167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان وحشي بافقي

  • کند چو مشوره در نصب خسروي ز ملوک
    فلک ز مصحف اقبال او گشايد فال
  • به عهد عدل تو شمشير گردن افرازان
    گرفته زنگ چو در نوبهار تيغ جبال
  • شجاعت تو که مرآت نصرت و ظفر است
    در او به صورت رستم عيان شود تمثال
  • براي آنکه بچيني هميشه ميوه کام
    کند در آهن و فولاد ريشه سخت نهال
  • ز شوق رايت احسان بي کرانه او
    چه خون که در رحم مادران خورند اطفال
  • در اين فرضيه بود فرض استطاعت و بس
    و گرنه هيچ مسلمان نمي کند اهمال
  • غره و سلخ نيابند در آن دايره راه
    که به پرگار ضمير تو شود ماه تمام
  • مسند قدر تو جانيست که در نظم امور
    به قضاو قدر آرند از آنجا پيغام
  • عقل کل را به در قصر جلالت ديدم
    گفتمش هست از آنسوي فلک هيچ مقام
  • در زمان توکه از تقويت قاضي عدل
    کشتگان راديت از گرگ گرفتند اغنام
  • نيم قطره نتوان يافت ، خرند ار به مثل
    قطره اشک به سد در يتيم ار ايتام
  • اي همه ناصيه آرا ز سجود در تو
    چو خواقين معظم چه سلاطين عظام
  • معنيي نيست به زندان عبارت در بند
    که نجسته ست دو سه مرتبه از قيد کلام
  • معني خاص نه گنجيست که بايد همه کس
    نيست سيمرغ شکاري که فتد در همه دام
  • عمر بدخواه ترا در خم پرگار فنا
    باد چون دايره آغاز يکي با انجام
  • در قدح ريز از آن لعلي خورشيد فروغ
    که به ياقوت دهد پرتو اورنگ به وام
  • دلفريبي که در آيند رواني به سجود
    زاهدان را چو شميمي گذرد زان به مشام
  • گر گداي در ميخانه خورد يک جامش
    دهد از مستي آن جام به جم سد دشنام
  • ساز قانون طرب در چه مقامي برخيز
    لاله سان با قدحي بر لب جو ساز مقام
  • بسکه شد باد روانبخش به آن بي جاني
    سرو را در حرم باغ شود ميل خرام
  • تيغ بند در او گر نشمارد خود را
    خانه چرخ برين گور شود بر بهرام
  • نيست پوشيده که گر تاج و قبايي بودم
    مردمان نادره خواندند مرا در ايام
  • تا همه عمر در اين باديه از چادر کف
    بحر چون حاج ره کعبه ببندد احرام
  • مردمان ديده از موج سرشکم بد برند
    آب چون در کشتي افتد بد برد کشتي نشين
  • بگذر از بيت الحزن اکنون که در اطراف باغ
    مي کند بلبل غزلخواني به آواز حزين
  • روح در تن مي دمد باد بهاري غنچه را
    مي رسد گويا ز طرف روضه خلدبرين
  • چرخ چوگاني که گوي خاک در چوگان اوست
    رخش قدر عاليش را چيست داغي بر سرين
  • سرکشان بردند سرها در گريبان عدم
    هر کجا تيغت برون آورد سر از آستين
  • بر سمند کوه پيکر تند خويان گرم جنگ
    همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنين
  • تا برون آرد ز تأثير بهاران شخص خاک
    لعل و ياقوتي که در زيرزمين دارد دفين
  • برون آکه صبح است وطرف چمن خوش
    چمن خوش بود خاصه در بامدادان
  • نشاط شب اول حجله در سر
    رود پيرزن جانب بيت احزان
  • ز فعل بد خويش افکنده دايم
    پي جان خود افعيي در گريبان
  • که گر خانه خصم جاهت نبودي
    نمي بود در دهر يک خانه ويران
  • به جايي که مي بخشد استاد فطرت
    به هر صورتي معنيي در خور آن
  • به امداد حفظ دل راز دارت
    کزو راز گيتي ست در طي کتمان
  • در آيينه صاف عکس مقابل
    توان داشت از چشم بيننده پنهان
  • به ياقوت اگر موم را دعوي افتد
    کز آتش نيايد در او کسر و نقصان
  • يکي نکته گفتش صرير در تو
    که رضوان شد از گفته خود پشيمان
  • که فردوس خوبست اين هست اما
    که در پيش ما نيست تشويش دربان
  • ضميرت گر بر افروزد چراغ مردم ديده
    نماند در فروغ روي او از خويشتن پنهان
  • دل خصمت که نگشايد، شدي گر في المثل آهن
    تقاضاي سرشتش ساختي قفل در زندان
  • ز بس نوک سنان سرکشان بر چرخ پيوندد
    نماند در ميان اختران يک چشم بي مژگان
  • چو راه کهکشان گيرد دخان آتش قهرش
    سحابي گسترد در بحر کش اخگر بود باران
  • رعيت پرورا فرماندها خوشوقت آن کشور
    که چون عدل تو در وي قهرماني مي دهد فرمان
  • جهان چرا نبود در پناه امن و امان
    که هست مايه امن و امان پناه جهان
  • ز عهد عدل تو گر کسب اعتدال کنند
    فصول اربعه در چار باغ چار ارکان
  • اگر چنانچه نه در اصل و فرع يک شجرند
    نهال رمح تو و چوب موسي عمران
  • به تار مو اگرش ره فتاد در شب تار
    چنان دويد که گلگون اشک بر مژگان
  • هزار فتنه ز توفان نوح باشد بيش
    چو آب در دم آن تيغ آبدار نهان
  • کشيده خوان عطاي تو بر بسيط زمين
    فتاده صيت سخاي تو در بساط زمان
  • پاي در ربع نخست از چار ربع زندگي
    رهزن ايام عمرش ره زده بر کاروان
  • غرق رحمت باد يارب در محيط مغفرت
    موج فيضي شامل حالش زمان اندر زمان
  • طاقتي بخشد شه و شهزاده ها را ذوالمنن
    تا ابدشان دارد از کل نوايب در امان
  • بسکه از پهلو به پهلو گشته ام در بزم غم
    کرده پهلويم سراسر همچو قانون آبله
  • راه جنت کي تواند يافت آن دوني که شد
    پاي او در جستجوي دنيي دون آبله
  • سرور غالب اميرالمؤمنين حيدر که شد
    در طريق جستجويش پاي گردون آبله
  • رفت مدتها که پا بر خاک نتواند نهاد
    در ره او پاي انجم نيست جيحون آبله
  • بر دربار ز بسياري سرهاي سران
    عرصه خاک همه گم شده در زير جباه
  • چشم در راه جهاني که برون فرمايد
    همچو خورشيد بلند اختر گردون خرگاه
  • در جهان بارد اگر ابر ز بحر سخطش
    همه جا تيغ برويد به دل برگ گياه
  • سايه طاير بأسش نگذارد که شود
    بيضه در فصل تموز از تف خورشيد تباه
  • در همان روز که فرمان تو بر عالم تاخت
    رفت از ملک طبيعت به هزيمت اکراه
  • نام نيک است کليد در دروازه دل
    دل نه ملکيست که تسخير کنندش به سپاه
  • چه در گوش گل گفت باد خزاني
    که انداخت از سر کلاه کياني
  • که در بزم عشرت به گردش درآري
    به کامت شود گردش آسماني
  • چه شادي ازين به که در بزم عشرت
    نشيني و ساقي برابر نشاني
  • به سازنده دف آورد روي در روي
    نوازنده با ني کند همزباني
  • تويي آن گرانمايه در گرامي
    که چون جوهر اولت نيست ثاني
  • در آن دم که گلگون چو برق جهنده
    به خون ريز دشمن به ميدان جهاني
  • در اين دشت از جور گرگ حوادث
    مطيعش اگر شيوه سازد شباني
  • همان گير کز تست اين دير ششدر
    پر از زر در او نه خم خسرواني
  • الا تا مه نو در اين کهنه ميدان
    کند گوي خورشيد را صولجاني
  • دلم دارد به چين کاکلش سد گونه حيراني
    به عالم هيچکس يارب نيفتد در پريشاني
  • منم زان يوسف گل پيرهن نوميد افتاده
    حزين در گوشه بيت الحزن چون پير کنعاني
  • سر پيوسته دارد با عصا در بوستان نرگس
    مگر بر درگه گل نصب کردندش به درباني
  • نهد رو در بيابان گريز از تاب شمشيرش
    چنان کز شعله آتش رمد غول بياباني
  • نيم آنکس که دزدم گوهر مضمون مردم را
    چو بحر طبع دربار آورم در گوهر افشاني
  • زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه
    که در عرض شکاياتم حکايت گشت طولاني
  • محيط حادثه آماده تلاطم بود
    شکست در دلش آن موجهاي توفاني
  • به شکل زلف بتان بود در گذر گه باد
    سواد عالم هستي ز بس پريشاني
  • پناه عافيت جمله در جميع جهات
    ضروري همه مانند حفظ يزداني
  • ابوالمظفر تهماسب شاه آنکه ظفر
    ستاده بر در اقبال او به درباني
  • شود به کل گدايان زکات و حج واجب
    کند چو دست کرم ريز او در افشاني
  • زهي سياست عدلت چنانچه در کنفش
    توان نمود به گرگ اعتماد چوپاني
  • به عرصه اي که در آرند ثقل ذره به وزن
    برند صورت عدل ترا به ميزاني
  • شها ستاره سپاها سپهر گشت بسي
    که يافت چون تو کسي در خور جهانباني
  • کس در عرب و عجم نظيرش
    نشنيده به هيچ نحو از انحا
  • از بهر وجه آب وضو اندر اين ديار
    سجاده کرد در گرو و طيلسان فروخت
  • در آن ده مجاور شدم هفت ماه
    نپرسيد حالم ،نه دشمن نه دوست
  • اي صبا خواجه را ز بنده بگو
    که در مدح مي توانم سفت
  • در ميان شب رغيبش سد گل صحت شگفت
    بر خليل الله شد آتش گلستان ، مژده باد
  • سپهر مرتبه بکتاش بيگ ، اي که نجوم
    دوند حکم ترا در عنان رخش چو باد
  • به سعي خلق تو گل ز آب خود بروياند
    حديد تافته در جوف کوره حداد
  • درون حجله اقبال در دمي سد بار
    عروس بخت کند خويش را مبارکباد
  • به قدر خانه جغدي در او خرابه نماند
    هماي مرحمتت هر کجا که بال گشاد
  • غياث الدين محمد منبع فيض
    که ايزد در دو کونش محترم کرد
  • خوش آن پاکيزه رو کآنجا نهد رخت
    شنا بايد چو در بحر عدم کرد
  • اي که هر خلعتي که در بر توست
    زينت دوش آسمان باشد
  • جسمش از جامه تو پوشيده ست
    هر که در حيز مکان باشد