نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
وان که آيينه سکندر بود
سر جانش
در
او مصور بود
در
مساس آنچه سنگريزه نمود
چون بديدند لعل و مرجان بود
نزدند از سر فساد و غلو
کافران جز
در
عناد و عتو
مؤمنان کرده
در
پيمبر روي
هم سمعنا و هم اطعنا گوي
کرده آن را خداي عز و جل
در
سراي دگر جزاي عمل
زو به هر مرتبه نمود اثري
که ندارد نمود
در
دگري
در
همه ذهن ها به قول اصح
عين اشيا بود نه ظل و شبح
ليکن اندر وجود نفس الامر
نيست
در
ذهن کس چه زيد و چه عمرو
در
وجودين خويشتن دائم
گاه لا قائم است و گه قائم
در
يکي از مقوله هيئات
باش گو و اندر آن دگر ز ذوات
در
يکي از معاني و اوصاف
که بر اعيان بود مفاض و مضاف
که چه سان
در
مراتب و اطوار
مختلف مي نمايدش آثار
وين تغير به فهم اهل ادب
در
اضافات واقع است و نسب
جاودان
در
مقر اجلال است
وز ازل تا ابد به يک حال است
يا جلي الظهور و الاشراق
کيست جز تو
در
انفس و آفاق
سايه را
در
مواقع تعليم
ضؤ ثاني رقم زده ست حکيم
بلکه مدعو وي است داعي نيز
در
هدي و ضلال ساعي نيز
گر چه ما
در
شمار اسماييم
ليکن از روي ذات يکتاييم
ملک خواب را نگر که چه سان
کند اظهار
در
خيال کسان
بهر هر معنيي ز جنس صور
کسوتي بس مناسب و
در
خور
ديد
در
خواب صاحب خردي
که فم و فرج خلق مهر زدي
از تو آن منع چون مقرر شد
در
خيالت چنين مصور شد
همچنين هر صفت ز نقص و کمال
که شود
در
تو راسخ از افعال
ياد کن آنکه
در
شب اسرا
با حبيب خدا خليل خدا
عرض فاني اند اين کلمات
نيست شان
در
دو آن بقا و ثبات
زانکه چون معده پر شود ز طعام
يکسر اعضا فتند
در
آثام
آدمي را ز بس فريب و فسون
در
رگ و پي بود رونده چو خون
گرسنه سر به جيب صبر و ثبات
به که
در
کسب کردن شهوات
گرسنه پا به دامن ادبار
پشت بر خلق و روي
در
ديوار
مگر آن هرزه کار بي حاصل
که کند سعي
در
عمارت گل
هر چه سازد
در
آب و خاک تلف
نايدش زان به غير باد به کف
قبله گاه توجهات همم
بر دو گونه است
در
جميع امم
نفقاتش
در
آب و گل موضوع
ماند و او ز اجر او مقطوع
بلکه
در
حج و عمره و صلوات
چون بود بهر عاجلت نفقات
همه ماند
در
آب و گل مرهون
ندهد اجر صانع بيچون
چون ز گل درگذشت همت وي
نفاتش همي رود
در
پي
خود چه دانش بود
در
آن سينه
که بود جاي شهوت و کينه
هر که را همت آن بود که مدام
رودش
در
درون شراب و طعام
در
نعم هر که روي منعم ديد
به نعم التفات نپسنديد
اکل و شربش چه باشد انس به حق
دايم او
در
حق است مستغرق
دل چو
در
نفس و وايه او بست
گشت ازان وايه پايه او پست
ناي خالي به است و طبل تهي
چند
در
ناي و طبل لقمه نهي
تا تو اين ناي را نسازي تنگ
نشوي
در
جهان بلند آهنگ
شو علم
در
فنا و فقر و قدم
نه به ملک قدم به طبل و علم
ذکرشان صرف بهر سفره و آش
فکرشان صرف
در
وجوه معاش
چشم بر
در
که کيست کز ده و شهر
يافته از طريق مردان بهر
آمد از شهر تا به منزل وي
امردک هم دوان دوان
در
پي
شيخ برجست و
در
جواب سلام
که عليک السلام و الاکرام
در
هم آويختند هر دو دغل
به تمناي دستبوس و بغل
بعد ازان شيخ جاي خود بنشست
پرسش حال و کار
در
پيوست
يک به يک را جواب نيک شنيد
رو
در
آن شخص کرد و زو پرسيد
با پسر گفت لوليي
در
ده
نيست چيزي ز نان گندم به
حاضر آورد يک دو کاسه طعام
داشت محسوب
در
وظيفه شام
تا به تمثيل شرح سيرت وي
کردمي همچو آن عرب
در
ري
عربان
در
بغل نهاد و گذشت
گرد بازار و شهر و کو مي گشت
مي گريزي ز زخم نشتر مرگ
چه کني روي
در
برادر مرگ
باز بفرست نفحه اي ديگر
که به بيداريم بود
در
خور
وحدت صرف و هستي ساذج
بود اينها همه
در
او مدرج
ارض شد ملک و آسمان ملکوت
هر دو
در
تحت سطوت جبروت
شايد چو بار نخست
در
دومين
عرض او عين آسمان و زمين
آنچه
در
وي تجرد و تأثير
گشت ظاهر شد آسمان و اثير
آدميزاده
در
مبادي حال
پي نفس و هوا رود همه سال
لذت او
در
آن بود محصور
همت او بر آن بود مقصور
در
کفش مانده سخت مضطر و خوار
همچو آن زن به دست آن عيار
داشت
در
ده مقام بيوه زني
تازه رويي و نازنين بدني
بود
در
کنج خانه مالامال
يک دو خم روغنش چو آب زلال
کرد ازان پر دو خيک و بر خر بست
جست بالا و
در
ميانه نشست
پيش راهش گرفت کاي خواهر
بلکه خورشيد و ماه
در
چادر
داد
در
دست زن که دار نگاه
تا به خيک دگر گشايم راه
به ضرورت به کار تن
در
داد
نام و ناموس را به گوشه نهاد
يادش آيد که
در
جوار خداي
بارها زد به جرم و عصيان راي
يادش آيد که
در
فلان ساعت
ديو چون زد بر او ره طاعت
هر چه
در
شصت سال يا هفتاد
کرد از شر و خير پيش افتاد
و آب چشمش شود
در
آن شيون
آتشش را به خاصيت روغن
اي به مهد بدن چو طفل صغير
مانده
در
دست خواب غفلت اسير
يار هشيار و مرد عشق پرست
خفته
در
خوابگاه عشرت مست
زنده جاودان تو را بر سر
مردگان را چه مي کشي
در
بر
هر که موقن بود به آنکه خداي
حاضر و ناظر است
در
همه جاي
در
و ديوار و حاجب و بواب
نيست بر ديدن خداي حجاب
در
پس پرده هاي تو بر تو
کي تواند مخالفت با او
هر که داند که کاملان بشر
که نهانند
در
ميان بشر
کي تواند که
در
شب ديجور
کرده پنهان هزار فسق و فجور
با نبي يا ولي شدم همدم
ساخت
در
راز خود مرا محرم
خاصه ما و برگزيده ماست
نام او ثبت
در
جريده ماست
ساده مردي ز عقل دور ترک
داشت
در
ده يکي ضعيف خرک
بانگ مي زد که کيست
در
بازار
که خرد بهر خود خري رهوار
مي جهد همچو باد جاي به جاي
مي رود همچو آب
در
گل و لاي
يار
در
خانه و به گرد جهان
من طلبکارش آشکار و نهان
در
صفت هاي اين متاع سقط
از جهالت چه اوفتي به غلط
خواجه را بين که عمرهاي دراز
بوده
در
حرص و بخل و خست و آز
چون نهد خوان
در
آفتاب به پيش
گيرد از ترس دست سايه خويش
صيت جود کف تو
در
عالم
طعن معن است و ماتم حاتم
زور و بهتان ز جانب مادح
که بود
در
کمال دين قادح
مدح گوي تو
در
برابر تو
خاک ادبار ريخت بر سر تو
باشد او را
در
اين سپنج سراي
زندگاني و زندگي به خداي
پور عبدالملک به نام هشام
در
حرم بود با اهالي شام
در
کساي بها و حله نور
بر حريم حرم فکند عبور
هر طرف مي گذشت بهر طواف
در
صف خلق مي فتاد شکاف
چون کند جاي
در
ميان قريش
رود از فخر بر زبان قريش
همه جا از براي هر همجي
کرده ام صرف
در
مديح و هجي
صفحه قبل
1
...
1328
1329
1330
1331
1332
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن