اطباق آسمان ها طي
    ماند در سدره جبرئيل از وي
  • خاصه آل پيمبر و اصحاب
    کز همه بهترند در هر باب
  • هر خصومت که بودشان با هم
    به تعصب مزن در آنجا دم
  • حق در آنجا به دست حيدر بود
    جنگ با او خطا و منکر بود
  • گر کسي را خداي لعنت کرد
    نيست لعن من و تواش در خورد
  • بگشايند روزني ز سقر
    که در آن بنگرد به شام و سحر
  • از پي نفخ صور نوع بشر
    چون شود حشر کرده در محشر
  • اشقيا را صحيفه ها در مشت
    از سوي چپ دهند يا پس پشت
  • وان که افزود پله عصيان
    خون گري گوي که ماند در خسران
  • پلي آنسان که از قدم تا فرق
    عابر آن بود در آتش غرق
  • بلکه در رنج آن گذرگه تنگ
    باشد او را به قدر ضعف درنگ
  • ور نه در هر يکي ز سختي حال
    رنج بيند هزار سال و ملال
  • هر که افتد به دوزخ از کفار
    جاودان جاي او بود در نار
  • چون ز دوزخ کنند خلق گذر
    شست و شويي کنند در کوثر
  • حق چو بر خويشتن تجلي کرد
    يافت خود را در آن تجلي فرد
  • ديد ذاتي به وصف هاي کمال
    متصف در حريم عز و جلال