167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در کشاکش عالمي آورده است
    نه من سرگشته تنها مي کشد
  • ما بلاي عشق او خوش مي کشيم
    کار ما در عشق بالا مي کشد
  • خاک پايش توتياي ديده بيناي ماست
    از براي روشني در چشم بينا مي کشد
  • گرچه در ميکده پيرمغان پير شدم
    باز از دولت آن پير جوان خواهم شد
  • نعمت الله چو خيالي که ببيني در خواب
    ور چنين نيست درين هفته چنان خواهم شد
  • گفت و گو در ميان ما آمد
    قصه از گفت و گو پريشان شد
  • در سرابستان مستان ره نبرد
    هر که چون ما سو به سو جويا نشد
  • جان ما تا مبتلاي او نگشت
    کار دل در عاشقي والا نشد
  • هر پريشان کو نشد در جمع ما
    دولت پنهانيش پيدا نشد
  • هر که در مجلسم دمي بنشست
    تو يقين دان که او ز مستان شد
  • مرغ دل در دام زلف او فتاد
    سرنهاد و مو به مو پابسته شد
  • بي نوائي که در عدم گردد
    بي وجود از فنا نينديشد
  • ما بر در هر خانه که رفتيم گشودند
    محبوب از آن خانه خرامان بدر آمد
  • والله که نديدم بجز از نور جمالش
    هر نقش خيالي که مرا در نظر آمد
  • مي کند ناز باز خواجه اياز
    جان محمود در نياز آمد
  • عشق مست است و جام مي بر دست
    در ولايت به ترکتاز آمد
  • هر که ابروي يار ما را ديد
    يافت محراب و در نماز آمد
  • ناز آغاز کرد باز آن يار
    نعمت الله در نياز آمد
  • خورشيد حسنش چون تافت بر من
    سرو روانم خوش در برآمد
  • از مجلس ما زاهد روان شد
    ساقي سرمست از در درآمد
  • چون نعمت الله رند حريفي
    وقتي چنين خوش خوش در خور آمد
  • در هر دو جهان يکي است موجود
    هر لحظه به صورتي مجدد
  • هر خيالي که گشاديم به رويش ديده
    در زمان نقش تو بستيم خدا مي داند
  • سر ما از نظر اهل نظر پنهان نيست
    در همه حال که هستيم خدا مي داند
  • در دل ما نتوان يافت هواي دگري
    جز خدا را نپرستيم خدا مي داند
  • در خرابات جهان سيد سرمستانيم
    تو چه داني ز چه دستيم خدا مي داند
  • خواجه پيوسته در خيالي بود
    نقش خواجه شد و خيالش ماند
  • نعمت الله ز ديده پنهان شد
    در نظر نور بي مثالش ماند
  • اين عجب بين که حضرت سلطان
    در نظرگه گهي گدا ماند
  • بود گنجي در اين خرابه تن
    گنج باقي است گر خراب نماند
  • طاق ابرويش مگر شکل هلالي بسته اند
    آفتابي در خيال ماه پيدا کرده اند
  • صورت موجي که در درياي معني ديده اند
    عارفان تشبيه آن بر صورت ما کرده اند
  • در همه آئينه اي بنموده اند
    اين نظر با چشم بينا کرده اند
  • غسل کرده در محيط عشق او
    از حدوث و از قدم آسوده اند
  • خوش در ميخانه اي بگشاده اند
    باده نوشان را صلائي داده اند
  • عاشقاني که چو ما غرقه دريا شده اند
    گوهر حاصل ما در دل ما يافته اند
  • عالمي را ساخته چون آينه
    در همه خود را تماشا کرده اند
  • روي خود بنموده اند در آينه
    هم به خود خود را تماشا کرده اند
  • آفتابي را به مه بنموده اند
    خم مي در ساغري پيموده اند
  • باده نوشان در خرابات مغان
    فارغ از عالم خوشي آسوده اند
  • پير رندانيم و سرمستيم در دير مغان
    نوجوانان جهان رندي ز ما آموختند
  • زبان بر بند و خامش باش در عشق
    مشو بي زار و بر آزار مي خند
  • عاشقان اول ز جان باز آمدند
    آنگهي در عشق جانباز آمدند
  • خون دل در جام جان کردند از آن
    با لب معشوق دمساز آمدند
  • جان و دل موسي صفت بر طور تن
    با خداي خويش در راز آمدند
  • به هواي لب او غنچه گل
    لب گشاده همه در خنده شدند
  • چو رند جام مي بي حساب مي نوشد
    به نزد عقل کجا در حساب باشد رند
  • طريق رندي سيد ز نعمت الله جو
    که بي خطا رود و در صواب باشد رند
  • هر لحظه ز غيب در شهادت
    طرح دگري ز نو برآرند
  • عالم داني که در نظر چيست
    نقشي که بر آب مي نگارند