167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • عشق مي بيند يکي و عقل دو
    عاشقان مستند و عاقل در خمار
  • نعمت الله در همه عالم يکي است
    گاه پنهان است و گاهي آشکار
  • در سرم سودا و جام مي به دست
    بر يمينم عشق و ساقي بر يسار
  • در هزار آئينه بنمايد يکي
    آن يکي با هر يکي خوش مي شمار
  • آب را مي نوش از جام و حباب
    آن يکي در هر يکي خوش مي شمار
  • عاشق و رنديم و شاهد در نظر
    دايما مستيم و از خود بي خبر
  • چشم ما بينا به نور روي اوست
    روشن است در ديده اهل نظر
  • با خودي خود کجا يابي خدا
    گر خدا خواهي تو از خود در گذر
  • بسته ام زنار زلفش بر ميان
    لاجرم در خدمتش بسته کمر
  • بيا با يوسف کنعان بسر بر
    چو ما با و در اين زندان بسر بر
  • به دلبر دل سپار و جان به جانان
    خوشي در خدمت جانان بسر بر
  • بسوي ما بيا و آب رو جوي
    در اين درياي بي پايان بسر بر
  • نيست ما را هيچ غيري در نظر
    نام غير نزد ما ديگر مبر
  • بر لب نائي دهد ني بوسه ها
    لطف نائي مي نهد در ني شکر
  • خلوت من گوشه ميخانه است
    مي برم در پاي خم عمري بسر
  • زاهدان گر عيب رندان مي کنند
    در گذر از جرم ايشان درگذر
  • بي تکلف نعمت الله را بجو
    از خيال نقش بندان در گذر
  • خوش درآ در بحر بي پايان ما
    تا به ما پيوست گردي اي پسر
  • در طريق سيد سرمست ما
    نيست شو تا هست گردي اي پسر
  • سر فدا کن در طريق عاشقي
    جان که باشد دل کدام است اي پسر
  • نعمت الله در خرابات جهان
    رهنماي خاص و عام است اي پسر
  • عاشقي در عشق اگر جان را نداد
    نزد کامل ناتمام است اي پسر
  • مي نمايد عالمي در چشم ما
    چون حبابي پر ز آب است اي پسر
  • نعمت الله در خرابات مغان
    عاشق و مست خراب است اي پسر
  • عشق جان است و همه عالم بدن
    همچو جان در تن روان است اي پسر
  • آفتاب عشق در هر ذره اي
    مي توان ديدن عيان است اي پسر
  • ما نشان در بي نشاني يافتيم
    اين نشان بي نشان است اي پسر
  • بر در ميخانه مست افتاده ايم
    جاي ما کوي مغان است اي پسر
  • او يکي و آينه دارد هزار
    در همه بر ما عيان است اي پسر
  • حالت رندي و سرمستي ما
    شهرتي خوش يافته در بحر و بر
  • در دل آن کس که حق گنجيده است
    کي شود از خلق دل تنگ اي پسر
  • نعمت الله مست و جا مي به دست
    مي برد در پاي خم عمري به سر
  • مدتي گشتيم گرد بحر و بر
    غير نور او نيامد در نظر
  • گر بقا خواهي که يابي همچو ما
    در خرابات فنا مي بر بسر
  • صد هزار ار رو نمايد آن يکي است
    آن يکي در هر يکي خوش مي شمر
  • در دو صورت يک حقيقت رو نمود
    خاتم و خلخال باشد هر دو زر
  • عقل ديگر عشق ديگر در ظهور
    رند ديگر باشد و زاهد دگر
  • کردند جلوه صورت و معني به همدگر
    چون شاهد خوشي و نقابيم در نظر
  • چون رند و لاابالي و سرمست و عاشقم
    عالم نموده جام شرابيم در نظر
  • چشمم به نور ديدن رويش منور است
    شکر است که نيست هيچ حجابيم در نظر
  • هرگز نخورده ايم مي دوستي غير
    گر چه مدام مست خرابيم در نظر
  • آن دم که تشنه بودم و آبم نبود، بود
    بحر محيط قطره آبيم در نظر
  • بر لوح دل نوشته ام اسرار سيدم
    باشد مدام همچو کتابيم در نظر
  • نقشبندي مي کند هر دم خيالش در نظر
    هيچ نقاشي نمي بندد چنين نقشي دگر
  • عاشق و مست و والهم همدم نعمت اللهم
    همچو مني کجا بود در همه جهان دگر
  • عود جان در مجمر دل عاشقانه سوختيم
    کس نسوزد اين چنين بوئي و هم عودي دگر
  • جز در خلوت سراي عشق تو
    نيست عشاق ترا بابي دگر
  • آنکه جان ما خيال روي اوست
    ديده ام بيدار و در خوابي دگر
  • ديده اي دارم محيطي در نظر
    زو روان هر گوشه اي نهري دگر
  • عاشق و مست و جوان و سرخوشم
    همدمم بکريست در مهري دگر