167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • مطربانه چو در طرب آيند
    ساز ما را به لطف بنوازند
  • در خرابات مغان سلطان عشق
    خيمه دولت به هر سو مي زند
  • باش يکرو در طريق او که او
    بوسه ها بر روي يک رو مي زند
  • سر زلف بتم پريشان شد
    جان و دل در هواي زنارند
  • خوش کناري گرفته اند ز اغيار
    گرچه با يار در ميان باشند
  • گرچه مي بندند نقشي در خيال
    پيش مه رويم نقابي مي کشند
  • عاشقيم و عاشقان را بي حساب
    مي کشند و در حسابي مي کشند
  • ما در ميخانه را بگشوده ايم
    باده نوشان خوش شرابي مي کشند
  • سايه بان نعمت الله در نظر
    بر مثال آفتابي مي کشند
  • در خرابات مغان رندان ما
    باده مي نوشند و بي غم سرخوشند
  • همه در بحر بي کران غرقند
    چون حبابند و اين و آن غرقند
  • کشتي ما کجا رسد به کنار
    ناخدايان در اين ميان غرقند
  • آنکه در ميکده عشق تو يابد جاني
    نزهت باغچه هر دو سرا را چه کند
  • دردسر مي داد عقل از خانه بيرون کردمش
    ايستاده بر در و دزديده گوشي مي کند
  • نعمت الله حريف و مي در جام
    هيچ کس توبه اين زمان نکند
  • عود دلم در آتش عشقش روان بسوخت
    عيبم مکن اگر نفسم دود مي کند
  • در خرابات مغان خمخانه جوشي مي کند
    جان مستم از هواي او خروشي مي کند
  • دردسر مي داد عقل از خانه بيرون کردمش
    ايستاده بر در و دزديده گوشي مي کند
  • در خرابات عشق مست خراب
    باده نوشيم تا خدا چه کند
  • در صومعه گر زاهد رعناست مجاور
    رندان به سراپرده ميخانه روانند
  • خوش آينه دارند و در آن آينه روشن
    بينند جمال خود و بر خود نگرانند
  • در همه آن يکي همي جويند
    گر يکي ور هزار مي خوانند
  • چشم ما آب در نظر دارد
    غرق بحر است سو به سو بيند
  • آنکه با ما نشست در دريا
    عين ما ديد و سو به سو بيند
  • هر که در آينه کند نظري
    جان و جانانه روبرو بيند
  • نعمت الله يک است در عالم
    کي چو احوال يکي به دو بيند
  • چون نور آفتاب است در روي ماه پيدا
    هم ماه را بيابد هم آفتاب بيند
  • تو تشنه در بيابان دايم سراب بيني
    عارف چو ما سرابي اندر سراب بيند
  • هر کو حجاب دارد او در حجاب يابد
    گر بي ججاب گردد او بي حجاب بيند
  • آنکه با ما نشست در دريا
    عين ما آشناي ما بيند
  • هر که در کوي تو جانا نفسي بنشيند
    نيست ممکن که دمي بي هوسي بنشيند
  • نعمت الله به خلوت ننشيند بي تو
    شاه بازي است کجا در قفسي بنشيند
  • اهل نظران ديده بر وي تو گشايند
    حسن تو در آئينه به مردم بنمايند
  • در آينه حسن تو نمايند خدا را
    صاحب نظراني که منور به خدايند
  • هر در که به روي ما گشايند
    حسن دگري به ما نمايند
  • بزمي سازند هر زماني
    تا سيد و بنده خوش در آيند
  • گفتي که در آئينه به جز ما نتوان ديد
    چندانکه نمودي و بديديم همان بود
  • ساقي قدح باده به من داد و بخوردم
    آري چه کنم مصلحت بنده در آن بود
  • بي جام شراب و عشق ليلي
    مجنون در حي نمي توان بود
  • غير او در خيال اگر آيد
    آن خيال محال خواهد بود
  • جان مجنون فداي ليلي بود
    در دل او هواي ليلي بود
  • عاشق و رند و مست لايعقل
    روز و شب در قفاي ليلي بود
  • بوي دستنبوش مي آيد ز دست
    هر که را در دست دستنبو بود
  • وجه او در وجه هر يک رو نمود
    آن يکي با هر يکي يک رو بود
  • يک سر مو ميل غيري کي کند
    هر که را سوداي او در سر بود
  • آينه چندانکه روشنتر بود
    روي خود ديدن در آن خوشتر بود
  • دل بود آئينه گيتي نما
    در نظر صاحبدلي را گر بود
  • نعمت الله جو که همراهي خوش است
    تا ترا در عاشقي رهبر بود
  • در دو آئينه يکي چون رو نمود
    دو نمايد آن يکي نه دو بود
  • جام مي در دور مي گردد مدام
    خوش بود آندم که همدم او بود