نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
صد هزار آئينه دارد يار من
مي نمايد
در
همه دلدار من
چشم من شد به نور او روشن
نظري کن به نور او
در
من
باده مي نوشي درآ
در
گوشه ميخانه اي
ذوق ما داري طلب کن مجلس مستان من
در
خرابات مغان رندان تمام
مي خورند و مي برند فرمان من
مجلس عشق است و ساقي
در
نظر
نعمت الله مير سرمستان من
هر چه بيني
در
ميان انجمن
عاشق و معشوق را بين همچو من
نور او
در
ديده عالم نگر
زانکه او جان است و عالم چون بدن
صد هزار آيينه دارد يار من
در
همه آيينه آن يک رو ببين
مي نمايد آن يکي
در
هر يکي
آن يکي با هر يکي يکتا ببين
ديگران بينند او را
در
بهشت
تو بيا گر عارفي اينجا ببين
نعمت الله
در
همه عالم يکي است
آن يکي تنهاي با تن ها ببين
آينه گر صد ببيني ور هزار
در
همه يکتاي بي همتا ببين
در
سرم سوداي زلف او فتاد
حال اين سودائي شيدا ببين
نعمت الله را اگر خواهي بيا
در
خرابات مغان ما را ببين
روشن است آئينه گيتي نما
در
صفاي روي او آن رو ببين
مي نمايد آن يکي
در
هر يکي
ور نمي بيني چو احول دو ببين
آفتابي رو نموده مه نقاب
روشن است
در
ديده ما تو ببين
گوشه ميخانه ما جنت المأوا بود
در
چنين خوش خانه اي بخرام و جاي خود ببين
عاشقانه خود درآ
در
بحر بي پايان ما
نعمت الله را بجو و آشناي خود ببين
در
صورت موج و جو و دريا
مائيم سراب اين عجب بين
بگذر ز نشان و نام بيني
در
عالم نيستي نشان بين
نور چشم است و
در
نظر پيداست
نظري کن به چشم ما مي بين
ذره و آفتاب
در
نظر است
تيز بيني خرده بين مي بين
نظري کن
در
آينه بنگر
خود و معشوق روبرو مي بين
خوش
در
اين بحر ما درآ با ما
آب مي جو و سوبسو مي بين
در
خرابات عشق مستانه
جام مي نوش و هم سبو مي بين
چين زلفش صبا دهد بر باد
اين خطا بين که مي رود
در
چين
هفت هيکل آيتي
در
شأن اوست
خوش بخوان قرآن و ميدان شمس الدين
خوش خراباتي و رندان
در
حضور
ساقي سرمست رندان شمس الدين
آب مي جوئي بيا با ما نشين
تشنه اي با ما
در
اين دريا نشين
بحرئي بايد
در
اين درياي ما
خود کي آيد سوي ما صحرانشين
عقل را از
در
بران گر عاشقي
پيش آن معشوق بي همتا نشين
نعمت الله را ببين
در
عين ما
عارفانه خوش بيا با ما نشين
ذوق ما داري بيا با ما نشين
عارفانه خوش
در
اين دريا نشين
چست برخيز از سر هر دو جهان
بر
در
يکتاي بي همتا نشين
حاصل عمر ما دمي باشد
دم بوم
در
بيا دمي بنشين
بر
در
مي فروش خوش بنشين
جام مي را بنوش خوش بنشين
در
سمرقند اگر نيابي يار
خوش برو تا به اوش خوش بنشين
من عين تو و تو عين من وين عينين
يک عين بود ظهور او
در
کونين
هر چند که آب را نباشد لوني
چون
در
دو قدح کني نمايد لونين
در
شمس و قمر نگر که روشن بيني
يک نور که رو نموده اندر عينين
در
خم مي نشين و غسلي کن
خرقه خود به جام مي مي شو
ما خراباتي و رند و عاشقيم
اوفتاده بر
در
خمار او
غير او
در
آتش غيرت بسوخت
کي بود با يار غار اغيار او
در
دل ما عشق جانان جان ماست
جنت اعلي ترا و حور او
نعمت الله نور چشم عالم است
روشن است
در
ديده ام چون نور او
سيد يکي است
در
دو جهان مثل او کجاست
هرگز نديده ديده مردم مثال او
مقام سروري جوئي سر کويش غنيمت دان
بهشت جاودان خواهي
در
خلوت سراي او
هواي خويشتن بگذار اگر داري هواي او
غنيمت دان اگر يابي
در
خلوت سراي او
دلارامي که با من
در
ميان است
کناري با چنان دلدار خوش بو
صفحه قبل
1
...
1328
1329
1330
1331
1332
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن