نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
دامن سيد است
در
دستم
به ازين خود کجا است دستاويز
ما نقش خيال تو نگاريم به ديده
بينيم
در
آن نقش خيال تو لقا نيز
بر
در
مي فروش خوش بنشين
از سر کاينات هم برخيز
در
دل ما درآ و خوش بنشين
گنج جويي ز کنج ويران پرس
خبر از حال ما اگر پرسي
در
خرابات رو ز رندان پرس
ما محرميم
در
حرم کبرياي او
اسرار او ز محرم آن کبريا بپرس
در
طريقي که نيست پايانش
بر و بحري بريده ام که مپرس
دنيي دون گر نماند گو ممان
پيرزن گرمرد
در
ماتم مباش
هر کسي
در
عشق او جان مي دهد
جان فدا کن کمتر از هر کم مباش
باش دلشاد از وصال دلبرت
در
فراقش نيز هم بي غم مباش
شمع عشقش آتشي
در
ما فکند
ذوق اگر داري بيا پروانه باش
دلت گنجينه گنجي است دائم
بيا
در
کنج اين ويرانه مي باش
درآمد از
در
دل نعمت الله
چو شمعي، تو بر او پروانه مي باش
نقش رويش که نور چشم من است
در
نظر مي نگار و خوش مي باش
خوش بلائي است عشق بالايش
جان فدا کن
در
اين بلا خوش باش
جان به باد هوا سپار اي دل
به هوايش
در
آن هوا خوش باش
خوش بود گفته خوش سيد
خوش به خوان راست
در
نوا خوش باش
زر بپاش و خواجه زر پاش باش
سر بنه
در
پاش و خاک پاش باش
زهد بگذار و به ميخانه خرام
در
خرابات مغان قلاش باش
در
ميکده مست و رند و اوباش
هم صحبت عاشقان اوباش
هرنور که ديده يابد از دل
در
پاي خيال عشق او پاش
سيدي خواهي بيا و بنده باش
بنده شو
در
بندگي پاينده باش
در
هواي گلستان عشق او
همچو غنچه با لبي پرخنده باش
خيز ازين سايه نشين
در
آفتاب
هم به نور روي او تابنده باش
عشق سرمست است و دارد دور باش
عقل را گويد از اين
در
دور باش
آن يکي
در
هزار خوش مي بين
يک بيک مي شمار و خوش مي باش
در
ره عاشقي چو سيد ما
عاشقانه بکوش و خوش مي باش
رنديم وحريف نعمت الله
سر
در
قدم و به دست دستش
در
ولايت حکم ما سيد نوشت
مهر آل و نام سلطان بر سرش
ديده نديده هرگز نقش خيال غيرش
در
خلوت دل ما نبود مجال غيرش
در
آينه نظرکن تمثال خويش بنگر
زنهار تا نگوئي آنگه مثال غيرش
ز خاک پاي سرمستي اگر گردي به دست آري
روان
در
ديده جانت بسان توتيا درکش
اگر
در
بزم سرمستان زماني فرصتي يابي
اجازت خواه ومستانه بيا و خوش مرا درکش
دلم
در
بحر عشقش غرقه گرديد
ندانم تاچه شد بيچاره حالش
مهر و مه مي خوانمش
در
روز وشب
گه بصورت گه به معني خوانمش
يک حقيقت دردو عالم رو نمود
در
دو عالم آن يکي مي پويمش
هر خيالي که
در
نظر آيد
نقش بند و به ديده بنشانش
تا مريد نعمت الله باشدش
کرده پيدا عارفي
در
اوش اوش
در
خرابات فنا مست و خراب
مي کشندم چون سبو رندان به دوش
در
خرابات تا سحرگه دوش
مي کشيدم سبوي مي بر دوش
در
ره عاشقي و مي خواري
عاشقانه به جان ودل مي کوش
گل تبسم کنان و مي
در
جام
بلبل مست کي شود خاموش
نعمت الله حريف و ساقي او
جام
در
دور و عاشقان مدهوش
بياکه مجلس عشق است وعاشقان سرمست
مدام همدم جامند وخم مي
در
جوش
خم مي درجوش و رندان
در
خروش
گر تو رندي جرعه اي زاين مي بنوش
گوهر
در
يتيم از ما به جو
تا شوي چون حيدري حلقه به گوش
مي نوش مي محبت او
مستانه
در
آن حباب مي نوش
در
خرابات مست مي گردم
همچو رند خوشي سبو بر دوش
عزم کرده تا خرابات مغان
عاشقان و مي پرستان
در
پيش
نعره مستانه مي زد دم به دم
هاي و هوي باده نوشان
در
پيش
صفحه قبل
1
...
1320
1321
1322
1323
1324
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن