نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
فرهاد و شيرين وحشي بافقي
ز ابر بال او
در
پر فشاني
ببارد ز آسمان تاج کياني
ز تاجش خسروي معراج يابد
جهان
در
سايه آن تاج يابد
فلک
در
خطبه اش جايي نهد پا
که هست از منبرش سد پايه بالا
ولي اين نام بس زين جستجويم
که
در
سلک هواداران اويم
ازين به دولتي خواهم
در
ايام
که تا خورشيد باشد باشدم نام
خموشي بر سخن گر
در
نبستي
ز آسيب زبان يک سر نرستي
نه بلبل
در
قفس باشد ز صياد
که از فرياد خود باشد به فرياد
ولي آنجا که باشد جاي گفتار
خموشي آورد سد نقص
در
کار
چو مطرب نازکي خواهد
در
آهنگ
زند مضراب نازک بر رگ چنگ
نواي عشق را کن پرده اي ساز
که
در
طاق سپهرش پيچد آواز
کسي کش آن زبان
در
آستين نيست
زبانش هست اما آتشين نيست
سر اين رشته هاي پيچ
در
پيچ
همين ميل است و باقي هيچ بر هيچ
ز گل بر بسته بلبل را پر و بال
شکسته خار
در
جانش که مي نال
غرض کاين ميل چون گردد قوي پي
شود عشق و درآيد
در
رگ و پي
نبيني هيچ جز ميلي
در
آغاز
ز اصل عشق اگر جويي نشان باز
اگر يک شعله
در
خود سد هزار است
به اصلش بازگردي يک شرار است
تف اين شعله ما را
در
جگر باد
از اين آتش دل ما پر شرر باد
اگر سد آب حيوان خورده باشي
چو عشقي
در
تو نبود مرده باشي
که ليلي گر چه
در
چشم تو حوريست
به هر جزوي ز حسن او قصوريست
ز حرف عيب جو مجنون برآشفت
در
آن آشفتگي خندان شد و گفت
اگر
در
ديده مجنون نشيني
به غير از خوبي ليلي نبيني
عقاب آنجا که
در
پرواز باشد
کجا از صعوه صيد انداز باشد
در
آن توفان که عشق آتش انگيز
کند باد جنون را آتش آميز
اساسي گر نداري کوه بنياد
غم خود خور که کاهي
در
ره باد
اگر مرغابيي اينجا مزن پر
در
اين آتش سمندر شو سمندر
دليل آنکه عشقش
در
نهاد است
وفاي عهد بر ترک مراد است
اگر گويد
در
آتش رو، روي خوش
گلستان داني آتشگاه و آتش
وگر گويد که
در
دريا فکن رخت
روي با رخت و منت دار از بخت
به هر صورت که نبود نا گزيرت
بجز معشوق نبود
در
ضميرت
يکي فرهاد را
در
بيستون ديد
ز وضع بيستونش باز پرسيد
ز شيرين گفت
در
هر سو نشاني ست
به هر سنگي ز شيرين داستاني است
فلان روز اين طرف فرمود آهنگ
فرود آمد ز گلگون
در
فلان سنگ
سخن
در
کيمياي جسم و جانست
که گر خود کيميايي هست آنست
گرت سد قلزم آيد
در
گذرگاه
به هر گامي نهنگي بر سر راه
نگاهي بايد از مجنون
در
آغاز
که آيد چشم ليلي بر سر ناز
اگر عالم همه گردند همدست
گمان اين مبرکاين
در
توان بست
بود هرجا دري از خشت و از گل
برآوردن توان الا
در
دل
در
آن قربي که باشد قرب جاني
خلل چون افکند بعد مکاني
غرض گر آشناييهاي جانست
چه غم گر سد بيابان
در
ميانست
تو دايم
در
ميان راز مي باش
پس ديوار گو غماز مي باش
در
آن صحبت که جان دردسر آرد
که باشد ديگري تا دم برآرد
ز بعد ظاهري خسرو زند جوش
که خواهد دست با شيرين
در
آغوش
بود هر دل به ذوق خاص
در
بند
ز مشغولي به شغل خاص خرسند
چنان آزرده گشتش طبع نازک
که عاجز گشت نازش
در
تدارک
دلش پر شکوه، جانش پرشکايت
ولي خود دير پروا
در
حکايت
درون پرجوش و دل با سينه
در
جنگ
سوي بازار شکر کرد آهنگ
کنون بشنو
در
اين ديباچه راز
که شيرين مي رود چون بر سر ناز
هنوز آثار گرمي با شرر بود
کز آن
در
مجلس شيرين خبر بود
از آن پيمان شکن يار هوس کوش
تف غيرت نهادش
در
جگر نوش
از آن نيشش که
در
جان کار مي کرد
درون سنگ را افکار مي کرد
نه خسرو
در
دلش جا آنچنان داشت
که آسان مهرش از دل بر توان داشت
چو
در
طبع کسي ذوقي کند جاي
عجب دارم کزان بيرون نهد پاي
زبانش زخم خنجر داشت
در
زير
چه خنجر ، زخم زهر آلوده شمشير
زهي مهمان کش آن صاحب سرايي
که آيد
در
سرايش آشنايي
که
در
دامان کوه و کوهساري
که تا کوه است از آنجا نعره داري
بساطش
در
نقاب گل نهفته
گل و لاله ست کاندر هم شکفته
نسيمش را مذاق باده
در
پي
همه جايش براي صحبت مي
اگر شيرين
در
او بزمي نهد نو
دگر يادش نيايد بزم خسرو
به باغ خلد اگر شيرين کند جاي
نهد عيش از
در
ديگر برون هاي
اگر دل خوش بود مي خوشگوار است
شراب تلخ
در
غم زهر مار است
چه خرسندي
در
آن مرغ غم انجام
که باغ و راغ بايد ديدش از دام
بلي مي خوش بود
در
دشت و کهسار
ولي گر يار باشد ليک کو يار
بود بر بلبل گل آتشين داغ
کش افتد
در
قفس نظاره باغ
چو پرزد ديد بال خويش بسته
عدوي خانه
در
پهلو نشسته
که مرغي را چه ذوق از سرو شمشاد
که پروازش بود
در
دست صياد
قفس باشد ارم بر نغمه سازي
که بيند
در
کمين تاراج بازي
که صياد مرا با من شماريست
مرا هم
در
شکنج دام کاريست
به رفتن زود خيز و گرم مايه
چو دانا
در
بناي سست پايه
اشارت کرد تا گلگون کشيدند
ز مشکو رخت
در
بيرون کشيدند
برون آمد ز مشک و دل پر از جوش
نهانش سد هزاران زهر
در
نوش
که از ما بر عزيزان تنگ شد جاي
نمي بينيم بودن را
در
آن راي
نه آخر عزت داغ تو داريم
چرا زينگونه
در
پيش تو خواريم
تو
در
اول به ياري خوش دليري
ولي بسيار يار زود سيري
من اول کآمدم بودم وفادار
در
اينجا سر برآوردم بدين کار
به جرم اين که
در
طبعم وفا نيست
به طعنم اينچنين کشتن روا نيست
به خسرو طعنه بايد زد نه بر من
نمي دانستم اينها من
در
ارمن
نمک مي ريخت از لعل نمک ريز
وزان
در
ديده ها مي شد نمک بيز
به خسرو جنگ
در
پيوسته مي راند
گهي تند و گهي آهسته مي راند
بلي آنرا که اندوهيست
در
پي
نمي داند که چون ره مي کند طي
طبيعت مستعد ناز مي يافت
در
ناز و کرشمه باز مي يافت
اگر بر گل اگر بر لاله ديدي
نهاني از خودش
در
ناله ديدي
ز هر برگي
در
آن دشت شکفته
نيازي يافتي با خود نهفته
چو وقت آيد که بر مسند نهد گام
شراب عيش بايد ريخت
در
جام
نه بادش را غباري بود بر روي
نه آبش را گلي آلوده
در
جوي
طلب فرمود خاصان هنر سنج
در
افشان شد ز ياقوت گهر سنج
قياسي از اساس کارشان کرد
به قدر کار زر
در
بارشان کرد
در
آن کاري که با فکرش گرو بود
چنان دستش به صنعت تيز رو بود
ز خور
در
پيش روي نور پاشش
بگردد راه مه از دور باشش
در
آن مجلس که با احسان فتد کار
کسي بايد که آنجا زر کند بار
به ميلي چند از اين آب وهوا دور
بهشتي هست
در
وي جلوه حور
ز خاره پايه اش را زير پايي
ز استادان
در
او کار آزمايي
ندارد ديگري اين خط پرگار
شما را رنجه بايد شد
در
اين کار
اگر خواهي هنر را سخت بازو
زر بي سنگ بايد
در
ترازو
به مرد تيشه سنج سخت بازو
چو زر کردند گوهر
در
ترازو
به ناخن تنگدستي گو بکن کان
که الماسش نباشد
در
نگين دان
اگر تو کارفرما را بداني
چو نقش سنگ
در
کارش بماني
بگفتندش که آن شيرين مشهور
کزو پرويز را شوريست
در
شور
از آن سيلش که
در
رفت از ره گوش
نگون شد سقف و طاق خانه هوش
از آن تخمي که مي کردند
در
گل
وفا مي رستش از جان، مهر از دل
چنانش مهر غالب شد
در
آن کام
که ره مي خواست طي سازد به يک گام
صفحه قبل
1
...
1321
1322
1323
1324
1325
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن