167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان وحشي بافقي

  • از در مدح و زيور نامت
    مي دهم زيب و زينت اشعار
  • در دعاي دوام دولت شاه
    دست عجز و کف نياز برآر
  • تا جهان را بهار و عيدي هست
    در جهان باشي اي جهان وقار
  • ساعتي کان ساعت از خوبي گلستان ارم
    در نخستين گام گردد باغ فردوست دچار
  • ساعتي کان ساعت ار آبي رود همراه ابر
    باز گردد قطره هايش گشته در شاهوار
  • در چنين وقت همايوني و فرخ ساعتي
    زد به دولت خيمه بيرون داور جم اقتدار
  • خيمه اي کايمن شوند اهل قيامت ز آفتاب
    گر کسش در عرصه محشر زند روز شعار
  • روضه فردوس بزم تست کاندر ساحتش
    هر چه در دل بگذرد حاضر شود بي انتظار
  • پيش دست گوهر افشانت که فوق دستهاست
    وز گهرباريش پر در گشته دامان بحار
  • هست دريا کآيد و در يوزه گوهر کند
    اينکه بعضي ابر مي خوانندش و بعضي بخار
  • گرنه در زنجير بودندي ز موج آب چشم
    کس نماندي کز پيت نشتافتي ديوانه وار
  • کشتي ما که موج غمش داشت در ميان
    برخاست باد شرطه و افتاد بر کنار
  • ايزد چو کرد تعبيه در چرخ نظم کون
    دادش به مقتضاي رضاي تو اختيار
  • در حمله نخست سپر بايدش فکند
    با تيغ گردني که کند قصد کارزار
  • در معرض شماره او گو ميا حساب
    دست اميد بخش تو چون شد وظيفه بار
  • دريا گهي که موج زند زان قبيل نيست
    امواج او که رخنه در او افکند بخار
  • بودم خزف فروش سر چار سوي فکر
    پر ساختي دکان من از در شاهوار
  • اطناب در سخني نيست مختصر
    وحشي از آن سبب به دعا کرد اختصار
  • تا رخش روزگار نيايد به زير زين
    تا توسن فلک نتوان داشت در جدار
  • سد زبان خواهم که سازم يک به يک گوهر نثار
    در ثناي ميرزاي کام بخش کامکار
  • کشتي انديشه گر در قلزم قهرش فتد
    بشکند جايي که نايد تخته اي زان بر کنار
  • بر ضمير او که مرآت تصاوير قضاست
    آنچه در اوهام بالقوه است بالفعل آشکار
  • حرف خوانان کتاب لطف او را در نظر
    نسخه ترياق فاروق است نقش پشت مار
  • نقشش از عالم جهد بيرون اگر بر پشت او
    مقرعه در دست تمثالي کشد صورت نگار
  • دست مظلومان چنان کردي قوي کاهو بره
    با بروت شير بازي مي کند در مرغزار
  • باز وقت است که از آمدن باد بهار
    بشکفد غنچه و گل خيمه زند در گلزار
  • مي کند فاخته فرياد که در باغ چرا
    دست زور از پي آزار برآورد چنار
  • در گذر از سر اين نکته سرايي وحشي
    وندر اين مجلس فرخ به دعا دست برآر
  • تا که از تيز روي نعل مه نو فکند
    ابلق چرخ در اين مرحله صاعقه بار
  • مي روم داد زنان بر در داراي زمان
    آنکه بر مقصد او دور فلک راست مدار
  • چرخ پيش نظر همت او پاره مسي ست
    که درين مهره گل گشته نهان در زنگار
  • آنکه چون گل به هواداري او خندان نيست
    که درين مهره گل گشته نهان در زنگار
  • ليک زهري که بود در ته جامش سبزه
    ليک خوني که بود بر سر داغش گلنار
  • رشک احسان تو زد در دل دريا آتش
    هست دود دل دريا که شدش نام بخار
  • عيش و عشرت درآمد از در وبام
    بنگر بر بساط خود بنگر
  • صحتي و چه صحت کامل
    خلعتي و چه خلعتي در خور
  • ميرميران که تا جهان باشد
    باشد او در جهان جهان داور
  • گنج احسان در او و دربان نه
    خانه گنج و گنج بي اژدر
  • جمله حالات گيتي اش در ذکر
    همه تاريخ عالمش از بر
  • زانکه گر هست امر تو در نهي
    هست عين شريعت اطهر
  • در زمان عدالت تو که هست
    شوهر شير ماده آهوي نر
  • ظالمي بود نام او گردون
    خلق در دست ظلم او مضطر
  • حبذا اين دراز دستي عدل
    کش سر چرخ هست در چنبر
  • گفت خود را بگو مبارک باد
    که شدت نام در زمانه سمر
  • گردن خر به در نيارايم
    گوهرست اين سخن نه مهره خر
  • در خور شکر آن سخن رانم
    بايدم طرح کرد سد دفتر
  • دادند بهر لعل زر نقره خنگ تو
    در کوره سپهر زر مهر را گداز
  • کوته شود فسانه دور و دراز خصم
    در عرصه اي که تيغ تو گردد زبان دراز
  • در پا فکند کبک به جنب حمايتت
    خلخال دار حلقه زرين چشم باز
  • با خاطرت که پرده در نار موسويست
    مي خواست شمع لاف زند لب گزيد گاز
  • شادي کمينه خادم عشرت سراي تست
    ناشاد آنکه بر رخ او در کني فراز
  • تا مقتضاي عشق چنين است کآورند
    عشاق در برابر ناز بتان نياز
  • هرچند توتي است خطت ، چون در آتش است
    بر من مگير نکته چو خوانم سمندرش
  • رويت مگر بجاي خليل است ورنه چيست
    در يکدگر شکستن بتهاي آذرش
  • از رشک رشته در او گريه صدف
    اندر گلو گره شد خوانند گوهرش
  • شيريني فراغ کند تلخ در مذاق
    زهري که آشکار شد از طرف شکرش
  • جوشن شکاف يخ نشود تيغ آفتاب
    در سايه عدالت انصاف گسترش
  • کشتي نوح در دم توفان قهر او
    نه بادبان به جاي بماند نه لنگرش
  • در مهد مدعاي تواش پرورش دهند
    هر طفل نه پدر که بود چار مادرش
  • در دفع تير حادثه پيشت سپر شود
    چتر مرصع فلک و قبه زرش
  • در حيرتم که چون ز درون بر برون بتاخت
    روز نخست گشت چو صورت مصورش
  • قطب سپهر گر به ته پا در آورد
    چون لام الف کند الف خط محورش
  • سازد ز نعل و ميخ سرش همچو روي تير
    در بيشه گر گذار فتد بر غضنفرش
  • عاجز ز وصف شکل ويم کز سبک روي
    انديشه در نيافت سراپاي پيکرش
  • کسي مسيح شود در سراچه افلاک
    که پا چو مهر مجرد کشد ز عالم خاک
  • چرا نمي طلبي مهر در ز بهر وجود
    که هست زينت بحر جهان به گوهر پاک
  • جهانيان ز عطايت چنان شدند سخي
    که نيست در دگري جز مه صيام امساک
  • تو آن براق سواري که در شب اسرا
    گذشته اي ز بيابان لامکان چالاک
  • مجره باز شبي خواهد آنچنان عمري
    که در رکاب تو افتاده بود چون فتراک
  • در آتشيم چو وحشي ز سوز سينه ولي
    چوهست قطره فشان ابر رحمت تو چه باک
  • در گلستان ز مستي شوقت
    جامه را چاک زد سراسر گل
  • بسته يک بند کهربا به ميان
    در چمن شد مگر قلندر گل
  • گشت يکدل به غنچه تا بگشود
    خانه گنج باغ را در گل
  • بسکه در دشت خيبر از تيغش
    رست از گل ز خون کافر گل
  • در کفش از غبار اشهب او
    مشگ دارد بنفشه عنبر گل
  • در بغل از خزانه کف او
    ياسمين سيم دارد و زر گل
  • در ازل بسته است قدرت او
    اندر اين شيشه مدور گل
  • گر نهد در رياض لطفش پاي
    دمد از ناخن غضنفر گل
  • گر اشارت کني که در گلشن
    نبود رو گشاده ديگر گل
  • خيز وحشي که در دعا کوشيم
    زانکه بسيار شد مکرر گل
  • در ته کاسه خيري پي نقاشي باغ
    به سر انگشت کند غنچه رعنا ز رحل
  • گويي از کشته شده پشته سراسر در و دشت
    از دم تيغ جهاندار به هنگام جدل
  • نيست خورشيد فلک بر طرف جرم هلال
    طبل بازيست ترا تعبيه در زين کتل
  • روز ناورد که افتد ز کمينگاه جدال
    در فلک زلزله از غلغله کوس جدل
  • ز آتش تيغ جهانسوز توآيد به دمي
    آنچه در مدت سد قرن نيايد ز اجل
  • آورد از اثر موجه گردون فرساي
    قلزم قهر تو در زورق افلاک خلل
  • تا نگيرد دامنش گردي کشد جاروب وار
    دامن خود در ره آن سرو خوشرفتار گل
  • گاه بهر مردم آبي ز خون اهرمن
    نقش ماهي را کند در قعر دريا بار گل
  • آنکه يکرنگ نقيضت گشته وز بيدانشي
    مي شمارد خار را در عالم پندار گل
  • که ز ره مي رسد به سد اعزاز
    از در شاه موکب آمال
  • در فضايي چو پهن دشت سپهر
    بردويده به نيم تک چو خيال
  • اينچنين اسب و اينچنين تشريف
    کش دو سد دولت است در دنبال
  • نيست در حقه هاي کيسه چرخ
    هيچ زهري چو زهر تو قتال
  • گرنه هم لطف تو باشد سپر جان عدو
    سايه با تيغ رود خصم ترا در دنبال
  • چاره باصره اعمي فطري چه کند
    گر چه در صنعت خود موي شکافد کحال
  • رايت ار سرمه کش ديده انديشه شود
    در شب تار توان ديد پي پاي خيال
  • دست انصاف تو آن کرد که در پاي حمام
    حلقه ديده باز است چو زرين خلخال
  • بلند مرتبه بکتاش بيگ گردون قدر
    که در زمانه نبيند کسش نظير و همال
  • به بيشه در دهن شير، از آن روايح خلق
    بساط عطر فروشي نهاده باد شمال
  • به نيش افعي و در کام اژدها ننهاد
    اجل ذخيره زهري چو قهر او قتال