167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • هر کسي در بحر عشقي غرقه اند
    نعمت الله را بود بحري دگر
  • آينه گر صد نمايد ور هزار
    مي نمايد آفتابي در نظر
  • يک وجود است و صفاتش بي شمار
    آن يکي در هر يکي خوش مي شمر
  • عاشق و معشوق و عشقي در وجود
    از وجود خود اگر يابي خبر
  • چشم مست نعمت الله را ببين
    نور او دارد هميشه در بصر
  • روي خود را در آينه بنما
    جان و جانانه رو به رو بنگر
  • بيا بيا که تو بيگانه نيستي از ما
    به آشنايي ما رو در آشنا بنگر
  • اگر تو آئينه دل زدوده اي به صفا
    نگاه کن تو در آئينه و مرا بنگر
  • در حسن ماه رويان آن آفتاب بنگر
    آب از حباب مي نوش جام و شراب بنگر
  • در کوي مي فروشان رندانه خوش قدم نه
    ما را اگر بيابي مست و خراب بنگر
  • از نور آفتابش عالم شده منور
    گر نور چشم داري در آفتاب بنگر
  • هر صورتي که بيني معني به تو نمايد
    جاويد بي حجابي در هر حجاب بنگر
  • از آفتاب رويش عالم شده منور
    گر نور چشم داري در آفتاب بنگر
  • گر نمي بيني و راي عالمش
    ديده را بگشا و در عالم نگر
  • جام مي بستان و با شادي بنوش
    در صفاي جام مي همدم نگر
  • چشم ما روشن به نور روي اوست
    نور او در ديده بينا نگر
  • هر چه هست آئينه اسما بود
    يک مسما در همه اسما نگر
  • چشم ما روشن به نور روي اوست
    نور او در ديده بينا نگر
  • بر در ميخانه مست افتاده ايم
    عاشقانه خوش بيا ما را نگر
  • گنج او جوئي بجو در کنج دل
    نقد گنج پادشاه آنجا نگر
  • هر چه بيني مظهر اسماي اوست
    يک بيک مي بين و در اسما نگر
  • رند سر مست خوشي گر بايدت
    در خرابات مغان ما را نگر
  • هر چه هست آئينه گيتي نماست
    ديده بگشا در همه اشيا نگر
  • از بلا چون کار ما بالا گرفت
    مبتلا شو در بلا بالا نگر
  • نعمت الله را به نور او ببين
    آفتابي در قمر پيدا نگر
  • آينه گر صد نمايد ور هزار
    در صفاي هر يکي او را نگر
  • هر چه بيني مظهر اسماي اوست
    مظهر ما در همه اشيا نگر
  • چار حضرت در يکي حضرت نگر
    نعمت الله بين و آن نعمت نگر
  • دنيي و عقبي به همديگر ببين
    در وجود اين و آن حکمت نگر
  • قطره و دريا به عين ما نگر
    همچو ما در بحر ما ما را نگر
  • ترک سر مستي اگر خواهي بيا
    لحظه اي در چشم مست ما نگر
  • در سرم سوداي زلف او فتاد
    حال اين سودائي شيدا نگر
  • عشق او دريا و ما ماهي در او
    حال اين ماهي مستغرق نگر
  • عاشق و معشوق شد مشتق ز عشق
    گر تو مشتاقي در اين مشتق نگر
  • نعمت الله گوهر درياي ماست
    گوهر دريا در اين زورق نگر
  • در دو عالم هر چه بيني همچو ما
    حضرت يکتاي بي همتا نگر
  • هيچ شيي بي نعمت الله هست نيست
    نعمت الله در همه اشيا نگر
  • در نظر نقش خيال او نگار
    ديده بگشا بر جمال او نگر
  • روشن است آينه گيتي نما
    رو به او آور در آن رو مي نگر
  • در محيط ما درآ با ما نشين
    آب روي ما به هر سو مي نگر
  • نور چشم ما به چشم ما نگر
    آن يکي در هر يکي پيدا نگر
  • قطره آبي که آيد در نظر
    عين ما را جو چو ما دريا نگر
  • ذات او با هر صفت اسمي بود
    يک حقيقت در دو سه اسما نگر
  • وحدت و کثرت به همديگر ببين
    مظهري در مظهر اشيا نگر
  • نعمت الله در نظر آئينه اي است
    گر نظر داري بيا خود را نگر
  • نور روي اوست ما را در نظر
    آينه بردار و رويش مي نگر
  • يک وجود و صد هزاران آينه
    آن يکي در هر يکي خوش مي شمر
  • ذوق ما داري در اين دريا نشين
    تا دمي از حال ما يابي خبر
  • آينه گر صد نمايد ور هزار
    مي نمايد آفتابي در نظر
  • ز آفتاب حسن او عالم همه پرنور شد
    آنچنان ماهي که ديده در چنين دور قمر