167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در خرابات مغان با عاشقان هم صحبتيم
    رند سرمستيم و از دنيي و عقبي رسته ايم
  • خوش در ميخانه اي بگشاده ايم
    باده نوشان را صلايي داده ايم
  • از سر هر دو جهان برخاستيم
    بر در ميخانه مست افتاده ايم
  • ما چو دريائيم و خلق امواج ما
    لاجرم ما با همه در ساختيم
  • در بند خيال دي و فردا
    بوديم امروز و باز رستيم
  • دل در آن زلف پر شکن بستيم
    لاجرم باز توبه بشکستيم
  • تا خليل الله درآمد در کنار
    نعمت الله از ميان برداشتيم
  • بي نوا گشتيم در هر گوشه اي
    ناگهي نقد فراوان يافتيم
  • از دل ما جوي عشق او که ما
    گنج او در کنج ويران يافتيم
  • آشکارا شد که ما در کنج دل
    حاصل کونين پنهان يافتيم
  • يوسف مصري که صد مصرش بهاست
    ناگهي در ملک کنعان يافتيم
  • از بر ما مدتي دل رفته بود
    در سر زلف پريشان يافتيم
  • اين سعادت بين که چون گنج قناعت شد پديد
    خاتم ملک سليمان در گدائي يافتيم
  • سر بزير پا در آورديم تا سرور شديم
    پيروي کرديم از آن رو پيشوائي يافتيم
  • نقد گنج عشق او در کنج دل ما ديده ايم
    دولت جاويد و گنج پادشاهي يافتيم
  • گنج او در کنج ويران ديده ايم
    با تو کي گوئيم جائي يافتيم
  • بي نوا گشتيم در عالم بسي
    تا نوا از بي نوائي يافتيم
  • هر چه آيد در نظر اي نور چشم
    جسم او ديديم و جانش يافتيم
  • دست داديم و سر فدا کرديم
    نيک در پاي دلبر افتاديم
  • خوش مقامي است بر در خمار
    نکني عيب ما گر افتاديم
  • مستانه ملک صورت و معني بهم زديم
    رندانه در قدم قدمي از قدم زديم
  • در ديده روي ساقي و بر دست جام مي
    شادي روي سيد خود جام جم زديم
  • تا که پيدا شد جمال عشق دوست
    ما بخود در خود ز خود پنهان شديم
  • جان و دل در کار عشقش باختيم
    لاجرم ما جمله تن چون جان شديم
  • چونکه بيامد چو جان دوست در آن لامکان
    گفت به ما اين زمان بهر نشست آمديم
  • نور او عين اين و آن ديديم
    در همه آينه عيان ديديم
  • جام گيتي نما است سيد ما
    ما در او نور انس و جان ديديم
  • بحمدالله که در دوران عشقش
    چو ماه نو هميشه بر مزيديم
  • چو قطره غرق بحر عشق گشتيم
    محيطي را به يکدم در کشيديم
  • به عالم نعمت الله را نموديم
    از آن دم روح در هر دم دميديم
  • چون ساغر مي در دور مستانه همي گرديم
    جز ميل به مي خواري داريم نداريم
  • ما عاشق مست و عقل مخمور
    در صحبت خود کجا گذاريم
  • خوش درد دلي است در دل ما
    دل زنده ز درد بي قراريم
  • در دامن او دست زديم از سر مستي
    گر سر برود دامن وصلش نگذاريم
  • روشن شده از نور خدا ديده سيد
    جز نور وي اي يار کجا در نظر آريم
  • بحر داريم در نظر شب و روز
    تا نگوئي همين سبو داريم
  • غير او نيست در همه عالم
    سر او چون از او نهان داريم
  • تا گرفتيم آن ميان به کنار
    هر چه داريم در ميان داريم
  • مي رود آب چشم ما هر سو
    در نظر بحر بيکران داريم
  • آفتابي است در نظر پيدا
    نورش از ديده چون نهان داريم
  • گر دست دهد دامن دلبر نگذاريم
    سر در قدمش باخته جان را بسپاريم
  • نقش خيال رويش بر ديده مي نگاريم
    در خلوتي چنين خوش پيوسته با نگاريم
  • گر شاهدي بيابيم لعل لبش ببوسيم
    مستانه در خرابات با او دمي برآريم
  • ميخانه است معمور در وي شراب راوق
    از بهر باده نوشان پيمانه مي شماريم
  • در هر دو جهان يکي است موجود
    باقي همه صورت نگاريم
  • اجازت گر دهد دلبر به پاي او سراندازيم
    سر اندازيم در پايش به پا انداز جانبازيم
  • خيال نقش رويش را هميشه در نظر داريم
    نمي بينيم جز رويش به غير او نپردازيم
  • ما اگر شاه اگر گدا باشيم
    در همه حال با خدا باشيم
  • نقطه شد حرف و حرف شد سيد
    ما بدين حرف در جهان فاشيم
  • ديگران در هوس نقش خيالند و ما
    نقش بنديم خيالي که مگر نقاشيم