نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
همچو مجنونم ز ليلي مانده دور
مي ندانم
در
چه کارم چون کنم
اي طالبان! اي طالبان! کحال ملک حکمتم
من کور مادرزاد را
در
يک نظر بينا کنم
من رند کوي حيرتم سرمست جام وحدتم
زان
در
خرابات آمدم تا ميکده يغما کنم
پروانه شمعش منم جمعيت جمعش منم
من بلبلم
در
گلستان از عشق گل غوغا کنم
در
شهادت چون شاهدم عيني است
طرد عيني چرا کنم نکنم
گر به دوزخ مي کشندت خوش برو
چونکه
در
آتش نگهدارت منم
هميشه چشم سرمست تو را مخمور مي يابم
ولي
در
عين سرمستي خوشي هشيار مي بينم
نقش عالم خيال مي بينم
در
خيال آن جمال مي بينم
نور چشم است و
در
نظر دارم
از سر ذوق و حال مي بينم
دولت وصل يار مي بينم
کام دل
در
کنار مي بينم
نور چشم است و
در
نظر دارم
روي او بي حجاب مي بينم
يار خود را به ناز مي بينم
جان خود
در
نياز مي بينم
دوش
در
خواب ديده ام او را
خوش خيالي که باز مي بينم
غير او
در
دلم نمي گنجد
اين چنين است غيرت دينم
مقدم ما مبارک است به فال
ذوق ها مي رسد
در
اين مقدم
در
آب بشو کتاب معقول
بشکن تو دوات را قلم هم
در
نظر نقش خيال تو نگارم دايم
غير ازين کار دگر کار ندارم دايم
جان فدا کردم و سر
در
قدمت مي بازم
بسر تو که ز دستت نگذارم دايم
در
خرابات مغان سيد سرمستانم
فارغ از مستي و ايمن ز خمارم دايم
همه جا طالب وصال توايم
در
همه حال با خيال توايم
جان و دل ايثار جانان کرده ايم
عمر و سر
در
کار ايشان کرده ايم
جان فدا کرديم
در
ميدان عشق
اين کرم چون شير مردان کرده ايم
از سر ذوق اين سخن را گفته ايم
ذوق
در
عالم فراوان کرده ايم
در
خرابات مغان بزم خوشي بنهاده ايم
خان و مان زاهدي را نيک ويران کرده ايم
خوش
در
ميخانه مستانه اي بگشوده ايم
نعمت الله را سبيل راه رندان کرده ايم
تا هوس عشق تو کرديم ما
در
هوست ترک هوس کرده ايم
در
هوس شکرلعل لبت
ط وطي جان را چو مگس کرده ايم
گنج او
در
کنج ويران يافتيم
لاجرم گنجينه ويران کرده ايم
از
در
لطف تو نوميد نگرديم که ما
بي نوايان به تمناي نوا آمده ايم
بلبل مستيم و
در
گلشن نوائي مي زنيم
تا گلي از گلستان وصل جانان چيده ايم
اين و آن را مخزن گنج الهي يافتيم
عارفانه گنج او
در
کنج ويران ديده ايم
ديده باريک بين ما چو رويش ديده است
در
سواد کفر زلفش نور ايمان ديده ايم
ديده ايم آئينه گيتي نما
نور او
در
جمله اشيا ديده ايم
بر
در
ميخانه مست افتاده ايم
جنت المأواي خود وا ديده ايم
در
بهشت جاودان گشتيم با ياران بسي
عارفانه ميوه ها از هر درختي چيده ايم
در
خرابات مغان مستيم و با رندان حريف
جام مي شادي روي عاشقان نوشيده ايم
نعمت الله
در
همه آئينه روشن رو نمود
آنچنان روي خوشي روشن به نورش ديده ايم
در
خيال ديدن او روز و شب
همچو ديده سوبه سو گرديده ايم
عالمي را باده مي بخشيم ما
در
چنين خيري ثوابي ديده ايم
در
همه آئينه ديديم آن يکي
ديده ايم و بار ديگر ديده ايم
ما دم از عشق
در
قدم زده ايم
پيش ازين دم ز عشق دم زده ايم
کاف کن
در
کتاب کون نبود
که خيالش به جان رقم زده ايم
عاشقانه همدم جاميم و با ساقي حريف
فارغيم و
در
دهان شيخ و شاب افتاده ايم
ما ز پا افتاده ايم افتادگان را دستگير
کز هواي جام مي
در
اضطراب افتاده ايم
از سر هر دو جهان برخاستيم
آن يگانه
در
نظر بنشانده ايم
تا همه رندان ما مستان شوند
در
خرابات فنا وا مانده ايم
تا ميانش
در
کنار آورده ايم
جان به شکرانه نثار آورده ايم
کار جانبازي است کار عاشقي
جان
در
اين بازي بکار آورده ايم
ما رهبران کوي خرابات وحدتيم
رندانه گرد هر
در
ميخانه گشته ايم
تخم محبتي که بود ميوه اش لقا
در
جويبار ديده ما بين که کشته ايم
صفحه قبل
1
...
1324
1325
1326
1327
1328
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن