167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان وحشي بافقي

  • گر عشق کند امر که زنار ببنديم
    زنار مغان در سر بازار ببنديم
  • معلوم که بر دل چو در لطف گشايد
    آن عشق که برخويش به مسمار ببنديم
  • برلب تري باده و خشک ار نم او حلق
    پيداست چه طرف از در خمار ببنديم
  • ما گوشه نشينان خرابات الستيم
    تا بوي ميي هست در اين ميکده مستيم
  • خواهم که شب جمعه اي از خانه خمار
    آيم به در صومعه زاهد دين دار
  • در بشکنم و از پس هر پرده زرقي
    بيرون فکنم از دل او سد بت پندار
  • بر تن درمش خرقه سالوس و از آن زير
    آرم به در صومعه سد حلقه زنار
  • ما گوشه نشينان خرابات الستيم
    تا بوي ميي هست در اين ميکده مستيم
  • رفتم به در مدرسه و گوش کشيدم
    حرفي که به انجام برم پي ، نشيندم
  • گفتند که در هيچ کتابي ننوشتند
    هر مسأله عشق کز ايشان طلبيدم
  • ديدم که در او دردسري بود و دگر هيچ
    با دردکشان باز به ميخانه دويدم
  • ما گوشه نشينان خرابات الستيم
    تا بوي ميي هست در اين ميکده مستيم
  • نه عامل ديوان و نه پا در گل زندان
    ني بسته اميدي و ني خسته بيمي
  • ما گوشه نشينان خرابات الستيم
    تا بوي ميي هست در اين ميکده مستيم
  • در عهد که بوده ست که يک بار شنوده ست
    تاريخ جهان هست فسانه به فسانه
  • ما گوشه نشينان خرابات الستيم
    تا بوي ميي هست در اين ميکده مستيم
  • زينش نتوان سوخت گر از خويش بنالد
    آن مرغ که در روغن خود گشته کباب است
  • ابري برسد روزي و جانش به تن آيد
    آن ماهي تفسيده که در آب سراب است
  • ما گوشه نشينان خرابات الستيم
    تا بوي ميي هست در اين ميکده مستيم
  • در خدمتم آنجا که براي گل تسبيح
    خاکي به کف آرم مگر از جاي خم او
  • در زردي خورشيد قيامت به خود آييم
    ما را که صبوحي ست ز صهباي خم او
  • ما گوشه نشينان خرابات الستيم
    تا بوي ميي هست در اين ميکده مستيم
  • ما گوشه نشينان خرابات الستيم
    تا بوي ميي هست در اين ميکده مستيم
  • به وفاداري من نيست در اين شهر کسي
    بنده اي همچو مرا هست خريدار بسي
  • مدتي در ره عشق تو دويديم بس است
    راه سد باديه درد بريديم بس است
  • در کمين تو بسي عيب شماران هستند
    سينه پر درد ز تو کينه گذاران هستند
  • داغ بر سينه ز تو سينه فکاران هستند
    غرض اينست که در قصد تو ياران هستند
  • ديگري جز تو مرا اينهمه آزا نکرد
    جز تو کس در نظر خلق مرا خوارنکرد
  • چند در کوي تو با خاک برابر باشم
    چند پا مال جفاي تو ستمگر باشم
  • سال نو و اول بهار است
    پاي گل و لاله در نگار است
  • آن شعله که لاله نام دارد
    در سنگ هنوز چون شرار است
  • در عرصه کبرياي تو وهم
    هر جا که قدم نهد ميان باد
  • در گوشه ذکر گوشه گيران
    اين ذکر طرار هر زبان باد:
  • يک رشحه ز کلک لطف تو بس
    در هندسه ترقي جاه
  • دستي نه وميوه بر سر شاخ
    دلوي نه و آب در ته چاه
  • آن خاک چه خاک ، خاک اين در
    وان آب چه آب ، آب زمزم
  • اين جوان نورسي شد وان نهال نوبري
    در بهشت ساحتت گر پيري آمد با عصا
  • عکس هر رازي که در دل بگذرد آيد پديد
    حوضه آيينه کردار تو از فرط صفا
  • گر دهد گلبرگ خندانت به گيتي خاصيت
    ور کند تأثير خاک خرمت در روزگار
  • همچو خرم دل جوانان در شب نوروز و عيد
    پايها اندر حنا و دستها اندر نگار
  • در بساط صيد گاهش ديده نظارگي
    منتظر کاينک جهد تير از کمان ، صيد از کمين
  • در نظر سيرش چنان آيد ز دنبال گوزن
    کاين زمانش گوشت خواهد کند گويا از سرين
  • يک سخن مي گويم اي رضوان تکلف برطرف
    اينچنين جايي نداري در همه خلد برين
  • چند طرحي گر بري زين باغ چندان نيست دور
    هست در فردوس طرح اين عمارتها ضرور
  • عاجزم ، عاجز ، ز وصف مطبخ جان پرورش
    آري آري چون کنم وصفي که باشد در خورش
  • هست پنداري ز سمت الرأس تابان آفتاب
    در ميان سقف رخشان پيکر گوي زرش
  • کس خصوصيات گوناگون او را درنيافت
    زانکه در حيرت بماند هر که آيد از درش
  • مايه پيرايه او التفات شاه ماست
    آن که چرخش چون گدايان بر در مطبخ سراست
  • آيت سجده ست گويا نام با تغظيم او
    زانکه هر گه خواندمش افتاد گردون در سجود
  • روزگار ناخوشي در انتقام دشمنت
    همچو مار زخم دار و شير خشم آلود باد
  • در جهان غصه ، يعني خاطر بدخواه تو
    ناشده معدوم يک غم ، سد الم موجود باد
  • در حريم حرمتت از سد حفظ ايزدي
    راه يأجوج حوادث تا ابد مسدود باد
  • هر چه گيري پيش يارب در صلاح جزو و کل
    اولش مسعود باد وآخرش محمود باد
  • هر دشنامي که مي توان گفت
    رويش ز تو در کسي دگر نيست
  • هر فعل بدي که مي توان گفت
    از سلسله شما به در نيست
  • در هم نشوي ز گفته ما
    اينها عرضي ست معتبر کن
  • اين فتنه شده است از تو بر پا
    خود دسته اش اين زمان به در کن
  • ناگفتنيي که بود در دل
    از دل به سر زبان رسيده ست
  • در شرع محمدي ست واجب
    قتل تو به سد دليل و عادت
  • روزيست اينکه کشته بيداد کربلا
    زانوي داد در حرم کبريا زده ست
  • زين العباد ماند و کسش همنفس نماند
    در خيمه غير پردگيان هيچ کس نماند
  • جانها فداي حر شهيد و عقيده اش
    که آزاده وار از سر جان در جهان گذشت
  • در مصيبت خانه ام پاگشت کاهي لاجرم
    کاه برگي شد تن کاهيده ام از لاغري
  • بود در دستم سليماني نگيني ، گم شده ست
    بي جهت قدم نشد چون حلقه انگشتري
  • ماتم عشق وعزاي او چه با عالم نکرد
    کيست در عالم که برخود نوحه ماتم نکرد
  • در کسوف گل شده خورشيد و حربا فطرتان
    خويش را زنداني سوراخ شپر کرده اند
  • در زده آتش به آب بحر غواصان فکر
    مسکن مرغابيان جاي سمندر کرده اند
  • بهر ثبت اين مصيبت نامه ارباب قلم
    در دوات ديده کلک از نوک نشتر کرده اند
  • ماتم صعب است کامد پيش ارباب سخن
    گو سخن هم در سياهي شو چو اصحاب سخن
  • همچو او مردانه مردي در صف مردان نبود
    مرد جنگش اژدها گر بود رو گردان نبود
  • اژدها را روزگاري هول مار نيزه اش
    برده در سوراخ تنگ مور پنهان کرده بود
  • دود روزن بودي آتشگاه قهرش را سپهر
    دوزخ تابيده در خاکستر او اخگري
  • بود اين شرط عزا کاول وداع جان کنم
    جسم را آنگه سزاي خوش در دامان کنم
  • آفتابي شد فرو کز خاطرش در کان عهد
    آسمان گنجينه هاي پر ز گوهر مي نهاد
  • در مبارز خانه معني زبان تير او
    بر گلوي حرف گيران نوک خنجر مي نهاد
  • در امور معظم ار ايام سوگندي خورد
    باد سوگند عظيمش عزت عباس بيگ
  • يار در قصرچنان مايحه اي ذيل جهان
    ماکجاييم و تماشاگه ديدار کجا
  • برسيده ست در اين باغ خزاني هيهات
    کي دگر بلبل ما را بود اميد بهار
  • کاش چاهي که در او يوسف ما افکندند
    راه بازآمدنش جانب کنعان بودي
  • رو بتابيد آتشين رويان ز گلشن بعد از اين
    همچو آتش جاي در خاکستر گلخن کنيد
  • در دبيرستان گردون تا نشان يابد ز تير
    خصم بي تدبير او يارب نشان تير باد
  • شاهد عيش نهان بود پس پرده چرخ
    همچنان در پس آن پرده نهان است که بود
  • هيچ بيمار در اين دور به صحت نرسيد
    مهر بنگر که همانش خفقان است که بود
  • آه بر چرخ رسانيد در اين روز سياه
    دود از مشعل خورشيد برآريد ز آه
  • ساربان ناقه بر انگيخت ز پي بشتابيد
    واي بر آنکه در اين باديه هايل ماند
  • محمل آمد به در شهر مباشيد خموش
    سينه ها را بخراشيد و برآريد خروش
  • در خور مرتبه چرخ بلند است اين کار
    دست از پايه نعشش همه کوتاه کنيد
  • شد کشته عالم و تو همان در مقام جنگ
    اي تيز جنگ کند نگرديد خنجرت
  • چون جويم از تو مهر که برخاکش افکني
    گيرد اگر چه مهر جهانگير در برت
  • در خاک رفت گنج مرادي که داشتيم
    ما را نماند خاطر شادي که داشتيم
  • آن سرو که جايش دل غم پرور ماست
    جان در غم بالاش گرفتار بلاست
  • شيريني وصل را نمي دارم دوست
    از غايت تلخيي که در هجران است
  • شاها سربخت بر در دولت تست
    يک خيمه فلک ز اردوي شوکت تست
  • آن مايع که سرمايه عيش و طرب است
    آنم بفرست و در زمانم بفرست
  • هر صيد مرادي که بود در عالم
    فتراک پرست رخش اقبال تو باد
  • شاها چو کمان قدر به فرمان تو باد
    چون گوي فلک در خم چوگان تو باد
  • شاها در جهان عرصه درگاه تو باد
    آفاق پراز خيمه و خرگاه تو باد
  • پيوسته کدويش ز مي ناب پر است
    يعني که مدام باده در سر دارد
  • شاها به عداوت توکس يار نشد
    کاو در نظر جهانيان خوار نشد
  • با نشأه خصمي تو آنکس که بخفت
    در خواب شد آنچنان که بيدار نشد