167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • ساقي اينجا کجا و مطرب کو
    ساغر و رود در نمي گنجد
  • چند گوئي که خوش همي سوزم
    آتش و دود در نمي گنجد
  • وصال اندر وصال اندر وصال است
    در اين حالت حکايت درنگنجد
  • جمال اندر جمال اندر جمال است
    در او درس و روايت درنگنجد
  • شدم مغرور عقل و نفس کشته
    سر موئي حمايت در نگنجد
  • در اين حالت که من کردم بيانش
    نبوت با ولايت درنگنجد
  • محدود و حدود در ظهور است
    آري چه حد است حد و بيحد
  • در جهنم خراب مي گردد
    ديده ها پر ز آب مي گردد
  • آن همه تخت و ملک را بگذاشت
    اين زمان در خراب مي گردد
  • چارپا در پي علف گردد
    تا به وقتي که خود تلف گردد
  • آشناي محيط بحر ازل
    واقف از در و از صدف گردد
  • در دام ما درآيد و دانه خورد ز ما
    مرغي کز آشيانه توحيد بر پرد
  • هر چه در کاينات مي بينيم
    همه نور خداي ما دارد
  • گر قدم رنجه کني بر سر آبي باري
    در نظر ديده ما آب فراتي دارد
  • هر کجا آينه اي در نظرم مي آيد
    او به تمثال از آن وجه مثالي دارد
  • به سراپرده جنت نکشد خاطر رند
    زانکه در گوشه ميخانه مجالي دارد
  • هر کجا ماه رخي در نظرم مي آيد
    نيک مي بينم و حسني ز جمالت دارد
  • جان فدا کردم و سر در قدمت افکندم
    از چنين بندگئي بنده خجالت دارد
  • رندي که وطن دارد در خلوت ميخانه
    گر هر دو سرا نبود انديشه چرا دارد
  • خوش سلطنتي دارم از بندگي سيد
    اين بنده چنين دولت در هر دو سرا دارد
  • چشم دريا دلي بود ما را
    در نظر بحر بي کران دارد
  • قدح گرديد و اکنون نوبت ماست
    در اين دوران چنين دوران که دارد
  • هر کجا خسروي است در عالم
    جان شيرين براي او دارد
  • هر که با ما نشست در دريا
    خبر از بحر بي کران دارد
  • رند سرمست در اين بزم ملوکانه ما
    از سر ذوق درآيد خبري گر دارد
  • عشق و ساقي و حريفان همه مستند ولي
    عقل مخمور ندانم که چه در سر دارد
  • قول مستانه ما ملک جهان را بگرفت
    اين چنين گفته که در کاغذ و دفتر دارد
  • صاحب نظري کو که جهان در نظر آرد
    يا محرم رازي که ز عقبي خبر آرد
  • از سنگ دلي سنگ منه در ره مردم
    کو کوه عذابي به عوض درگذر آرد
  • در بحر محيط عشق غرقيم
    جز ما خبري ز ما ندارد
  • هر دم نقشي برد ز عالم
    در دم نقشي دگر برآرد
  • نان شيراز خورد شکر نگفت
    زين سبب در ميان آب فسرد
  • در همه حال با خدا باشد
    آنکه خود را از اين و آن نشمرد
  • در هواي گلستان عشق او
    جان چو غنچه با لب خندان سپرد
  • غنچه دل در هواي او چو گل
    جامه جان بر تن خود مي درد
  • هر که او غم مي خورد در عشق او
    شادمان از خويشتن بر مي خورد
  • غير يکي در دو جهان هست نيست
    گرچه نمايد به ظهور آن دو صد
  • وحدت و توحيد و موحد يکي است
    در نظر عارف ذات احد
  • ناجوانمردي که او در عشق جانان جان نداد
    شايد ارزنده دلي گويد که آن نامرد مرد
  • در سرابستان او غيري نمي يابد مجال
    گر کسي مرغي شود بر گرد قصرش کي پرد
  • چشم ما چون به روي او نگرد
    در نظر غير او کجا گذرد
  • مرد عاشق همه يکي بيند
    آن يکي در هزار مي شمرد
  • غنچه در گلستان تبسم کرد
    بلبل از ذوق آن ترنم کرد
  • در آينه جمالش تمثال خويش بنمود
    از آفتاب حسنش ماه خوشي عيان کرد
  • پنهان شدن از ديده سيد نتواني
    چون نور در اين ديده عياني چه توان کرد
  • با عشق در افتادم و تقدير چنين بود
    تدبير نمي يابم و چاره نتوان کرد
  • حسن او بر چشم ما پيدا که کرد
    در سر ما اين چنين سودا که کرد
  • بي نوايان ز در شاه نوا مي يابند
    گر گدا کديه کند منع گدا نتوان کرد
  • در دل آمد به جاي جان بنشست
    رحمتي خوش به جاي جانم کرد
  • دست با او در کمر خواهيم کرد
    خويشتن را معتبر خواهيم کرد