نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
نعمت الله است عالم سربسر
نعمت الله
در
همه عالم نگر
چون يکي اندر يکي باشد يکي
آن يکي
در
هر يکي خوش مي شمر
چشم نابينا نبيند روي او
نور او
در
ديده بينا نگر
در
همه آئينه گر داري نظر
حضرت يکتاي بي همتا نگر
ظاهر و باطن ببين اي نور چشم
نعمت الله
در
همه پيدا نگر
ما ز دريائيم و دريا عين ما
گر نظر داري
در
اين دريا نگر
يار تنها با تو مي گويم بدان
گر خبر داري
در
اين تنها نگر
هر چه آيد
در
نظر اي نور چشم
حضرت يکتاي بي همتا نگر
عالمي از نور او روشن شده
آفتابي
در
همه پيدا نگر
نور چشم ما به چشم ما نگر
عين ما را جو و
در
دريا نگر
در
همه پيدا و پنهان از همه
سر اين پنهان و آن پيدا نگر
يک وجود است و هزارش اعتبار
آن يکي
در
هر يکي يکتا نگر
ذات او با هر صفت اسمي بود
يک حقيقت
در
بسي اسما نگر
وحدت و کثرت به همديگر ببين
مظهري
در
مظهر اشيا نگر
نعمت الله
در
نظر آئينه اي است
گر نظر داري بيا خود را نگر
مظهر و مظهر به همديگر نگر
مظهري
در
مظهر عالم نگر
خوش حبابي پر کن از آب حيات
آب را مي نوش و
در
ساغر نگر
تنکه زر گر بيابي صد هزار
يک حقيقت فهم کن
در
زر نگر
عيسي مريم ببين گر عارفي
ور نمي بيني برو
در
خر نگر
حاصل درياي ما گر بايدت
اين صدف بشکاف و
در
گوهر نگر
چون يکي اندر يکي باشد يکي
آن يکي
در
عين اعيان مي نگر
نظري کن
در
آن جمال نگر
حسن او بين و بر کمال نگر
هر چه شد از تو فوت
در
عالم
عوضش باز يابي الا عمر
آن حضوري که روحت افزايد
در
چنان حضرتش به دست آور
هست
در
مصر نيشکر بسيار
شکر از نيشکر به دست آور
خوش گشادي از گشاد نعمت الله يافتم
تا
در
ميخانه را بر روي ما بگشاد باز
من سودازده با عشق
در
افتادم باز
دل به دست سر زلف صنمي دادم باز
کار رندان جهان بسته نماند ديگر
چون من مست
در
ميکده بگشادم باز
مکنم عيب اگر توبه شکستم ديگر
يافتم آب حياتي و
در
افتادم باز
در
خرابات مغان مست و خراب
عزم رندي کرده ام آغاز باز
عاشق و مست و رندم جان باز
در
ميخانه را گشادم باز
الصلا اي حريف مي خواران
قدمي نه بيا و خود
در
باز
در
خرابات رند اوباشيم
دعوت ما چه مي کني به نماز
لطف ساقي بين که از انعام او
در
خرابات مغان مستيم باز
رند و ساقي سيد و بنده به هم
بر
در
ميخانه بنشستيم باز
سيدم دل ببرد از همه کس
گر چه دل را گذاشت
در
شيراز
دل به دست زلف او داديم باز
با پريشاني
در
افتاديم باز
غم بسي خورديم
در
هجران ولي
از وصال يار دلشاديم باز
از سر سجاده ناموس خوش برخاستيم
بر
در
ميخانه سرمستانه بنشستيم باز
خوش دري بر روي ما بگشود باز
آفتابي
در
قمر بنمود باز
مخزن اسرار را
در
باز کرد
گنجها ايثار ما فرمود باز
عقل شهبازي است خوش پرواز کرد
در
هواي عاشقي فرسود باز
بيا و پرده هستي برانداز
بخاک نيستي خود را
در
انداز
چو عشقش مجمري پر آتش آورد
تو عود جان روان
در
مجمر انداز
خرابات است و رندان لاابالي
بيا ساقي و مي
در
ساغر انداز
مي خمخانه معني و صورت
به جامي
در
کشيدم باز امروز
به بالاي تو سروي
در
چمن نيست
ز من بشنو حديث راست امروز
چه رويست آن بنام ايزد که
در
وي
نشان لطف حق پيداست امروز
نعمت الله
در
سماع آمد
وقت وقت است يک زمان برخيز
بر
در
مي فروش خوش بنشين
از سر هر دو کون هم برخيز
صفحه قبل
1
...
1319
1320
1321
1322
1323
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن