167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • بر ديده ما نشين زماني
    تا در نظر تو آن نمايد
  • ساغر متنوع است از آن مي
    دايم در وي چنان نمايد
  • در آينه هر چه تو نمائي
    آئينه به تو همان نمايد
  • مرا هر دم خيالي رو نمايد
    در آن نقش خيالم او نمايد
  • يکي رو در دو آئينه چو بنمود
    يکي باشد اگرچه دو نمايد
  • دوتو بنمايد اين رشته به احول
    ولي در چشم ما يک تو نمايد
  • نوري که خدا به ما نمايد
    در جام جهان نما نمايد
  • در موج و حباب آب درياب
    کان جوهر ما به ما نمايد
  • يا ظل وجود است که موجود به جود است
    همسايه در اين سايه به اصحاب نمايد
  • هر ذره ز خورشيد جمالش که نموده
    نوري است که در صورت مهتاب نمايد
  • در آينه روشن سيد نظري کن
    تا نور ظهورش بتو از باب نمايد
  • در جام جهان نماي اول
    خود را ز برات مي نمايد
  • عمري که به عشق مي گذاري
    در وي برکات مي نمايد
  • آن نور که عين سيد ماست
    در جمله جهات مي نمايد
  • در خلوت ميخانه بزمي است ملوکانه
    روضه چه بود اينجا رضوان به چه کار آيد
  • ما چو در يتيم يافته ايم
    صدف بي گهر چه کار آيد
  • عيني است که صدهزار صورت
    در ديده اين و آن نمايد
  • در ديده ما چو نور پيداست
    از چشم تو گر نهان نمايد
  • جمال عشق بين و حسن معني
    که چون در صورت جان مي نمايد
  • در آينه وجود عالم
    خود بيند و خود به خود نمايد
  • در دور دو چشم مست ساقي
    توبه نکنيم و خود نشايد
  • يک ذات و صفات او فراوان
    در هر صفتي دمي برآيد
  • خواب در چشم چون نمي آيد
    کي خيالش به خواب بنمايد
  • خلوت خاص اوست خانه دل
    در سرا غير او نمي شايد
  • گر آينه روشن اندر نظرش آري
    تمثال جمال او در آينه بنمايد
  • اي عقل تو مخموري ما عاشق سرمستيم
    در مجلس سرمستان وعظ تو نمي بايد
  • نگار مست من هر دم ز نو بزمي بيارايد
    در ميخانه بگشايد به رندان باده بخشايد
  • عقل هر دم که در سخن آيد
    به دم سرد باد پيمايد
  • آفتابي مدام در دور است
    به يکي جا دمي نمي پايد
  • در سراپرده دل خانه خدا را طلبيد
    اين چنين خانه خدا بهر خدا را طلبيد
  • در خرابات فنا ساغر مي نوش کنيد
    آنگه از ساقي ما جام بقا را طلبيد
  • مي ببخشيد به رندان و مجوئيد بها
    کار خير است در اين کار دعا را طلبيد
  • در نظر ديده ما بحر محيطي دارد
    هر چه خواهيد بيابيد چو ما را طلبيد
  • در آينه بنمود جمال و چه جمالي
    خود را چو بخود ديد بخود خود نگران ديد
  • گوئي که مرا هست تمناي وصالش
    نقشي و خيالي است که در خواب توان ديد
  • هر ناظري که بنشست بر چشم ما زماني
    در بحر ديده ما درياي بي کران ديد
  • چشمم نورت در اين و آن ديد
    روشن چشمي که آنچنان ديد
  • ديده نظري ز نور تو يافت
    در ذره و آفتاب آن ديد
  • چشمم نورت در اين و آن ديد
    روشن چشمي که آنچنان ديد
  • در ديده مست نعمت الله
    نوري است که چشم ما عيان شد
  • خورشيد جمالش به تو گر روي نمايد
    آن نور در آئينه مهتاب توان ديد
  • گر بر تو در گنج خزائن بگشايند
    آن گنج نهان گشته ز هر باب توان ديد
  • گر سيد و بنده به هم اي دوست ببيني
    نورند که در ديده اصحاب توان ديد
  • به چشم ما جهان مي توان ديد
    در اين آئينه آني مي توان ديد
  • دل زنده دلان چون زنده از اوست
    ببين در دل که جاني مي توان ديد
  • خوشي در چشم مست ما نظر کن
    که نور او رواني مي توان ديد
  • خوش نقش خيالي است که بستيم به ديده
    نقاش در اين نقش پديد است توان ديد
  • در آينه بنمود جمال و چه جمالي
    چو نيک نظر کرد به خود خود نگران ديد
  • در مقامي که جان نمي گنجد
    گرد آن جا کجا توان گرديد
  • وانکه چون ما فتاد در دريا
    قطره اش بحر بي کران گرديد