نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
از وجود اي عزيز ما بگذر
شادمان باش
در
عدم بي غم
خرابات است ورندان مست وسيد ساقي مجلس
حريف نعمت اللهم نه
در
دربند دربندم
در
نظر آينه مي آرم و خود مي نگرم
ناظر لطف خداوندم و حيران خودم
جام مي برکف و
در
کوي مغان مي گردم
رند سرمست خود و ساقي مستان خودم
در
ديده هاي خوبان نور رخ تو ديدم
وز گفته لطيفان آواز تو شنودم
هر صورتي که ديدم معني نمود
در
وي
معني و صورت آن آب و حباب ديدم
از نور نعمت الله عالم شده منور
روشن ببين که نورش
در
شيخ و شاب ديدم
سيدم ساقي رندان است و من مست و خراب
در
ميان باده نوشان مي پرست سيدم
عشق سيد
در
دلم بنشست چون سلطان به تخت
من ز جان برخاستم، پيش نشست سيدم
نعمت الله
در
نظر نقش خيالش مي کشد
باچنين نقش خيالي پاي بست سيدم
کار من عاشقي و مي خواري است
تاکه جان
در
بدن روان دارم
دم به دم کلک خيالت به کرم
صورتي نقش کند
در
نظرم
به هواي
در
ميخانه تو
از سر هر دو جهان درگذرم
جام گيتي نما است
در
نظرم
همه عالم به نور او نگرم
روز و شب با وجود
در
دورم
کي شود آخر اين چنين سفرم
شمع دل هر نفسي زآتش دل برگيرم
همچو پروانه به عشق آيم و
در
برگيرم
عشق او شمع و من چو پروانه
گرچه سوزد که
در
برش گيرم
چرا جفا کشم از هر کسي
در
اين غربت
بشهر خود روم و شهريار خود باشم
چون خيال اوست هر نقشي که آيد
در
نظر
لاجرم بر پرده ديده نگارد نور چشم
آتشي هست
در
دلم که مدام
همچو خم شراب مي جوشم
عاشقانه به باده نوشيدن
تاکه جان
در
تن است مي کوشم
شاهد گرفته درکشم چون عاشقي معشوق را
چون عاشقي معشوق را شاهد گرفته
در
کشم
در
ميکده دردي کشم رندانه با سيد مدام
رندانه با سيد مدام درميکده دردي کشم
در
خرابات فنا جام بقا مي نوشم
مي عشق است و به فرمان خدا مي نوشم
جام مي برکف و
در
کوي مغان مي گردم
شادي ساقي باقي به صفا مي نوشم
در
خرابات عشق مست و خراب
باده اي با قوام مي نوشم
لطف او ما را نوازش مي کند
باشد او
در
جمله عالم محتشم
هرچه موجود است
در
دار وجود
جمله موجودند از نور قدم
همچو ما کيست مست درعالم
عاشق و مي پرست
در
عالم
شادي ما شراب مي نوشد
رند مستي که هست
در
عالم
عارف حق پرست داني کيست
آنکه از خود برست
در
عالم
نيک بنگر درآينه او را
تا نگوئي بد است
در
عالم
غير او ديگري نخواهد ديد
هرکه بينا بود
در
آن عالم
شيخ ما بود
در
حرم محرم
قطب وقت و يگانه عالم
سينه اش بود محرم اسرار
در
دلش بود گنج حق مدغم
جمال بي مثال او عيان است
نظر فرما تو
در
اعيان عالم
مجمع اهل دلان زلف پريشان من است
مکنم عيب
در
اين جمع گر افتاد دلم
دوش دلدار کرم کرد و دلم را بنواخت
باز امروز
در
آن رهگذر افتاد دلم
غير او با او نگنجد
در
دلم
مشکل اين حل و حل مشکلم
غير او
در
هر دو عالم هست نيست
من نگويم فاصلم يا واصلم
نديم بزم آن ماهم حريف نعمت اللهم
درون خلوت شاهم برون
در
نمي دانم
دواي درد دل
در
دست دارم
مباد آن دم که بي درمان بمانم
عزيز مصر عشقم اي برادر
چو يوسف چند
در
زندان بمانم
اگر نه او مرا بخشد وجودي
هميشه
در
عدم حيران بمانم
صد خانه توانم که به يک دم بگذارم
ترک
در
ميخانه رندان نتوانم
با عشق درافتادم و تدبير ندارم
در
درد گرفتارم درمان نتوانم
در
کوي خرابات مغان مست خرابم
بودن نفسي بي مي و مستان نتوانم
در
ديده من نقش خيال رخ سيد
نوري است که پيدا شده پنهان نتوانم
گاه
در
جمع فارغ از فرقم
گاه چون زلف بت پريشانم
در
همه حال با خداي خودم
نه غلط مي کنم که خود آنم
صفحه قبل
1
...
1323
1324
1325
1326
1327
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن