167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • گشت در عين اين و آن ساري
    غير آن چون شود دگر طاري
  • آنچه در من سرشته شد ز ازل
    چون نيايد جز آن به فعل و عمل
  • چون ندانم که پي به گنج برم
    بي طلب در طلب چه رنج برم
  • هر که را در طبيعت اطلاق است
    خوردن قابضش چو ترياق است
  • بين درين کارگاه وهم و خيال
    خويش را در مجاري افعال
  • متقي نفس خويش را چو شناخت
    در شرورش وقايه حق ساخت
  • گر چه در کيش صاحب تفريد
    آن تقاضا همي کند توحيد
  • ساخت خاطر تهي ز وايه خويش
    کرد حق را در آن وقايه خويش
  • تا نيفتد در آن فساد و خلل
    از ظهور و غرور نفس دغل
  • جز ادب نيست در دل ابدال
    جز ادب نيست دأب اهل کمال
  • در اداي حدود بي تغيير
    از غلو دور بودن و تقصير
  • دين و اسلام در ادب طلبيست
    کفر و طغيان ز شوم بي ادبيست
  • بس که در شأن او غلو کردند
    دين و ملت فداي او کردند
  • گفت در مدحت علي سخنان
    که نيايد جز از دروغ زنان
  • دون مگو بل ز دون بسي دونتر
    در کمي از کم از کم افزون تر
  • در سخن واجب است حسن بيان
    حق ازان گفت رتل القرآن
  • با تو گويم حکايتي درياب
    کز تأمل در آن رسي به جواب
  • آن يکي پيش عالمي فاضل
    گفت کاي در علوم دين کامل
  • گفت کاي در ولاي من واهي
    از کدامين علي سخن خواهي
  • گفت من گر چه اندکي دانم
    در دو عالم علي يکي دانم
  • در خيبر به زور خود کنده
    برده تا دوش و دورش افکنده
  • در تک و پوي بهر اين مطلوب
    همه غالب شدند و او مغلوب
  • اين علي را در شماره که و مه
    خود نبوده ست ور نباشد به
  • قوت و فعل حق ازو زده سر
    کنده بي خويشتن در خيبر
  • هر چه بر دل نشيند از وي گرد
    هست در چشم مرد آفت مرد
  • بود با او موافق و منقاد
    در جنگ و مخالفت نگشاد
  • چون همه روي در نقاب شدند
    ذره سان محو آفتاب شدند
  • در جهان شاه و رهبري چو علي
    گر کسي سر کشد زهي دغلي
  • او به موهوم خويش دارد رو
    زانکه موهوم اوست در خور او
  • جز در آن صورت ار شود ظاهر
    گردد آن را ز جاهلي منکر
  • چون تجلي که در معاد بود
    همه بر طبق اعتقاد بود
  • رو به هر چيز کاورد هر دم
    در فضاي حوايج عالم
  • خيزد از قبر تيره خوار و خجل
    پشت بر آفتاب و رو در ظل
  • گر مصلي کند به وقت صلاة
    روي در کعبه از جميع جهات
  • تا کني در محيط زان شط ره
    گفت ولوا وجوهکم شطره
  • در جهان هر صفت که معروف است
    بي تقيد به جمله موصوف است
  • وانچه نقصي بود در آن واقع
    نيست قطعا به سوي حق راجع
  • حق هم از بهر کشف اين مقصود
    در کلام مجيد خود فرمود
  • ليک ارباب کشف و اهل عيان
    در جماد و نبات و هر حيوان
  • هر چه آيد فرو ز عالم جان
    قالبي باشدش در آن ميدان
  • شرح آن را کسي چه سان سنجد
    نيست زانسان که در بيان گنجد
  • ديگري زان فريق گويم کيست
    آنکه در هر عمل به وسوسه زيست
  • رو سوي کوزه و سبو نکند
    جز در آب روان وضو نکند
  • نقد دين در مدينه و مکه
    يافت از دست ناقدان سکه
  • شستن روي و دست و پا يک بار
    فرض شد در شريعت مختار
  • روي و ريش اين همه چه مي شويي
    در نجاست گرفته اي گويي
  • ساده دل چون ز خواب سر برداشت
    ديد گم گشته هر چه در بر داشت
  • چون نيارست سر برهنه نشست
    کرد بيرون ازار و در سر بست
  • سوي وسواس او گرايد ديو
    همچو خون در رگش درآيد ريو
  • گه بگويد نويت پي در پي
    گه به لاحول سازد آن را طي
  • خلق حيران که در چه کار است اين
    ديو خرم که يار غار است اين
  • هر که در خانه کرد خر تيمار
    برد آسان به سوي منزل بار
  • وان که جو در سر بيابان داد
    بارش آخر به پشت خويش نهاد
  • متعلق دلش به هر ورقي
    در خيالش ز هر ورق سبقي
  • سوي هر خشت از آن که رو کرده
    در فيضي به رخ برآورده
  • از مجلد نديده غير از پوست
    پي نبرده به مغزها که در اوست
  • تا نتابد ز صوب کثرت روي
    در نيابد ز جذب وحدت بوي
  • منشين بيش ازين به زير غبار
    خيز و غسلي در آب ديده برآر
  • سالها گر تو در هنر کوشي
    اين همه عيب را چه سان پوشي
  • چه زني در رديف و قافيه چنگ
    کار بر خود کني چو قافيه تنگ
  • شعر در نفس خويشتن بد نيست
    پيش اهل دل اين سخن رد نيست
  • وه کز ايشان بجز فسانه نماند
    جز سخن هيچ در ميانه نماند
  • افکند خويش را به مکر و دروغ
    پيش آن جمع چون مگس در دوغ
  • زو يکي گر به غار کرده فرار
    ثاني اثنين گشته در بن غار
  • آن يکي رو به ديگري آورد
    گفت اي در نکال و خسران فرد
  • هر کجا در زمانه دشنامي
    رفته بر لفظ خاص يا عامي
  • هست اينها همه در انبان درج
    تا به کي مي کني ز انبان خرج
  • چون زبان را همي کني جنبان
    چيزي آور که نيست در انبان
  • نکته الشعير قد يؤکل
    و يذم در عرب شده ست مثل
  • چه کنم در سرشت من اينست
    وز ازل سرنوشت من اينست
  • هر چه در عرصه جهان پيداست
    هدف حکم اسمي از اسماست
  • گفت اگر نايد از شما عملي
    که در آن باشد از گنه خللي
  • آدمي چيست برزخي جامع
    صورت خلق و حق در او واقع
  • باطنش در محيط وحدت غرق
    ظاهرش خشک لب به ساحل فرق
  • يک صفت نيست از صفات خدا
    که نه در ذات او بود پيدا
  • چيست حکمت در آفرينش خلق
    که ازان قاصر است بينش خلق
  • خود به خود در خود آن همه گوهر
    ديدمي بي توسط مظهر
  • نشود متصف به قسم دگر
    جز به وقت ظهور و در مظهر
  • هر لنعلم که هست در قرآن
    قسم ثاني بود مصحح آن
  • همه در ستر جمع متواري
    همه از فرق و حکم او عاري
  • غير ازو در جهان نبيند هيچ
    آشکار و نهان نبيند هيچ
  • زانکه در عالم خدا داني
    جهل علم است و علم ناداني
  • حفظ کرده ست چند مسئله اي
    در پي افکنده از خران گله اي
  • عمر خود کرده در خلاف و مرا
    صرف حيض و نفاس و بيع و شرا
  • نحويي گفت در حضور عوام
    «کان » گه ناقص است و گاهي تام
  • لب گشاد و در حقيقت سفت
    گفت خوش نکته اي که نحوي گفت
  • کامل و تام آن بود الحق
    که در اسم حق است مستغرق
  • پير دهقان چو دانه گندم
    در زمين بهر کشت سازد گم
  • بعد ازان خوشه آورد بر سر
    دانه در وي هنوز تازه و تر
  • کين چه چيز است، در مقابل آن
    غير گندم نيايدش به زبان
  • نه ازو نان پزد کسي و نه آش
    نشود صرف در وجوه معاش
  • هستي خود کند در او فاني
    سر برآرد ز جيب انساني
  • سالها شد که روي در ديوار
    دل برآرم به گرد شهر و ديار
  • سخنش را چو جا کنم در گوش
    سازدم از سخنوري خاموش
  • وه کزين کس نشانه پيدا نيست
    اثري در زمانه قطعا نيست
  • نه ازين کار در دلش دردي
    نه ازين راه بر رخش گردي
  • دل به يکباره در خدا بستن
    خاطر از فکر خلق بگسستن
  • بر در دل نشستن از پي پاس
    تا به بيهوده نگذرد انفاس
  • وز فنون ادب چو نحو و چو صرف
    آنچه باشد در آن علوم شگرف
  • صرفه در صرف عمر کن حرفه
    که ز کوشش فزون بود صرفه