نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان وحشي بافقي
کند چو مشوره
در
نصب خسروي ز ملوک
فلک ز مصحف اقبال او گشايد فال
به عهد عدل تو شمشير گردن افرازان
گرفته زنگ چو
در
نوبهار تيغ جبال
شجاعت تو که مرآت نصرت و ظفر است
در
او به صورت رستم عيان شود تمثال
براي آنکه بچيني هميشه ميوه کام
کند
در
آهن و فولاد ريشه سخت نهال
ز شوق رايت احسان بي کرانه او
چه خون که
در
رحم مادران خورند اطفال
در
اين فرضيه بود فرض استطاعت و بس
و گرنه هيچ مسلمان نمي کند اهمال
غره و سلخ نيابند
در
آن دايره راه
که به پرگار ضمير تو شود ماه تمام
مسند قدر تو جانيست که
در
نظم امور
به قضاو قدر آرند از آنجا پيغام
عقل کل را به
در
قصر جلالت ديدم
گفتمش هست از آنسوي فلک هيچ مقام
در
زمان توکه از تقويت قاضي عدل
کشتگان راديت از گرگ گرفتند اغنام
نيم قطره نتوان يافت ، خرند ار به مثل
قطره اشک به سد
در
يتيم ار ايتام
اي همه ناصيه آرا ز سجود
در
تو
چو خواقين معظم چه سلاطين عظام
معنيي نيست به زندان عبارت
در
بند
که نجسته ست دو سه مرتبه از قيد کلام
معني خاص نه گنجيست که بايد همه کس
نيست سيمرغ شکاري که فتد
در
همه دام
عمر بدخواه ترا
در
خم پرگار فنا
باد چون دايره آغاز يکي با انجام
در
قدح ريز از آن لعلي خورشيد فروغ
که به ياقوت دهد پرتو اورنگ به وام
دلفريبي که
در
آيند رواني به سجود
زاهدان را چو شميمي گذرد زان به مشام
گر گداي
در
ميخانه خورد يک جامش
دهد از مستي آن جام به جم سد دشنام
ساز قانون طرب
در
چه مقامي برخيز
لاله سان با قدحي بر لب جو ساز مقام
بسکه شد باد روانبخش به آن بي جاني
سرو را
در
حرم باغ شود ميل خرام
تيغ بند
در
او گر نشمارد خود را
خانه چرخ برين گور شود بر بهرام
نيست پوشيده که گر تاج و قبايي بودم
مردمان نادره خواندند مرا
در
ايام
تا همه عمر
در
اين باديه از چادر کف
بحر چون حاج ره کعبه ببندد احرام
مردمان ديده از موج سرشکم بد برند
آب چون
در
کشتي افتد بد برد کشتي نشين
بگذر از بيت الحزن اکنون که
در
اطراف باغ
مي کند بلبل غزلخواني به آواز حزين
روح
در
تن مي دمد باد بهاري غنچه را
مي رسد گويا ز طرف روضه خلدبرين
چرخ چوگاني که گوي خاک
در
چوگان اوست
رخش قدر عاليش را چيست داغي بر سرين
سرکشان بردند سرها
در
گريبان عدم
هر کجا تيغت برون آورد سر از آستين
بر سمند کوه پيکر تند خويان گرم جنگ
همچو آتش گشته پنهان
در
لباس آهنين
تا برون آرد ز تأثير بهاران شخص خاک
لعل و ياقوتي که
در
زيرزمين دارد دفين
برون آکه صبح است وطرف چمن خوش
چمن خوش بود خاصه
در
بامدادان
نشاط شب اول حجله
در
سر
رود پيرزن جانب بيت احزان
ز فعل بد خويش افکنده دايم
پي جان خود افعيي
در
گريبان
که گر خانه خصم جاهت نبودي
نمي بود
در
دهر يک خانه ويران
به جايي که مي بخشد استاد فطرت
به هر صورتي معنيي
در
خور آن
به امداد حفظ دل راز دارت
کزو راز گيتي ست
در
طي کتمان
در
آيينه صاف عکس مقابل
توان داشت از چشم بيننده پنهان
به ياقوت اگر موم را دعوي افتد
کز آتش نيايد
در
او کسر و نقصان
يکي نکته گفتش صرير
در
تو
که رضوان شد از گفته خود پشيمان
که فردوس خوبست اين هست اما
که
در
پيش ما نيست تشويش دربان
ضميرت گر بر افروزد چراغ مردم ديده
نماند
در
فروغ روي او از خويشتن پنهان
دل خصمت که نگشايد، شدي گر في المثل آهن
تقاضاي سرشتش ساختي قفل
در
زندان
ز بس نوک سنان سرکشان بر چرخ پيوندد
نماند
در
ميان اختران يک چشم بي مژگان
چو راه کهکشان گيرد دخان آتش قهرش
سحابي گسترد
در
بحر کش اخگر بود باران
رعيت پرورا فرماندها خوشوقت آن کشور
که چون عدل تو
در
وي قهرماني مي دهد فرمان
جهان چرا نبود
در
پناه امن و امان
که هست مايه امن و امان پناه جهان
ز عهد عدل تو گر کسب اعتدال کنند
فصول اربعه
در
چار باغ چار ارکان
اگر چنانچه نه
در
اصل و فرع يک شجرند
نهال رمح تو و چوب موسي عمران
به تار مو اگرش ره فتاد
در
شب تار
چنان دويد که گلگون اشک بر مژگان
هزار فتنه ز توفان نوح باشد بيش
چو آب
در
دم آن تيغ آبدار نهان
کشيده خوان عطاي تو بر بسيط زمين
فتاده صيت سخاي تو
در
بساط زمان
پاي
در
ربع نخست از چار ربع زندگي
رهزن ايام عمرش ره زده بر کاروان
غرق رحمت باد يارب
در
محيط مغفرت
موج فيضي شامل حالش زمان اندر زمان
طاقتي بخشد شه و شهزاده ها را ذوالمنن
تا ابدشان دارد از کل نوايب
در
امان
بسکه از پهلو به پهلو گشته ام
در
بزم غم
کرده پهلويم سراسر همچو قانون آبله
راه جنت کي تواند يافت آن دوني که شد
پاي او
در
جستجوي دنيي دون آبله
سرور غالب اميرالمؤمنين حيدر که شد
در
طريق جستجويش پاي گردون آبله
رفت مدتها که پا بر خاک نتواند نهاد
در
ره او پاي انجم نيست جيحون آبله
بر دربار ز بسياري سرهاي سران
عرصه خاک همه گم شده
در
زير جباه
چشم
در
راه جهاني که برون فرمايد
همچو خورشيد بلند اختر گردون خرگاه
در
جهان بارد اگر ابر ز بحر سخطش
همه جا تيغ برويد به دل برگ گياه
سايه طاير بأسش نگذارد که شود
بيضه
در
فصل تموز از تف خورشيد تباه
در
همان روز که فرمان تو بر عالم تاخت
رفت از ملک طبيعت به هزيمت اکراه
نام نيک است کليد
در
دروازه دل
دل نه ملکيست که تسخير کنندش به سپاه
چه
در
گوش گل گفت باد خزاني
که انداخت از سر کلاه کياني
که
در
بزم عشرت به گردش درآري
به کامت شود گردش آسماني
چه شادي ازين به که
در
بزم عشرت
نشيني و ساقي برابر نشاني
به سازنده دف آورد روي
در
روي
نوازنده با ني کند همزباني
تويي آن گرانمايه
در
گرامي
که چون جوهر اولت نيست ثاني
در
آن دم که گلگون چو برق جهنده
به خون ريز دشمن به ميدان جهاني
در
اين دشت از جور گرگ حوادث
مطيعش اگر شيوه سازد شباني
همان گير کز تست اين دير ششدر
پر از زر
در
او نه خم خسرواني
الا تا مه نو
در
اين کهنه ميدان
کند گوي خورشيد را صولجاني
دلم دارد به چين کاکلش سد گونه حيراني
به عالم هيچکس يارب نيفتد
در
پريشاني
منم زان يوسف گل پيرهن نوميد افتاده
حزين
در
گوشه بيت الحزن چون پير کنعاني
سر پيوسته دارد با عصا
در
بوستان نرگس
مگر بر درگه گل نصب کردندش به درباني
نهد رو
در
بيابان گريز از تاب شمشيرش
چنان کز شعله آتش رمد غول بياباني
نيم آنکس که دزدم گوهر مضمون مردم را
چو بحر طبع دربار آورم
در
گوهر افشاني
زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه
که
در
عرض شکاياتم حکايت گشت طولاني
محيط حادثه آماده تلاطم بود
شکست
در
دلش آن موجهاي توفاني
به شکل زلف بتان بود
در
گذر گه باد
سواد عالم هستي ز بس پريشاني
پناه عافيت جمله
در
جميع جهات
ضروري همه مانند حفظ يزداني
ابوالمظفر تهماسب شاه آنکه ظفر
ستاده بر
در
اقبال او به درباني
شود به کل گدايان زکات و حج واجب
کند چو دست کرم ريز او
در
افشاني
زهي سياست عدلت چنانچه
در
کنفش
توان نمود به گرگ اعتماد چوپاني
به عرصه اي که
در
آرند ثقل ذره به وزن
برند صورت عدل ترا به ميزاني
شها ستاره سپاها سپهر گشت بسي
که يافت چون تو کسي
در
خور جهانباني
کس
در
عرب و عجم نظيرش
نشنيده به هيچ نحو از انحا
از بهر وجه آب وضو اندر اين ديار
سجاده کرد
در
گرو و طيلسان فروخت
در
آن ده مجاور شدم هفت ماه
نپرسيد حالم ،نه دشمن نه دوست
اي صبا خواجه را ز بنده بگو
که
در
مدح مي توانم سفت
در
ميان شب رغيبش سد گل صحت شگفت
بر خليل الله شد آتش گلستان ، مژده باد
سپهر مرتبه بکتاش بيگ ، اي که نجوم
دوند حکم ترا
در
عنان رخش چو باد
به سعي خلق تو گل ز آب خود بروياند
حديد تافته
در
جوف کوره حداد
درون حجله اقبال
در
دمي سد بار
عروس بخت کند خويش را مبارکباد
به قدر خانه جغدي
در
او خرابه نماند
هماي مرحمتت هر کجا که بال گشاد
غياث الدين محمد منبع فيض
که ايزد
در
دو کونش محترم کرد
خوش آن پاکيزه رو کآنجا نهد رخت
شنا بايد چو
در
بحر عدم کرد
اي که هر خلعتي که
در
بر توست
زينت دوش آسمان باشد
جسمش از جامه تو پوشيده ست
هر که
در
حيز مکان باشد
صفحه قبل
1
...
1313
1314
1315
1316
1317
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن