167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ناظر و منظور وحشي بافقي

  • تو گفتي زال شاخ مشک بيد است
    که او در کودکي مويش سفيد است
  • دميده سبزه هر سو از دل سنگ
    نهان گرديده تيغ کوه در زنگ
  • ز هر سو مطربي در نغمه سازي
    به زلف چنگ کردي دست يازي
  • ز دف در بزمگاه افتاده آواز
    ز دست مطربان مجلس فغان ساز
  • نواسازان نوا کردند آهنگ
    سخن در پرده قانون گفت با چنگ
  • که با ناظر درآيد از در لطف
    نظر بر وي گشايد از سر لطف
  • ز سرما آب را حال تباهي
    ز يخ خود را کشيده در پناهي
  • بزرگان را به سوي خويشتن خواند
    به صف در صد گاه خويش بنشاند
  • به سوي اهل مجلس شاه چون ديد
    سرشک حسرتش در ديده گرديد
  • دو سر هرگز نگنجد در کلاهي
    دو شه را جا نباشد تختگاهي
  • ز يکسو جامه کرده چاک منظور
    فتاده از خروشش در جهان شور
  • همه در بر پلاس غم گرفتند
    به فوتش هفته اي ماتم گرفتند
  • اگر غم شد، نماند نيز شادي
    بود در ره مراد و نامرادي
  • ببين تا چون فنا کرديمش آخر
    خلل در کار آورديمش آخر
  • کند هر لحظه داماني پر از در
    وز آن هر گوشه سوراخي کند پر
  • از اين درها که ما در خاک داريم
    بسا فرياد کز حسرت بر آريم
  • در گنجينه احسان گشادند
    به عالم داد عدل و داد دادند
  • بسي عريان تنان را جاي بيم است
    از آن عقرب که در زير گليم است
  • نه يي نقش گليم آخر چنين چند
    تواني بود در يک جاي پيوند
  • بحمدالله که گر ديديم رنجي
    در آخر يافتيم اين طور گنجي
  • نگو آسان طلسمش را گشادم
    که پر جاني در اين انديشه دادم
  • که مشتي خاک ره گر برگرفتم
    روانش در لباس زر گرفتم
  • در اين معدن که زر سيماب گرديد
    بسان کيميا ناياب گرديد
  • زر نابم ز کان ديگري نيست
    بدين در هم نشان ديگري نيست
  • سخن کاو بکر خلوتگاه غيب است
    نهان گرديده در خرگاه عيب است
  • نه رسم عيب جويي پيشه سازد
    حيات خود در اين انديشه بازد
  • خدايا پرده اي بر عيب من کش
    زبان حرف گيران در دهن کش
  • بنه مهري بر اين قلب زر اندود
    که در ملک جهان رايج شود زود
  • ز دست خائنانش در امان دار
    به ملک حفظ خويشش جاودان دار
  • فرهاد و شيرين وحشي بافقي

  • الاهي سينه اي ده آتش افروز
    در آن سينه دلي وان دل همه سوز
  • کرامت کن دروني درد پرورد
    دلي در وي درون درد و برون درد
  • ز گنج راز در هر کنج سينه
    نهاده خازن تو سد دفينه
  • به راه اين اميد پيچ در پيچ
    مرا لطف تو مي بايد، دگر هيچ
  • به آن خاري که در صحرا فتاده
    دواي درد بيماري نهاده
  • در نابسته احسان گشاده ست
    به هر کس آنچه مي بايست داده ست
  • در آن موقف که لطفش روي پيچ است
    همه تدبيرها هيچ است، هيچ است
  • خرد را گر نبخشد روشنايي
    بماند تا ابد در تيره رايي
  • کمال عقل آن باشد در اين راه
    که گويد نيستم از هيچ آگاه
  • به خاک اين قدر دادن رمز کاريست
    که عزت پيش ما در خاکساريست
  • چه شد گو خاک باش از جمله در پس
    منش برداشتم، اين عزتش بس
  • نشاندي پنج از آنها بر در بار
    ز احوال همه عالم خبردار
  • ز بيرون هر چه برقع برگشاده
    در آن آيينه عکسش اوفتاده
  • به خدمت عقل و نفس و چرخ و اختر
    همه پيشش ستاده دست در بر
  • اگر جسمانيد ار جان پا کند
    همه در خدمت اين مشت خاکند
  • عدم بلک از عدم هم لختي آنسوي
    بديهاي نهفته در عدم روي
  • ولي آن گريه را سودي نباشد
    که از تو در جگر دودي نباشد
  • شراري بايد از تو در ميانه
    که دوزخ سوخت بتوان زان زبانه
  • بديها در خودي خس پوش داريم
    بده برقي که دود از خود برآريم
  • خوشا حال دل آن کس در اين کوي
    که چوگان تو مي گرداندش گوي
  • فلک گوي سر ميدان آنست
    که گويش در خم آن صولجانست
  • کنشتي پر صنم شد دل سد افسوس
    در و بامش پر از زنار و ناقوس
  • بساطي کش نبوت مجلس آراست
    کجا هر بوالفضولي را در او جاست
  • بسا کوري که آيد تا در بار
    چو چشمش نيست سر کوبد به ديوار
  • در اين ايوان که با طغراي جاويد
    برون آرند حکم بيم و اميد
  • جهان را در صلاي کار جمهور
    به لطف و قهر تو کردند منشور
  • شکست آموز کار لات و عزا
    نگونسازي از او در طاق کسري
  • شکوه او صليب از پا در افکند
    کزان هيزم بسوزد زند و پازند
  • سجود از چار حد مرکز گل
    برندش پنج نوبت در مقابل
  • نه در دستش همين شق قمر بود
    به هر انگشت از اينش سد هنر بود
  • به تخت هستي ار خاص است اگر عام
    همه در حيطه فرمان او رام
  • سپندي سوخت در دفع گزندش
    به بالا جمع شد دود سپندش
  • چو راه خدمتش نسپرد سايه
    در آن پستي که بودش ماند مايه
  • ز جسمش گوخرد اندازه بردار
    حديث جان همان در پرده بگذار
  • در آن قالب کسي کاين جانش باشد
    به گردون برشدن آسانش باشد
  • شبي روشنتر از سرچشمه نور
    رخ شب در نقاب روز مستور
  • به شک از روز مرغان شب آهنگ
    خزيده شيپره در فرجه تنگ
  • از آن دولتسرا تا عرش اعظم
    ملايک بافته پر در پر هم
  • ز گوهرها که بوده آسمان را
    پر از در کرده راه کهکشان را
  • رهي آراسته از عرش تا فرش
    براقي جسته بر فرش از در عرش
  • چو اوصاف تک و پويش کنم ساز
    سخن در گوش تازد پيش از آواز
  • به هر جا آمده در عرصه پويي
    زمين وآسمان طي کرده گويي
  • سراي ام هاني را زهي قدر
    که مي تابيد در وي آن مه بدر
  • بزد جبريل بر در حلقه راز
    که بيرون آي و بر کون ومکان تاز
  • فرو رفته ست خور در آرزويت
    تو باقي ماني و خورشيد رويت
  • برون نه گام و لطفي يارشان کن
    نگاه رحمتي در کارشان کن
  • براقش پيش باز آمد به تعجيل
    دويده در رکاب آويخت جبريل
  • در آن مسجد امام انبيا شد
    خم ابروش محراب دعا شد
  • چو در بزم سوم آوازه انداخت
    به چادر زهره ساز خود نهان ساخت
  • نبودي گر نهان در چادر او
    شکستي ساز او را بر سر او
  • وز آنجا بر در دير زحل تاخت
    چو او را پير راهب ديد بشناخت
  • شهادت گفت و جان در پاي او داد
    به شکر خنده حلواي او داد
  • ثوابت از دو جانب در رسيدند
    دو شش درج گهر پيشش کشيدند
  • در آن خلوت که آنجا گم شود هوش
    نکرد از جمع گمنامان فراموش
  • در آن ديوان نبرد از ياد ما را
    خطي آورد و کرد آزاد ما را
  • نه هرکس در مقام «لي مع الله »
    به خلوتخانه وحدت برد راه
  • نه هر کو بر فراز منبر آيد
    «سلوني » گفتن از وي در خور آيد
  • چو گردد شه نهاني خلوت آراي
    نه هرکس را در آن خلوت بود جاي
  • چو راه گنج خاصان را نمايند
    نه بر هرکس که آيد در گشايند
  • دو انگشتش در خيبر چنان کند
    که پشت دست حيرت آسمان کند
  • شد آن تيغ دو سر کو داشت در مشت
    براي چشم شرک و شک دو انگشت
  • دويي در اسم اما يک مسما
    دوبين عاري ز فکر آن معما
  • گر اين يک نور بر رخ پرده بستي
    جهان جاويد در ظلمت نشستي
  • در اين ميزان گنج و عقل سنجان
    که عقلش کفه اي شد کفه جان
  • در گفتار عماني صدف نيست
    صدف را غير بادي زو به کف نيست
  • درين فاني ديار خشک قلزم
    مجو اين در که خود هم مي شوي گم
  • دياري هست نامش هستي آباد
    در او بحري ز خود موجش نه از باد
  • در آن دريا مجال غوص کس ني
    کنار و قعر راه پيش و پس ني
  • اگر خاک است در راهش غباريست
    و گر چرخ است پيشش پرده داريست
  • تواريخ حدوثش تا قدم ياد
    که چون در بطن قدرت بود و کي زاد
  • ازين شاخ گل بستان جاويد
    خوش آيد خار هم در جيب اميد