نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
در
همه حالي که باشي اي عزيز
نعمت الله را جدا از خود مدان
هر که چون ما فتاد
در
دريا
کي خورد غم ز قطره باران
اين سرا، خانه خراب بود
گر نباشد
در
اين سرا انسان
صورت نقشي که آيد
در
نظر
چون خيال اوست بر چشمش نشان
ساقيم مست است و جام مي بدست
در
سرابستان جان عاشقان
گفته سيد حيات جان ماست
لاجرم
در
جان ما باشد روان
بگشاده اي چو کاسه دهان
در
خيال آش
مانند سفره حلقه به گوشي براي نان
مي دهد عمر عزيز خويش بر باد هوا
باد پيمائي که گردد
در
هواي اين جهان
جام گيتي نما بدست آور
تا ببيني جمال خويش
در
آن
نوري از آن کنار به ما رو نموده باز
روشن چو آفتاب نمائيم
در
ميان
بسته ميان به خلوت ميخانه مي رويم
آنجا ميان خويش گشائيم
در
ميان
عاشق کنار دارد و معشوق هم کنار
عشقيم و آمديم که مائيم
در
ميان
سيد موحدي است که سلطان گداي اوست
انديشه کج مبر که گدائيم
در
ميان
اين چنين پيدا و پنهاني چنان
برکنار از ما و با ما
در
ميان
در
خرابات مغان مست خراب
همدم جاميم و فارغ از جهان
في الجمله عارفيم به هر صورتي که هست
در
ديدن صفات کمال تو هر زمان
ساقي سرمست ديدم صبحدم جامي بدست
خوش بود ياري چنين
در
صبحگاهي يافتن
با همه اين سخن توان گفتن
در
معني چنين توان سفتن
من چو بي من
در
درون خلوتم
خواه پرده پوش و خواهي برفکن
نور چشم عالمي از ديده مردم نهان
يوسف مصري ولي پنهان شده
در
پيرهن
گرمي جام بقا خواهي که نوشي همچو ما
در
خرابات فنا مستانه خود را درفکن
عاشق و مست و خرابم ساقيا جامي بده
مطربا قولي بگو تا ناتنا
در
تان تن
بت پرستي نيستم تا بت پرستم
در
جهان
من خليل اللهم و باشم هميشه بت شکن
عشق
در
آن و اين توان ديدن
بر يسار و يمين توان ديدن
آن چنان آفتاب روشن راي
در
رخ شمس الدين توان ديدن
به نور طلعت او گشته چشم ما روشن
نموده
در
نظرم نور کبريا روشن
هميشه
در
نظرم نور نعمت الله است
نگر به ديده ما نور چشم ما روشن
مردم ديده تا به خود بينا است
در
همه ديده ام خدا روشن
مهر تو آفتاب جان و دل است
من چو ذره
در
آن هوا روشن
هر مظهري که بيني جام جهان نمائي است
مظهر
در
او هويداست نظاره خدا کن
سوز دل دلسوختگان ز آتش عشقش
در
سينه شمع و دل پروانه طلب کن
چون مردمک ديده دريا دل سيد
در
ديده مادر شو و دردانه طلب کن
اي دل ز جهان جان گذر کن
در
عالم عاشقي سفر کن
در
بحر محيط حال حل شو
دامن چو صدف پر از گهر کن
دمي
در
چشم مست ما نظر کن
ببين منظور و ناظر را نظر کن
حباب و موج و قطره جمله آبند
بجو اين جمله
در
دريا نظر کن
دلي چون آينه روشن بدست آر
در
آن دلدار بي همتا نظر کن
چو عالم مي نمايد نعمت الله
نظر کن
در
همه اشيا نظر کن
بيا
در
چشم مست ما نظر کن
به نور او بيا ما را نظر کن
هزاران آينه گر رو نمايد
در
آن يکتاي بي همتا نظر کن
نظر کن ناظر و منظور بنگر
دمي
در
ديده بينا نظر کن
همه اشيا به ما او را نمايد
نظر کن
در
همه اشيا نظر کن
کتاب نعمت الله خوش بخوانش
مسما
در
همه اسما نظر کن
در
چشم پر آب ما نظر کن
هر سو برو و ز ما خبر کن
بنگر تو جمال نعمت الله
در
جام جهان نما نظر کن
در
خماري لاف از مستي مزن
بنده اي با ما تو سلطاني مکن
جام گيتي نما بدست آور
نظري کن
در
او و حالي کن
آفتاب ار چو ماه مي طلبي
بر
در
سيدم هلالي کن
در
خرابات مغان مست خراب افتاده ايم
هر چه خواهد گو بگو عامي کالانعامي به من
نعمت الله مجلس رندانه اي آراسته
چشم مستش مي دهد
در
هر نظر جامي به من
صفحه قبل
1
...
1327
1328
1329
1330
1331
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن