نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
در
بيابان فنا مرد خدا
بي سرو پا خوش به پهلو مي رود
دل طواف کعبه وصلش به جان جويد مدام
در
بيابان فراق او به پهلو مي رود
بر
در
خلوتسراي سيد ار شاهي رسد
بنده گردد وز سر اخلاص آنجو مي رود
در
چنان بحر محيطي زورقي افکنده ايم
بادبان افراشته کشتي به لنگر مي رود
اي که گوئي از
در
دلبر برو
کي رود دل از درش چو مي رود
در
طريق عشق دل چو عاشقان
گه به سينه گه به پهلو مي رود
در
هواي زلف او باد صبا
خوش روان گشته به هر کو مي رود
مي رود از چشم ما آب خوشي
همچو سيلابي که
در
جو مي رود
هر کسي کو مي رود
در
راه عشق
گو برو خوش خوش که نيکو مي رود
در
هواي زلف او باد صبا
گشته سرگردان به هر سو مي رود
گرنه اميد لقاي تو بود
در
جنت
هيچ عاشق بسوي روضه رضوان نرود
نعمت الله ز الطاف تو گويد سخني
عاشق آن است که جز
در
پي جانان نرود
عشق زلفش ديگ سودا مي پزد
خوش سري کو
در
سر سودا شود
غرقه شو
در
بحر عشقش کز يقين
قطره با دريا شود دريا شود
دست با او
در
کمر ياري کند
کو به عشقش بي سر و بي پا شود
مشکل حل است و حل مشکلات عالم است
حل اين مشکل ترا
در
مجلس رندان شود
آفتاب روي او
در
مه چو بنمايد جمال
ماه ما بر آفتاب روي او حائل شود
بلبل و گل چونکه بنوازند ساز عاشقي
نعمت الله
در
گلستان اين چنين قائل شود
غير نور او نيايد
در
نظر
چشم ما از نور او بينا شود
عارفي کز هر دو عالم بگذرد
بر
در
يکتاي بي همتا شود
در
خرابات مغان رندي که شد
عاقبت سر دفتر غوغا شود
اين عنايت نگر که سيد ما
در
به اين بنده گدا بگشود
لطف ساقي بسي کرم فرمود
در
ميخانه را به ما بگشود
آتش عشق اوست
در
دل ما
خوش بود آتشي چنين بي دود
لطف ساقي بسي کرم فرمود
در
ميخانه را به ما بگشود
در
همه آينه جمال نمود
از همه رو دري به ما بگشود
اين عنايت نگر که حضرت او
در
حق بندگان خود فرمود
ساجد و مسجود نزد ما يکي است
سجده مي کن تا ببيني
در
سجود
ساقي ما به ما کرم فرمود
در
ميخانه را به ما بگشود
در
مقامي که جسم و جان نبود
بود و نابود خود نخواهد بود
اين چنين گفته هاي مستانه
در
جهان خود که گفت يا که شنود
هر که با ما نشست
در
دريا
عين ما ديد سو به سو بنمود
رشته يکتو است
در
نظر ما را
گر به چشم کسي دو تو بنمود
در
هر آئينه اي که ما ديديم
سيد و بنده روبرو بنمود
خود به خود بنموده است
در
عين ما
تا نگوئي او به ما و تو نمود
در
دو آئينه يکي پيدا شده
بي شکي باشد يکي و دو نمود
آفتابي نيم شب بر ما بتافت
نور او
در
چشم ما مه رو نمود
در
محيط بي کران افتاده ايم
عين ما بر عين ما هر سو نمود
هر که آمد به خلوت دل ما
در
بهشت آمد و خوشي آسود
چون وجود است هر چه مي يابم
غير او نيست
در
جهان موجود
تا مگر يوسف درآيد از درش
در
به روي هر که بودي مي گشود
هر که
در
کنعان بديدي پيش او
يوسف مصري خود را مي ستود
در
ميخانه را گشود به ما
راز پنهان به ما عيان فرمود
هر کسي را قراضه اي بخشيد
در
گنجينه را به ما بگشود
بيا و جان عزيزت بيار
در
مجلس
که نقل مجلس ما غير جان نخواهد بود
در
دم نائي نفس او مي دمد
آنچنان آواز از ني مي دهد
هر چه ما را مي دهد شاه و گدا
در
حقيقت حضرت وي مي دهد
هر که جان
در
عشق جانان مي دهد
عشق جانان کشته را جان مي دهد
آب رو گر قطره اي پيشش بريم
در
عوض درياي عمان مي دهد
گنج را
در
کنج ويران مي نهد
وان نشان ما را به پنهان ميدهد
صفحه قبل
1
...
1314
1315
1316
1317
1318
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن