167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • بده اي دوست شرابي که خدايي است خدايي
    نه در او رنج خماري نه در او خوف جدايي
  • خنک آن دلي که در وي بنهاد بخت تختي
    خنک آن سري که در وي مي ما نهاد کامي
  • تو در اين سرا چو مرغي چو هوات آرزو شد
    بپري ز راه روزن هله گير در نداري
  • بدهد خدا به دريا خبري که رام او شو
    بنهد خبر در آتش که در او اثر نداري
  • مثل چرخ تو در گردش و در کار آيي
    گر چو دولاب تو با آب روان نستيزي
  • تيغ در دست درآ در سر ميدان ابد
    از شب و روز برون تاز چو بر شبديزي
  • اين همه ترس و نفاق و دودلي باري چيست
    نه که در سايه و در دولت اين مولايي
  • جان شيرين تو در قبضه و در دست من است
    تن بي جان چه کند گر تو ز تن بگريزي
  • آب را در دهنم تلختر از زهر کني
    زهره ام را ببري در غم خود آب کني
  • زيرکان را رخ تو مست از آن مي دارد
    تا در اين بزم ندانند که تو در چه فني
  • بي وي ار بر فلکي تو به خدا در گوري
    هر چه پوشي بجز از خلعت او در کفني
  • آن مه چو در دل آيد او را عجب شناسي
    در دل چگونه آيد از راه بي قياسي
  • در قرص مه نگه کن هر روز مي گدازد
    تا در محاق گويي کاندر فلک قمر ني
  • آن نافه هاي آهو و آن زلف يار خوش خو
    آن را تو در کمي جو کان نيست در فزوني
  • آوه که شد فضولي در خون چند گولي
    رحمي بکن بر آن کش در شور و شر کشيدي
  • اي آسمان برين دم گردان و بي قراري
    وي خاک هم در اين غم خاموش و در حضوري
  • هستي تو از سر و بن در چشم خويش ناخن
    زنار روم گم کن در عشق زلف شامي
  • آن کو در آتش آيد راهش دهي به آبي
    و آن کو دود به آبي در نار مي کشاني
  • در نقش باغ پيش است در اصل ميوه پيش است
    تو اولين گهر را آخر همي رساني
  • بي زير و بي بم تو ماييم در غم تو
    در ناي اين نوا زن کافغان ز بي نوايي
  • از آب و گل بزادي در آتشي فتادي
    سود و زيان يکي دان چون در قمار مايي
  • اين هم بپرس از او که تو در حسن و در جمال
    مانند او ز هيچ زباني شنيده اي
  • در بحر قلزمي و تو را بحر تا به کعب
    در آتشي و خوي سمندر گرفته اي
  • اي دل فنا شدي تو در اين عشق يا مگر
    در عين اين فنا تو بقايي بديده اي
  • اي مرغ عرش آمده در دام آب و گل
    در خون و خلط و بلغم و صفرا چگونه اي