نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان وحشي بافقي
مي پسندي که جامه چون من
در
بر مردکي چنان باشد
کش نه کفش و نه چاقشور بود
نه کمربند
در
ميان باشد
فوطه اي چون فتيله مشعل
آن سر کل
در
آن نهان باشد
مطبخي مي خواست رو سازد سياه از دست او
در
همه مطبخ سياهي آنقدر پيدا نشد
صبر
در
کارها چه نيک و چه بد
از علامات بخردي باشد
درون خيمه سوداگران نيست
ز جنس خوردني جز کرس
در
کار
سد آفتاب سياهي ز خاطرش نبرد
کسي که بخت عدويت
در
آيدش به ضمير
به جاي قطره کشد
در
به رشته باران
به دست ياري بحر کف تو ابر مطير
عدو که
در
جگرش آب نيست ، هر که نمود
توجه از توبه او غافليست بي تدبير
سپهر منزلتا بنده درت وحشي
که نيستش ز مقيمان
در
گه تو گزير
اگر چه بود به خدمت به چشم دور ولي
نداشت جان و دلش
در
ملازمت تقصير
نيست دانم که
در
ولايت تو
هست و کم قيمت است يعني کشک
زن جلبي رفته و
در
همچو من
کرده سخنهاي پريشان رقم
نشستم دوش
در
کنجي که سازم
سر کل را به زير فوطه پنهان
پريشان حال خود بودم
در
آن وقت
ز فعل او شدم از سر پريشان
مبارک باد مي گويند شه را
جهاني بسته صف
در
خدمت او
اگر مي بست بر خود راه سودا
در
اين فتنه کي مي شد گشوده
زمانه دشنه جورش چنان زد
که نوک دشنه
در
دل کرد خانه
سخني
در
جواب شوهر گفت
که از آن فهم شد وفاداري :
علم پايه بلندي که
در
او شقه چرخ
چون شود راست به زير فلک خرگاهي
در
گواهند دو مصرع که رقم گشته به ذيل
هر يکي داده ز تاريخ علم آگاهي :
گله اي دود
در
دماغم از آن
گله اي باد بر چراغم از آن
کرده پيرايه اش ز گوهر و
در
از درش گوش هوشمندان پر
گويد اي مرد تاج زر پيراي
که چو کفشي فتاده
در
ته پاي
او
در
اين گفت و گوي خاطر جمع
که دگرها چو دود و اوست چو شمع
مور
در
چاه کي خبر دارد
که ستاره کجا گذر دارد
تو همين سقف خانه بيني و بس
کش پرد پشه
در
هوا ومگس
اين رياحين ز قاف رويد و بس
کش نياري تو
در
شماره خس
آنکه
در
کينش استوار آيد
تن بي سر به پاي دار آيد
در
بساطي که او جدل خواهد
چون اجل رخصت عمل خواهد
در
ره آرد کمان سخت و به تير
زخم سازد دو جانب نخجير
گله اي دود
در
دماغم از آن
گله اي باد بر چراغم از آن
گله ام اين که دي به مجلس عام
که
در
او بود خلق شهر تمام
زمره اي
در
شکست من بودند
جد نمودند و جهد فرمودند
بود يک چين ابرو از تو بسش
که شود بسته
در
گلو نفسش
کيستم من هماي گردون پر
که نزد
در
هواي هر دون پر
از
در
روم تا به هند و ختاي
يادگاري بود ز من همه جاي
هست بر هر جريده اي نامم
گشته نامي سخن
در
ايامم
هيچم از طبع بر زبان نگذشت
که به يک ماه
در
جهان نگذشت
غره زانم که مدح خوان توام
شهرتم اين که
در
زمان توام
زنگ ظلم از زمين ز دوده تست
در
داد و دهش گشوده تست
که رود شب روانه
در
گلزار
برده شاخ شکوفه را دستار
جاي
در
ديده کرده خاکستر
سرمه را کس نياورد به نظر
مرد کش دست و پاست
در
زنجير
غالب آيد بر او مخنث پير
فيل نر کاو به کو
در
افتاده
عاجز آيد ز پشه اي ماده
در
نطقم چنين گشوده از اوست
زنگ آيينه ام زدوده از اوست
آن که
در
مدح خوانيش علمم
عشق ورزد به مدح او قلمم
استر و اسب و خانه و اسباب
خس و خارند
در
ره سيلاب
با وجود کمال پستي قدر
برود
در
صف سخن تا صدر
دور عدل تو باد پاينده
که کند خير او
در
آينده
اي ظفر
در
رکاب دولت تو
تهنيت خوان فتح و نصرت تو
قهرت آنجا که
در
مصاف آيد
کار شمشير از غلاف آيد
تير باران تو کند ز شکوه
زره تنگ حلقه
در
بر کوه
بسته
در
بحر و بر نهنگان راه
دشت بر اژدها نموده سياه
شرر از نعلش ار فراز آيد
کوه ياقوت
در
گداز آيد
ملک از انصاف تو چنان آباد
که
در
او جغد کس ندارد ياد
صعوه شاهين کش از حمايت تو
باز گنجشک
در
ولايت تو
در
شمارش يک و هزار يکي
خاک را با زر اعتبار يکي
شعر تا
در
پناه خاطر اوست
هست مقبول طبع دشمن و دوست
شعر را کرده
در
به دولت باز
بر درش يک جهان سخن پرداز
زين طربخانه نشاط انگيز
رفته غم تا
در
عدم به گريز
آب صافش زلال چشمه مهر
غرق
در
وي چو عکس خويش سپهر
ديده با ماهيش به جلوه
در
آب
حوت گردون ز رشگ گشته کباب
يا رب اي بزم باد فرخنده
شمع دولت
در
او فروزنده
آنکه اقبال خادم
در
اوست
بخت و دولت غلام و چاکر اوست
اگر ره بايدت
در
خلوت خاص
بپرس اول ره حمام اخلاص
برونش را براي تربيت روح
به هر جانب
در
سد فيض مفتوح
قدم
در
مجمع اهل صفا نه
براي خويشتن جاني صفا ده
غبارم را فکن
در
رهگذاري
که گاهي مي کند آن مه گذاري
لبش را
در
تبسم غنچه تا ديد
ز شکر خنده اش بر خويش پيچيد
زديم از بخت بد
در
نيل غم رخت
مبادا کس چو ما يا رب سيه بخت
چو ما
در
بخت بد کس ياد دارد؟
سيه بختي چو ما کس ياد دارد؟
در
آن منزل که چون مه خوش برآيي
کند خورشيد پيشت چهره سايي
اي کيدي مستراح بردار
دم
در
کش و شاعري مکن بار
با رويک سخت و قدک پست
با آن منيي که
در
سرت هست
اي ريش تو
در
کمال زردي
اين رازگه که رنگ کردي
اين توله سگک ز ترکماني ست
در
راه غريب پاسباني ست
اين هجو که هست شهره دهر
آوازه او فتاده
در
شهر
ريشش به
در
دهان مردار
چون بر لب مبرزي سيه مار
در
چرت زدن سرش مه و سال
همچون سر کير بعد از انزال
انگشت ز کون به
در
نياري
معلوم شود که حکه داري
سر سخت چنان که جمله عالم
در
گردن او نياورد خم
شد قحط
در
اين ديار سر گين
خوش حال نماند هيچ گه چين
قلمم باز
در
سياهي شد
تو دگر چون سفيد خواهي شد
بي زيبق و گوگرد که اصل زر کاني ست
مفتاح
در
گنج طلا خانه جود است
ما گوشه نشينان خرابات الستيم
تا بوي ميي هست
در
اين ميکده مستيم
بانگي که کلاه از سر عيوق
در
افتد
بر طنطنه کوکبه تاجوران زن
ما گوشه نشينان خرابات الستيم
تا بوي ميي هست
در
اين ميکده مستيم
آن مي که گر آهنگ کند بر
در
و بامم
ماتم ز شعف زمزمه سور برآرد
ما گوشه نشينان خرابات الستيم
تا بوي ميي هست
در
اين ميکده مستيم
آن نغمه که چون شعله فروزد به
در
گوش
از راه نفس بوي کباب جگر آيد
ما گوشه نشينان خرابات الستيم
تا بوي ميي هست
در
اين ميکده مستيم
هشيار شود هر که
در
اين ميکده مست است
اما دگرانند چنين ، ما نه چنانيم
ما گوشه نشينان خرابات الستيم
تا بوي ميي هست
در
اين ميکده مستيم
يابند که
در
ظلمت ميخانه حيات است
آن چشمه که مي جست سکندر نشناسند
ما گوشه نشينان خرابا الستيم
تا بوي ميي هست
در
اين ميکده مستيم
از مغبچگان بسکه
در
او غلغل شاديست
نشينده کس آوازه اندوه جهان را
ما گوشه نشينان خرابات الستيم
تا بوي ميي هست
در
اين ميکده مستيم
ناقوس نوازم که مناجات بت اينست
در
حلقه تسبيح شماران گذرم نيست
ما گوشه نشينان خرابات الستيم
تا بوي ميي هست
در
اين ميکده مستيم
صفحه قبل
1
...
1314
1315
1316
1317
1318
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن