نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
در
رهت خاکم از سر فاقه
گه فرس ران بر آن و گه ناقه
هر گياهي کز آن زمين خيزد
نافه
در
جيب ياسمين ريزد
رو
در
آن قبله گاه حشمت و ناز
پيش سينه نهاده دست نياز
لب بجنبان پي شفاعت من
منگر
در
گناه و طاعت من
خود به دست تو کي رسد دستم
اينقدر بس که
در
رهت پستم
ساخت آيينه و بداد جلا
منعکس شد
در
او صفا علا
ديد
در
وي خرد به نور قدم
سلطنت را قرين حسن شيم
داد نامش ازين دو اسم شگرف
درج
در
وي رموز حرف به حرف
هست
در
ضمن اين سه حرف دفين
نقد اسماء تسعه و تسعين
گر رعيت و گر سپاه وي اند
همه آسوده
در
پناه وي اند
چون برآمد به عدل و جودش نام
چشم دارم که
در
همين ايام
روزي از روزها کليم خدا
که زدي گام
در
حريم وفا
در
شباني به ره نهاد قدم
بره اي کرد ناگه از رمه رم
بره هر سو دوان و او
در
پي
کرد بسيار کوه و هامون طي
کوشش من که
در
قفاي تو بود
نيز براي خود از براي تو بود
نيست
در
وقت ناخوشي و خوشي
هيچ کاري فزون ز بارکشي
بارکش باش تا به روز شمار
در
سراي سرور يابي بار
شايد ار قدر او بلند شود
در
جهان شاه ارجمند شود
همه
در
سايه اش بياسايند
سايه وش سر به پاي او سايند
نص قرآن شنو که حق فرمود
در
مقام خطاب با داوود
با پسر گفت يک شبي مأمون
کاي
در
اقبال و بخت روزافزون
جامي اطناب
در
سخن نه سزاست
قصه کوتاه کن که وقت دعاست
خواهي آنها ز ايزد متعال
که بود
در
قياس عقل محال
عدل را
در
دلش چنان جا کن
که نراند برون ز عدل سخن
تا بود
در
جهان بقا امکان
باقيش دار شاه و شاه نشان
هر چه فاني ازو زدوده شود
وانچه باقي
در
او نموده شود
لا نهنگيست کاينات آشام
عرش تا فرش
در
کشيده به کام
عقل داند ز تنگي هر کنج
که
در
او نيست ما و من را گنج
بوحنيفه که
در
معني سفت
نوعي از باده را مثلث گفت
در
زمين و زمان و کون و مکان
همه او بيني آشکار و نهان
هست ازان برتر آفتاب ازل
که
در
او افتد از حجاب خلل
نفس را مطلع مساز بر آن
تا نيفتد ز عجب رخنه
در
آن
کند آن را پي بقا و ثبات
ثبت
در
طي دفتر حسنات
وين اشارت بدان بود که مدام
بايدش
در
حريم ستر مقام
در
همه رتبه هاي امکاني
چه مجرد چه جسم و جسماني
نيست آن
در
حقيقت الا حق
که بود عين هستي مطلق
در
ميان نسيت از کمال وفاق
فارقي جز تقيد و اطلاق
سر پر از کبر و دل پر از اعجاب
روي
در
خلق و پشت بر محراب
ميل هر کس به سوي مسکن اوست
روي هر مرغ
در
نشيمن اوست
سفره اي از حرام مالامال
همه چيزي
در
او به غير حلال
گر کند
در
حساب چمچه غلط
گويد او را هزار گونه سقط
مي نهد آن دگر ز نفس دغل
لقمه لقمه
در
آستين و بغل
پا به دامن کشيده سر
در
جيب
يعني افتاده ام به مکمن غيب
گاهي از فکر زن فتاده به بند
گه فرو مانده
در
غم فرزند
گه به دکان و تيم گشته گرو
بهر تحصيل اجره
در
تگ و دو
گه فرو رفته
در
چه کاريز
ز آب آن غله کشته و پاليز
او درين شغل و عالمي مغرور
گو نشسته ست
در
مقام حضور
قلب او ذاکر است و لب خاموش
تا لبش آرميده جان
در
جوش
روستايي ز دست باران جست
رفت و
در
پاي ناودان بنشست
گفت برخيز هان و هان برخيز
زودتر زين
در
دکان بگريز
مي کشد
در
قطار خويش تو را
مي کشد زير بار خويش تو را
از همه مردمان کناره گزيد
ترس ترسان
در
آن مناره خزيد
بانگ مي زد که من نهان شده ام
وز جفاي تو
در
امان شده ام
بلکه خود زين ديار دورم من
همچنان
در
تکاو غورم من
وان که
در
مانده وجود خود است
صيد دام شقاوت ابد است
هست
در
نفس دار و گير بسي
که نداند به غير پير کسي
چه بود
در
ترازوي اميد
وزن اين يک دو مشت پشم سفيد
نور مي بايدت
در
دل گير
که دل است از خداي نور پذير
بر
در
او مقيم و قائم باش
تا بود جان بجا ملازم باش
گر چه عاريت است اول کار
ملک گردد
در
آخر از تکرار
باش
در
هر نفس ز اهل شعور
که به غفلت گذشت يا به حضور
در
همه شغل باش واقف دل
تا نگردد ز شغل خود غافل
ور تو
در
تربيت کني تقصير
گردد از اين و آن فساد پذير
بگسلي خويش از هوا و هوس
روي او
در
خداي داري و بس
کش مبادا شود
در
آن ما بين
از گل آلوده جامه يا نعلين
گفت عارف که
در
وفا فرد است
کار خود بر نفس بنا کرده ست
تيغ
در
دست توست دشمن کش
خاصه آن را که هست دشمن هش
نفس اگر نيست
در
درون باقي
چه غم از دشمنان آفاقي
گر چه
در
قصد مال و جاه تواند
همه مانع کشان راه تواند
هست
در
راه فقر مصطفي
مال و جاه تو مانعان قوي
ظاهرا گر چه خصم و بدکار است
در
حقيقت تو را مددگار است
وان که با من ز دشمني زد دم
دوستدار من اوست
در
عالم
رويم از خود بتافت
در
حق کرد
قبله ام وجه حق مطلق کرد
تا تو
در
بند نفس وسواسي
دشمن خود ز دوست نشناسي
در
نگيرد بدو نه مهر و نه کين
سر اعدا عدوک اينست اين
خود مرا
در
ميان چه کار و چه بار
غير من ديگريست کارگزار
در
حقايق به چشم عامه مبين
حرف و نقش از زبان خامه مبين
در
کف قهر حق من آن چوبم
که به سگ سيرتان رسد کوبم
گر کسي را بود خيال نطق
در
ميان نيستم من آنک حق
آن بود اختيار
در
هر کار
که بود فاعل اندر آن مختار
هر که
در
فعل خود بود مختار
فعل او دور باشد از اجبار
گر تو گويي چو بنده مامور
هست
در
اختيار خود مجبور
زيد را گرنه نهي بودي و امر
در
اداي زکات و خوردن خمر
بود از جنس جن و لعنت او
مستجن بود
در
جبلت او
ني پي آنکه بنده را
در
دست
اختيار تمام و کامل هست
بود صد گفت و گو ميان سپاه
که سبب چيست
در
تفاوت شاه
دو گهر هر دو حاصل از يک کان
هر دو
در
قيمت و صفا يکسان
چون يکي شد نشانده
در
افسر
وان دگر مر قلاده را زيور
وان همه بود از فراست شاه
نقد
در
کيسه کياست شاه
تا شود فاش پيش دشمن و دوست
که
در
آن قصه حق به جانب اوست
زانکه جز
در
شکار نتوان کرد
ورزش کارزار و جنگ و نبرد
آن يکي چست از زمين برجست
تيغ جست و ميان به کين
در
بست
آلتي ام به دست کارگزار
نيست
در
دست من کفايت کار
کار
در
دست کار ساز بود
نسبت آن به من مجاز بود
هر چه
در
باب مهر و کين گويد
هر بر وفق عقل و دين گويد
هر چه
در
هر کدام مکتوم است
پيش من لايزال معلوم است
مي کني امر و مي کني امداد
زيد را
در
حصول فعل مراد
اين بود سر آنکه
در
محشر
چون شود آشکار سر قدر
اين تفاوت چراست
در
قابل
اين چرا مدبر است وان مقبل
نيست ذوالصوره را تغير حال
در
صور هم نفوذ جعل محال
صفحه قبل
1
...
1325
1326
1327
1328
1329
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن