نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
از کجي ها
در
اعتقادم پاک
نيست از طعن کج نهادم باک
به زبان فصيح و لفظ متين
گفت
در
طي شعر سحر آيين
به طبيعت مکن
در
آن مدخل
دين خود را بدان مکن مختل
ور شود با يکي ز صحبت نبي
در
مقام جفا و بي ادبي
چه عجب کز وي آن کلام فضول
در
گذارند بهر روح رسول
همه جزوند زان چراغ سبل
هست
در
جزو شمه اي از کل
همچو اين جاهلان جاه طلب
که غلو کرده
در
علو نسب
پدر و مادر از نسب عاري
پسر افتاده
در
نسب داري
پشک
در
نافه شد که من مشکم
مي دهد بوي خوش تر و خشکم
چون بود موجبه مقدمتين
سلب شر است
در
نتيجه و شين
مي دهد سلب
در
نتيجه شان
که نشد آن ز موجبات عيان
باد لعنت بر آن که مهره خر
کرد پيوند سلک
در
و گهر
نسب اهل بيت بر خواندند
ليک
در
کسب آن فرو ماندند
عمر
در
جست و جو به سر بردند
تا ز امکان به فعلش آوردند
تا چنان کاولين ز نفس جهول
کرد جد
در
زوال آل رسول
شيخ مهنه که
در
فضاي وجود
کس ازو مه نبود ز اهل شهود
گفت هستم من آل پيغمبر
اين بزرگي مرا بود
در
خور
هر خيالي که
در
مقابل شيخ
کرد انديشه تافت بر دل شيخ
گشته
در
مرکز جهان مرکوز
رو به روي جهانيان شب و روز
من هم اين از نسب نيافته ام
ليک
در
پيروي شتافته ام
هستي من
در
او چو او برسيد
حق به محبوبي خودم بگزيد
هر که
در
اتباع من شد گم
سر زد آخر ز جيب يحببکم
در
ره گنجخانه جاي به جاي
ماند بر خاک ازو و نشانه پاي
هر که
در
بند آن رعايت بيش
بهره زان گنج بيش گيرد و پيش
هر که
در
راه عاشقي روزي
خورده باشد غم دل افروزي
چون ببيند به کوه کبک دري
که کند
در
خرام جلوه گري
بست پايش چو بود
در
دل وي
کش برد زنده تا نواحي حي
گفت رو رو فداي ليلي باش
همچو من
در
دعاي ليلي باش
گه چرا کرده
در
زمين حرم
گه غذا خورده از رياض ارم
در
عبارت چو او و هو رانند
غرض از او و هو همو دانند
چون شود دور کثرتش ز نظر
لفظ ايشان به آن بود
در
خور
ور تو گويي که کاملان بسيار
ما و من آورند
در
گفتار
گر چه آرد هزار طوفان زور
نفتدش
در
شهود بحر فتور
سر به سر
در
رکاب او بودند
بر رکابش جبين همي سودند
با همه بي همه فرس مي راند
در
معارف گهر همي افشاند
کاين همه هاي و هو ز پيش و ز پس
نکند ذره اي اثر
در
کس
همچو اويي سزد معرف او
وين زمان
در
جهان چو اويي کو
بر درش حلقه حلقه اهل نياز
حلقه ناکوفته
در
او باز
چشمه ها را کند ز آب زلال
در
زمين هاي شوره مالامال
مانع مه شود که
در
وطني
بر فروزد چراغ بيوه زني
در
و ديوار تو شده ست سياه
ليک ازان تيرگي نيي آگاه
خيز
در
پرتو کسي کن جا
کت به آن تيرگي کند بينا
تيره کردي ز دود هستي روي
خيز رو کن
در
ابر هستي شوي
زده اصحاب و خواجه حلقه به هم
چون نگين اند و حلقه
در
خاتم
حبذا حلقه اي که فوج ملک
حلقه
در
گوش آنست ز اوج فلک
واي آن ماهيي که
در
تف و تاب
باز ماند ز بحرهاي خوش آب
خسته و پا شکسته
در
صحرا
مانده از گله و شبان تنها
زين جماعت اگر جدا افتي
در
نخستين قدم ز پا ا فتي
حفظ اگر چه ز حق بود
در
خور
مظهر آن جماعت است اکثر
تابد انگشت تو چنان به شتاب
که
در
آن تافتن رود ز تو تاب
يکي از قوم اگر بود ز غرور
در
نمازش ز سهو و لهو قصور
کهف اصحاب سعد دين و دول
منتهي
در
طريق علم و عمل
کم بود
در
فروغ معرفتش
چون شود مهر ذره اي صفتش
از دل و ديده غرق آتش و آب
از تب عشق آن جوان
در
تاب
روشنم شد که آن محبت و درد
در
دل من ازو سرايت کرد
گفت ناقل که اين حديث بلند
در
من انکار گونه اي افکند
بود با من رفيق خبازي
در
خلا و ملا هم آوازي
آتش انداخت
در
تنور سحر
شعله آن زد از درونم سر
زود آن موي را ز چشم بچين
موي
در
وي ز جهل سهل مبين
در
زر خالص آن که دارد شک
زند از بهر امتحانش محک
صبر بر امتحان شيخ نمود
در
دولت به روي خود بگشود
آن غرض ها که بودشان
در
سر
گردد از قول و فعلشان ظاهر
اي بسا کس که حرص زد راهش
آب ناخورده کشت
در
چاهش
آب بس تيز بود و پهناور
خرس مسکين
در
آب شد مضطر
چشمشان ناگهان فتاد بر آن
از تحير شدند خيره
در
آن
آن يکي بر کناره منزل ساخت
وان دگر خويش را
در
آب انداخت
در
شناور دو دست زد محکم
باز ماند از شنا شناور هم
نيست بيرون از اينکه بپذيرد
در
دل و جان خويشتن گيرد
از همه
در
صفات و ذات جدا
ليس شي ء کمثله ابدا
در
فيض وجود بسته شدي
تار و پود بقا گسسته شدي
سلک جمعيت از نظام افتد
رخنه
در
کار خاص و عام افتد
در
خبر گر چه هست صد کم يک
هست نسبت به آن جناب اندک
ذره اي نيست
در
مکين و مکان
که نه علمش بود محيط به آن
عدد ريگ
در
بيابان ها
عدد برگ ها به بستان ها
همه نزديک او بود ظاهر
همه
در
علم او بود حاضر
فعل هايي که از همه اشيا
نو به نو
در
جهان شود پيدا
ور همه
در
مقام آن آيند
که بر آن ذره اي بيفزايند
بعضي اندر شهود حق دايم
در
جمال و کمال او هايم
بي خبر زانکه
در
نشيمن بود
عالمي هست و آدمي موجود
کرده هر يک به موجب تقدير
در
هياکل تصرف و تدبير
ندمد برگ تازه اي از شاخ
در
چمن ها و بيشه هاي فراخ
وحي تنزيل کار جبريل است
نفخ
در
صور از سرافيل است
خاصه
در
چشم هاديان سبل
از اولواالعزم و انبيا و رسل
چون
در
آخر زمان به قول رسول
کند از آسمان مسيح نزول
چون شد اطباق آسمان ها طي
ماند
در
سدره جبرئيل از وي
خاصه آل پيمبر و اصحاب
کز همه بهترند
در
هر باب
هر خصومت که بودشان با هم
به تعصب مزن
در
آنجا دم
حق
در
آنجا به دست حيدر بود
جنگ با او خطا و منکر بود
گر کسي را خداي لعنت کرد
نيست لعن من و تواش
در
خورد
بگشايند روزني ز سقر
که
در
آن بنگرد به شام و سحر
از پي نفخ صور نوع بشر
چون شود حشر کرده
در
محشر
اشقيا را صحيفه ها
در
مشت
از سوي چپ دهند يا پس پشت
وان که افزود پله عصيان
خون گري گوي که ماند
در
خسران
پلي آنسان که از قدم تا فرق
عابر آن بود
در
آتش غرق
بلکه
در
رنج آن گذرگه تنگ
باشد او را به قدر ضعف درنگ
ور نه
در
هر يکي ز سختي حال
رنج بيند هزار سال و ملال
هر که افتد به دوزخ از کفار
جاودان جاي او بود
در
نار
چون ز دوزخ کنند خلق گذر
شست و شويي کنند
در
کوثر
حق چو بر خويشتن تجلي کرد
يافت خود را
در
آن تجلي فرد
ديد ذاتي به وصف هاي کمال
متصف
در
حريم عز و جلال
صفحه قبل
1
...
1329
1330
1331
1332
1333
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن