167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • وان که آيينه سکندر بود
    سر جانش در او مصور بود
  • در مساس آنچه سنگريزه نمود
    چون بديدند لعل و مرجان بود
  • نزدند از سر فساد و غلو
    کافران جز در عناد و عتو
  • مؤمنان کرده در پيمبر روي
    هم سمعنا و هم اطعنا گوي
  • کرده آن را خداي عز و جل
    در سراي دگر جزاي عمل
  • زو به هر مرتبه نمود اثري
    که ندارد نمود در دگري
  • در همه ذهن ها به قول اصح
    عين اشيا بود نه ظل و شبح
  • ليکن اندر وجود نفس الامر
    نيست در ذهن کس چه زيد و چه عمرو
  • در وجودين خويشتن دائم
    گاه لا قائم است و گه قائم
  • در يکي از مقوله هيئات
    باش گو و اندر آن دگر ز ذوات
  • در يکي از معاني و اوصاف
    که بر اعيان بود مفاض و مضاف
  • که چه سان در مراتب و اطوار
    مختلف مي نمايدش آثار
  • وين تغير به فهم اهل ادب
    در اضافات واقع است و نسب
  • جاودان در مقر اجلال است
    وز ازل تا ابد به يک حال است
  • يا جلي الظهور و الاشراق
    کيست جز تو در انفس و آفاق
  • سايه را در مواقع تعليم
    ضؤ ثاني رقم زده ست حکيم
  • بلکه مدعو وي است داعي نيز
    در هدي و ضلال ساعي نيز
  • گر چه ما در شمار اسماييم
    ليکن از روي ذات يکتاييم
  • ملک خواب را نگر که چه سان
    کند اظهار در خيال کسان
  • بهر هر معنيي ز جنس صور
    کسوتي بس مناسب و در خور
  • ديد در خواب صاحب خردي
    که فم و فرج خلق مهر زدي
  • از تو آن منع چون مقرر شد
    در خيالت چنين مصور شد
  • همچنين هر صفت ز نقص و کمال
    که شود در تو راسخ از افعال
  • ياد کن آنکه در شب اسرا
    با حبيب خدا خليل خدا
  • عرض فاني اند اين کلمات
    نيست شان در دو آن بقا و ثبات
  • زانکه چون معده پر شود ز طعام
    يکسر اعضا فتند در آثام
  • آدمي را ز بس فريب و فسون
    در رگ و پي بود رونده چو خون
  • گرسنه سر به جيب صبر و ثبات
    به که در کسب کردن شهوات
  • گرسنه پا به دامن ادبار
    پشت بر خلق و روي در ديوار
  • مگر آن هرزه کار بي حاصل
    که کند سعي در عمارت گل
  • هر چه سازد در آب و خاک تلف
    نايدش زان به غير باد به کف
  • قبله گاه توجهات همم
    بر دو گونه است در جميع امم
  • نفقاتش در آب و گل موضوع
    ماند و او ز اجر او مقطوع
  • بلکه در حج و عمره و صلوات
    چون بود بهر عاجلت نفقات
  • همه ماند در آب و گل مرهون
    ندهد اجر صانع بيچون
  • چون ز گل درگذشت همت وي
    نفاتش همي رود در پي
  • خود چه دانش بود در آن سينه
    که بود جاي شهوت و کينه
  • هر که را همت آن بود که مدام
    رودش در درون شراب و طعام
  • در نعم هر که روي منعم ديد
    به نعم التفات نپسنديد
  • اکل و شربش چه باشد انس به حق
    دايم او در حق است مستغرق
  • دل چو در نفس و وايه او بست
    گشت ازان وايه پايه او پست
  • ناي خالي به است و طبل تهي
    چند در ناي و طبل لقمه نهي
  • تا تو اين ناي را نسازي تنگ
    نشوي در جهان بلند آهنگ
  • شو علم در فنا و فقر و قدم
    نه به ملک قدم به طبل و علم
  • ذکرشان صرف بهر سفره و آش
    فکرشان صرف در وجوه معاش
  • چشم بر در که کيست کز ده و شهر
    يافته از طريق مردان بهر
  • آمد از شهر تا به منزل وي
    امردک هم دوان دوان در پي
  • شيخ برجست و در جواب سلام
    که عليک السلام و الاکرام
  • در هم آويختند هر دو دغل
    به تمناي دستبوس و بغل
  • بعد ازان شيخ جاي خود بنشست
    پرسش حال و کار در پيوست
  • يک به يک را جواب نيک شنيد
    رو در آن شخص کرد و زو پرسيد
  • با پسر گفت لوليي در ده
    نيست چيزي ز نان گندم به
  • حاضر آورد يک دو کاسه طعام
    داشت محسوب در وظيفه شام
  • تا به تمثيل شرح سيرت وي
    کردمي همچو آن عرب در ري
  • عربان در بغل نهاد و گذشت
    گرد بازار و شهر و کو مي گشت
  • مي گريزي ز زخم نشتر مرگ
    چه کني روي در برادر مرگ
  • باز بفرست نفحه اي ديگر
    که به بيداريم بود در خور
  • وحدت صرف و هستي ساذج
    بود اينها همه در او مدرج
  • ارض شد ملک و آسمان ملکوت
    هر دو در تحت سطوت جبروت
  • شايد چو بار نخست در دومين
    عرض او عين آسمان و زمين
  • آنچه در وي تجرد و تأثير
    گشت ظاهر شد آسمان و اثير
  • آدميزاده در مبادي حال
    پي نفس و هوا رود همه سال
  • لذت او در آن بود محصور
    همت او بر آن بود مقصور
  • در کفش مانده سخت مضطر و خوار
    همچو آن زن به دست آن عيار
  • داشت در ده مقام بيوه زني
    تازه رويي و نازنين بدني
  • بود در کنج خانه مالامال
    يک دو خم روغنش چو آب زلال
  • کرد ازان پر دو خيک و بر خر بست
    جست بالا و در ميانه نشست
  • پيش راهش گرفت کاي خواهر
    بلکه خورشيد و ماه در چادر
  • داد در دست زن که دار نگاه
    تا به خيک دگر گشايم راه
  • به ضرورت به کار تن در داد
    نام و ناموس را به گوشه نهاد
  • يادش آيد که در جوار خداي
    بارها زد به جرم و عصيان راي
  • يادش آيد که در فلان ساعت
    ديو چون زد بر او ره طاعت
  • هر چه در شصت سال يا هفتاد
    کرد از شر و خير پيش افتاد
  • و آب چشمش شود در آن شيون
    آتشش را به خاصيت روغن
  • اي به مهد بدن چو طفل صغير
    مانده در دست خواب غفلت اسير
  • يار هشيار و مرد عشق پرست
    خفته در خوابگاه عشرت مست
  • زنده جاودان تو را بر سر
    مردگان را چه مي کشي در بر
  • هر که موقن بود به آنکه خداي
    حاضر و ناظر است در همه جاي
  • در و ديوار و حاجب و بواب
    نيست بر ديدن خداي حجاب
  • در پس پرده هاي تو بر تو
    کي تواند مخالفت با او
  • هر که داند که کاملان بشر
    که نهانند در ميان بشر
  • کي تواند که در شب ديجور
    کرده پنهان هزار فسق و فجور
  • با نبي يا ولي شدم همدم
    ساخت در راز خود مرا محرم
  • خاصه ما و برگزيده ماست
    نام او ثبت در جريده ماست
  • ساده مردي ز عقل دور ترک
    داشت در ده يکي ضعيف خرک
  • بانگ مي زد که کيست در بازار
    که خرد بهر خود خري رهوار
  • مي جهد همچو باد جاي به جاي
    مي رود همچو آب در گل و لاي
  • يار در خانه و به گرد جهان
    من طلبکارش آشکار و نهان
  • در صفت هاي اين متاع سقط
    از جهالت چه اوفتي به غلط
  • خواجه را بين که عمرهاي دراز
    بوده در حرص و بخل و خست و آز
  • چون نهد خوان در آفتاب به پيش
    گيرد از ترس دست سايه خويش
  • صيت جود کف تو در عالم
    طعن معن است و ماتم حاتم
  • زور و بهتان ز جانب مادح
    که بود در کمال دين قادح
  • مدح گوي تو در برابر تو
    خاک ادبار ريخت بر سر تو
  • باشد او را در اين سپنج سراي
    زندگاني و زندگي به خداي
  • پور عبدالملک به نام هشام
    در حرم بود با اهالي شام
  • در کساي بها و حله نور
    بر حريم حرم فکند عبور
  • هر طرف مي گذشت بهر طواف
    در صف خلق مي فتاد شکاف
  • چون کند جاي در ميان قريش
    رود از فخر بر زبان قريش
  • همه جا از براي هر همجي
    کرده ام صرف در مديح و هجي