نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
چون زليخاي هوايت دامن جانم گرفت
يوسف جان مرا
در
بند و
در
زندان چه کار؟
ما همچنان خيال تو داريم،
در
دماغ
ما همچنان جمال تو داريم،
در
نظر
مست رو بر
در
ميخانه که مستان خراب
نکنند از پي هشيار
در
مکيده باز
مي دهم جان روز و شب
در
کار دوست
گو مران از پيش اگر
در
کارمش
نعره زنان آمدم بر
در
ميخانه دوش
نعره مستان شنيد، باده
در
آمد به جوش
ماييم به پاي تو
در
افکنده سر خويش
وز غايت تقصير سرانداخته
در
پيش
از گلستان رويت،
در
ديده خار دارم
وز رهگذار کويت،
در
دل غبار دارم
در
سينه از هوايش، گنجي نهان نهادم
در
ديده از خيالش، باغ بهار دارم
گهر
در
گوش بسياري نماند ليک بعد از من
بسي
در
گوشها ماند، حديث گوهر آميزم
با خيال تو نگردد دگري
در
نظرم
جز حديث تو نيايد سخني
در
دهنم
مظربا راه برون شد بنما، سلمان را
به
در
دوست که من گم شده
در
خويشتنم
حديث دوستان
در
است و نتوانم شکستن
در
وليکن عهد بتوانم که بازش مي توان بستن
ز بازار خرد سودي، نخواهي ديد جز سودا
بکوي عاشقي
در
شو،
در
عزلت سرايي زن
انوار عکس رويت
در
ديده و دل من
چون مي
در
آبگينه پيدا بود هميشه
در
شرح فراقت چه نويسم که نگنجد
شرح غم هجران تو
در
هيچ کتابي
در
درون دارم خروشي اي طبيبان پرسشي
در
سفر دارم عزيزي اي عزيزان همتي
چون
در
انديشه روم گرد دروني گردي
چو
در
آيم به سخن ورد زبانم باشي
درم گشايي که اميد بسته ام
در
تو
در
اميد که بگشايد ار تو نگشايي
شد حلقه زنان آه دلم بر
در
گردون
آه از تو برين دل
در
رحمت نگشايي
فرس همي ران
در
عرصه اميد به کام
که گشت
در
عري عرصه دشمنت شهمات
رفت
در
کنج خانه اي تاريک
ديده
در
بست و از بلا وارست
خورشيد مهر توست که
در
جان چرخ تافت
گوهر حديث توست که
در
طبع کان نشست
بود مقصودش که
در
دست تو گردد ساخته
در
اداء قرض من دوران ازان اهمال کرد
زان دوستان خاصي که ديديد
در
ديار
دردا که
در
ديار وفا هيچ کس نماند
مده
در
اول دن درديم که دن را درد
بود هميشه وليکن
در
ابتدا نبود
در
جهانداري نظيرت ديده گردون نديد
در
جهانداري همه چيزت مهيا جز نظير
اي خداوندي که از درياي خاطر دم به دم
در
ثنايت عقدهاي
در
مکنون آورم
خلق او را معجز عيسي مريم
در
نفس
دست او را قدرت موسي عمران
در
بنان
چون درم آواره گردان
در
جهان تا مي دهم
شهرت آوازه احسان سلطان
در
جهان
طاعت امر تو
در
مذهب جباران فرض
طوق فرمان تو
در
گردن دين داران دين
عشقت
در
غارت درون زد
با عشق تو
در
نمي توان بست
در
ذيل محمدي زد اين دست
در
دولت احمدي زد آن دم
در
ملک تو صد چو مصر جامع
در
کوي تو صد چو نيل سايل
در
سر من مهر او سوزش و سود فکند
شوق رخش آتشي
در
من شيدا فکند
در
ترازوي عمل
در
هم احسان تو را
بر نقود حسنات دو جهان رجحان باد
صاف فلک مجوي که درد است
در
عقب
نوش جهان منوش که نيش است
در
ميان
در
هواي بارگاهت عقل و دين جان يافته
در
فضاي پيشگاهت جان و دل والا شده
لطف و فضل و رحمت حق
در
لبت جا يافته
آفتاب آسماني
در
دلت پيدا شده
آنکه چوگان مروت
در
خم چوگان اوست
لاجرم گوي فتوت
در
خم چوگان اوست
اين منم
در
خطه دل عالم جان يافته
وين منم
در
عالم جان ملک ايمان يافته
هيچ نقدي
در
خلاص بوته عالم نماند
هيچ نوري
در
چراغ دوده آدم نماند
زين مصيبت
در
زمين واقع نشد
در
دور تو
آسمانا زان زمان کآغاز دوران کرده اي
سلطنت ديدي و هاياهوي او
در
عهد شاه
بشنو اکنون گريه ها
در
گريه هوياهاي او
در
لباس پادشاهي ذکر درويشي کنم
عقل پيرش
در
دل آرم يا جواني گويمش
در
خون لاله ام که چرا
در
چنين عزا
باشد سر پياله و سوداي ساغرش
در
کوه سنگ دل نگر از چشمه هاي او
آب روان، روان شده
در
روي مرغزار
من با کمر تو
در
ميان کردم دست
پنداشتمش که
در
ميان چيزي هست
در
طيره ام از باد که آمد سويت
وز شانه که دست مي زند
در
مويت
خود سايه که باشد که فتد
در
پيشت؟
خورشيد که باشد که جهد
در
کويت؟
در
معرض رويت قمر آمد به شکست
در
رشته لعلت شکر آمد به شکست
صفحه قبل
1
...
130
131
132
133
134
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن