نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
خرقه پوشي راکه او از وصل دارد وصله اي
در
ميان خرقه پوشان خلعتي دارد تمام
من اگر کافرم وگر مؤمن
در
همه کيشها به دين توام
گر به ميخانه ور به کعبه روم
در
همه جاي همنشين توام
بر
در
ميخانه مست افتاده ام
سر به پاي خم مي بنهاده ام
جان سپاري مي کنم
در
راه او
هرچه فرمايد به جان استاده ام
گوهر من باشد از
در
يتيم
تا نپنداري که من بيجاده ام
بر
در
سلطان عشقش چون گدايان سال ها
بر اميد وعده ديدار او استاده ايم
نعمت اللهيم و دراقليم عالم مهروار
بر
در
و ديوار بام خاص و عام افتاده ايم
تا دلم خلوت محبت اوست
پرده دار
در
حرم شده ام
ديده ام روشن به نور روي اوست
آنچنان رويي
در
آبي ديده ام
در
رخ هر ذره اي کردم نظر
از همه رو آفتابي ديده ام
آن چنان آب حياتي يافتم
لاجرم
در
ديده آبي ديده ام
تا جمالش
در
تجلي ديده ام
صورتش را عين معني ديده ام
ذات من آئينه و او آينه
هردو را
در
يک تجلي ديده ام
غير معشوقم نيايد
در
نظر
عاشقان را گرچه خيلي ديده ام
نعمت الله يافتم
در
هر وجود
با همه عشقي و ميلي ديده ام
ديده ام روشن به نور روي اوست
آنچنان روئي
در
آبي ديده ام
غير او ديگر نيايد
در
نظر
هرچه ديدم بي حجابي ديده ام
هفت دريا
در
نظر آورده ام
از محيطش يک حبابي ديده ام
پادشاهي مي کنم تا بنده ام
روز و شب
در
بندگي پاينده ام
دل من مدتي است تا گم شد
با اويس است و
در
قرن طلبم
در
بهشت و بهشت مي جويم
شمع بر کرده و لگن طلبم
من رند خراباتم ايمن ز کراماتم
در
گوشه ميخانه دائم به مناجاتم
من آينه اويم
در
آينه او جويم
از ذوق سخن گويم آسوده ز طاماتم
من سيد عشاقم بگزيده آفاقم
در
هر دو جهان طاقم اين است مقاماتم
مائيم به وصل دوست دلشاد
مائيم ز هجر يار
در
غم
در
ملک قدم قدم نه از عشق
تا گويندت که خير مقدم
گوهري بخريدم از صراف عشق
نقد و نسيه
در
بها بفروختم
نورچشم است و
در
نظر دارم
نظري کن به چشم سرمستم
رفتم به
در
از خانه به ميخانه نشستم
آن توبه سنگين به يکي جرعه شکستم
در
خواب گرفتم سر دستي که چه گويم
خوش نقش خيالي است که افتاد به دستم
گفتند که
در
کوي خرابات حضوري است
برخاستم و رفتم وآنجا بنشستم
گنج
در
کنج دل طلب کردم
واقف از گنج بي کران گشتم
مجمع صاحبدلان زلف پريشان يافتم
اين چنين جمعيتي
در
جمع ايشان يافتم
درحضور زاهدان ذوقي نمي يابم تمام
حاليا خوش لذتي
در
بزم رندان يافتم
از خرابي يافتم بسيار معموري دل
گنج سلطاني بسي
در
کنج ويران يافتم
بنده حضرت شهم همدم نعمت اللهم
در
دوجهان کجا بود بهتر از اين کرامتم
هر نقش که
در
خيالم آمد
او ديدم و او به او سپردم
سر خود
در
هوس دار بقا
بر سر دار فنا آوردم
هرکجا آئينه اي
در
نظرم مي آيد
روي او مي نگرم زان نگران مي گردم
نعمت الله
در
ميکده بگشاد دگر
زين گشاد است که من بسته ميان مي گردم
توبه از زهد و زاهدي کردم
در
خرابات مست مي گردم
تا ز ما شوري دراندازد به ما
چون نمک
در
آب خوش بگدازدم
روز وشب
در
عرصه ميدان دل
توسن همت روان مي تازدم
عود دل
در
مجمر سينه به عشق
خوش همي سوزد چو آن مي سوزدم
در
ميان آبم وآتش چو شمع
آشکارا و نهان مي سوزدم
در
خرابات فنا مست و خراب
همدم ساقي مي خواران شدم
بنده سيد شدم از جان و دل
در
دو عالم لاجرم سلطان شوم
مدتي با زاهدان
در
زاويه بودم مقيم
چون نديدم حاصلي ديگر به ميخانه شدم
در
خرابات مست مي گرديم
رند و ساقي رسيده ايم به هم
صفحه قبل
1
...
1322
1323
1324
1325
1326
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن