167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • سالها در طلبت ديده به هر سو گرديد
    يافت مقصود همان لحظه که روي تو بديد
  • بي بلائي نتوان يافت چنان بالائي
    گل بي خار در اين باغ جهان نتوان چيد
  • عين او در عين اعيان شد پديد
    آنچنان پنهان چنين پيدا که ديد
  • در هواي يوسف گل پيرهن
    همچو غنچه جامه را بايد دريد
  • نعمت الله فتاد در دريا
    قطره اش بحر بي کران گرديد
  • دل چو شمعي است که در مجلس جان مي سوزد
    خبر سوختگان را بر پروانه بريد
  • گنج عشق است که در کنج دل ويران است
    نقد گنجينه ما از دل ويرانه بريد
  • هر کجا نقش خيالي که ببندد ديده
    معني خوب در آن صورت زيبا نگريد
  • بيگانه مباشيد و بپاشيد سر و زر
    تخمي که توانيد در اين باغ بکاريد
  • سيد ز در ميکده مستانه درآمد
    نوري است که پيدا شده پنهانش مداريد
  • کتاب ذوق اگر خواني سراسر
    بود آن آيتي در شأن سيد
  • هر آينه که بيني جام جهان نمائي است
    چو نور مي نمايد در وي نگار سيد
  • هر جا که رند مستي است در گوشه خرابات
    باشد چو دردمندان او دردخوار سيد
  • ما چو فاني شديم در ره عشق
    جاودان او به ما لقا بخشيد
  • در همه آينه جمال نمود
    از همه رو به ما لقا بخشيد
  • توتياي ديده ما خاک پاي عاشقان
    اين چنين خوش توتيائي در بصر بايد کشيد
  • ور به قدر همتش سازي سراي مختصر
    چار ديواري به هفت اقليم در بايد کشيد
  • عاشق سرمست در کوي مغان
    فارغ است از بايزيد و از يزيد
  • مجلس عشق است و ساقي در حضور
    ذوق ياران باد يارب بر مزيد
  • ديده روشن که ديده روي او
    در چنان ديده بود نورش پديد
  • در ديده ما نور جمالش بتوان ديد
    ديديد درين ديده و واديد ببينيد
  • گشتيم مجرد ز وجود و ز عدم هم
    آئيد در اين خلوت و تجريد ببينيد
  • در خرابات عشق مست و خراب
    دائما گردد و مرا جويد
  • در پرده عصمت ز نظر گرچه نهان بود
    پيدا شدنش بر سر بازار ببينيد
  • بحريم و حبابيم و مي و جام درين دور
    در صورت ما معني هر چار ببينيد
  • خوش بر در ميخانه نشستيم دگربار
    رندانه به مي توبه شکستيم دگربار
  • در خلوت زاهد بنشستيم دو روزي
    المنة لله که برستيم دگربار
  • در ديده ما نقش خيالي است نظر کن
    کان نقش خيالي است که بستيم دگربار
  • در گوشه ميخانه نشستيم دگربار
    خورديم مي و توبه شکستيم دگربار
  • با محتسب شهر بگوئيد که رنديم
    در کوي مغان عاشق و مستيم دگربار
  • در خلوت ديده به حضوري که چه گويم
    با نقش خيالش بنشستيم دگربار
  • سر در قدمش باخته دستش بگرفتيم
    آخر تو چه داني به چه دستيم دگربار
  • روان برخاستم از يار و اغيار
    خوشي در غار بنشستم دگربار
  • به کنج صومعه در بند بودم
    شکستم بند را جستم دگربار
  • ذوق ار طلبي يک نفسي همدم ما شو
    در مجلس ما منصب رندانه به دست آر
  • در کنج دلت گنج خوشي هست طلب کن
    نقدي تو ازين گوشه ويرانه به دست آر
  • نور چشم من است و در ديده
    نيست جز روي خوب او ديدار
  • خانه خالي و يار در خلوت
    ليس في الدار غيره ديار
  • در خرابات عشق مي گردم
    عاشق و رند و لاابالي وار
  • چون شهيد کربلا در کربلا آسوده است
    همچو ياران موالي کربلا را دوست دار
  • گر نباشد عکس او در جام مي
    با شراب عشق خمارم چه کار
  • من اناالحق گفته ام در عشق او
    ورنه چون منصور با دارم چه کار
  • چشم مستش مي به رندان مي دهد
    رند سرمست است و زاهد در خمار
  • ذره ذره هر چه آيد در نظر
    آفتابي مي نمايد بي غبار
  • آينه بيحد نماينده يکي
    آن يکي در هر يکي خوش مي شمار
  • رند سرمستيم در کوي مغان
    با خمار اين و آن ما را چه کار
  • ذوق اگر داري درآ در ميکده
    عشق مي بازي دمي با ما برآر
  • در شب تاريک امکان نور مي بخشد به ماه
    مي نمايد روز روشن آفتابي بي غبار
  • زر يکي و تنکه زر بي شمار
    آن يکي در هر يکي خوش مي شمار
  • در حقيقت زر يکي صورت بسي
    معنيي باشد به صورت صدهزار